پگاهِ «بازگشت به پادشاهی مشروطه»

حجت کلاشی – ژانویهٔ ۲۰۲۳

  • تمام چهارچوب ذهنی حاکم بر دانشگاه‌های ایران و محیط دانشگاهی، اعم از علوم انسانی و علوم فنی، همین دو گانۀ انقلاب یا اصلاح بود که بیرون از آن گفتمان‌ها اندیشیدن کار بسیار محالی بود و اصلا امکان پذیر نبود… اما ما بیرون از همۀ این گفتمان‌ها بودیم. و آرام آرام در محیط بیرون، مسئلۀ کشف دوبارۀ ایران، به عنوان کشور بیرون از این گفتمان‌ها، ملتی بیرون این گفتمان‌ها، پدیدار می‌شد. به همین خاطر، به تدریج که به اواخر دهه 1380 نزدیک می‌شدیم، مخصوصاً بعد از جنبش سبز، کم کم می‌دیدیم که کوروش دارد مهم می‌شود. مسائلی از رضاشاه به گوش‌مان می‌رسید.
  • ما در دانشگاه آن زمان استثناهایی بودیم. مثلا سال 1383-84 من از رضا شاه، در دانشگاه، با جدیت دفاع می‌‌‌‌کردم و مردم هم به ما، به صورت عتیقه، نگاه می‌‌‌‌کردند. به عنوان کسانی که گویا از عصر پارینه سنگی آمده‌ایم و نمی‌فهمیم که چهارچوب ذهنی و مقولات رهیافتی ما و رویکردهایی که اتخاذ می‌‌‌‌‌کنیم، باید در چهارچوب «اصلاح» باشد. یعنی می‌‌‌‌‌گفتند، ببینید؛ بر اساس آن چیزهایی که هابرمارس می‌‌‌‌‌گوید، مارکوزه و روزا لوگزامبورگ گفته بودند: یا «انقلاب» یا «اصلاح»! در اصل یک دو گانه‌ای ساخته شده بود، مبنی بر این که؛ یا باید انقلاب کنیم یا اصلاح. بعد فهمیدیم، در درون آن مفاهیم علمی که، به ما در تئوری های انقلاب می‌‌‌‌گفتند، این‌که انقلاب هزینه‌های بالایی دارد و باید تن به اصلاحات داد، مخصوصا در عصر فروپاشی و بعد از فروپاشی شوروی و اصلاحات چین که آغاز شده بود. یعنی دو مدل مهم در پیش روی ما وجود داشت: شوروی که نتوانست اصلاح کند و فروپاشید یعنی انقلابی که سرانجامش فروپاشی شد و انقلابی مثل چین که نتیجه‌اش چرخش به راست، اصلاحات و پیشرفت شد. بنابر این تمام چهارچوب ذهنی حاکم بر دانشگاه‌های ایران و محیط دانشگاهی، اعم از علوم انسانی و علوم فنی، همین دو گانۀ انقلاب یا اصلاح بود که بیرون از آن اندیشیدن کار بسیار محالی بود و اصلا امکان پذیر نبود.
  • در داخل، درست است که سروش حرف‌های بی‌ربطی می‌‌‌‌‌گفت، ولی پشتش قدرت بود. قدرت به این گفتمان یک ارزشی را بخشیده بود، یک اتوریته‌ای را بخشیده بود که بر ذهن‌ها حاکم بود و بر آن تئوری‌های اصلاحات را می‌‌‌‌‌ساخت. همراه اینها ملکیان بود و… منتهی آن سالها که این‌ها را می‌‌‌‌خواندیم، می‌‌‌‌‌فهمیدیم که از درون معارف دینی نمی‌شود، برای امروز بشریت راهی را ساخت، اما بنا بر آن شرایط غالب، این فهم ما در اقلیت بود.
  • آن نیرو و آن روشنفکری که گفتم همه‌شان، در نفی باستان، شریک بودند. یعنی اگر ما ساحت‌های وجودی ایران، تاریخ ایران را بشکافیم و مطالعه کنیم، یک بعد باستانی و پیشا اسلامی، و یک بعد اسلامی می‌‌‌‌‌بینیم و بعد یک دوران مدرن داریم. ولی این روشنفکران همه آن دوره‌ها را کنار می‌‌‌‌‌گذاشتند. مسئله این بود که هم از روی دوره مدرن یعنی مشروطۀ ما می‌‌‌‌‌پریدند و هم از روی دوره باستان ما. باستان را نفی می‌‌‌‌کردند. مدرنیته را هم بی‌ارزش و با ارزش‌هایش سطح‌بندی می‌‌‌‌کردند. درنهایت از این قرائت خاصی می‌‌‌‌خواستند در بیآورند و با آن پیش رو را بسازند، یعنی راه سیاسی بسازند.
  • ما بیرون از همۀ این گفتمان‌ها بودیم. و آرام آرام در محیط بیرون مسئله کشف دوبارۀ ایران به عنوان کشور بیرون از این گفتمان‌ها، ملتی بیرون این گفتمان‌ها هم پدیدار می‌‌‌‌شد. به همین خاطر، به تدریج که به اواخر دهه 1380 نزدیک می‌‌‌‌شدیم، مخصوصاً بعد از جنبش سبز، کم کم می‌‌‌‌دیدیم که کوروش دارد مهم می‌‌‌‌شود. مسائلی از رضاشاه به گوش‌مان می‌‌‌‌رسید. من پایان‌نامه‌ام درباره تبارشناسی گفتمان هویت ملی در دوره پهلوی بود، که در آن یک چهارچوب نظری و فلسفی درباره هویت نوشته بودم، یک بررسی مهمی از مشروطه و ساخت هویتی مدرن. عجیب بود؛ یعنی موضع‌گیریی بود علیه رضاشاه و آن دوره. اما در نهایت وقتی از پایان‌نامه دفاع کردم و یکی دو سال بعد می‌‌‌‌‌دیدم که جو عمومی در حال عوض شدن است.
  • رضا‌شاه به عنوان یک شاه ناجی مطرح می‌‌‌‌‌شد. مردم عامی همیشه می‌‌‌‌‌گفتند؛ خدا بیامرزد شاه را. می‌‌‌‌‌گفتند «بیامرزد» اما این تبدیل به گفتمان سیاسی نشده بود. معرفت سیاسی نبود، بلکه بیان حسرت بود. فهمیده بودند که در آن دوره آنها خدمات کرده‌اند. اما این‌که آن خدمات می‌‌‌‌‌تواند تبدیل شود به یک معرفت سیاسی و آگاهی از این‌که انقلاب نمی‌تواند پیش از خود را نابود کند. این را به چه خاطر گفتم؟ به خاطر این‌که دوره‌ای که مسئله این بود: یا اصلاحات یا انقلاب، مسئله‌شان این بود که شما دیگر نمی‌توانید به عقب بازگردید. پشت سر انقلاب دیگه چیزی وجود ندارد. انقلاب رو خطی می‌‌‌‌خواندند. دیدگاه خطی دیدن تاریخ بر تمام ذهن‌ها حاکم شده بود، حتی بر اپوزیسیون. چون خود اپوزسیون بخشی از انقلاب 57 بود.
  • ما در غیبت جریان پادشاهی‌خواهی که دارای تئوری باشد، دچار وضعیتی شده بودیم که تاریخ خطی بود. یعنی می‌‌‌‌‌گفتند؛ پنجاه و هفتی که بعد از نظام پادشاهی آمده، دیگر هرگز اجازه نمی‌دهد، اکنون ما به گذشته ما، پیش از انقلاب وصل بشود. این خطی دیدن انقلاب یعنی با دوگانه اصلاح یا فروپاشی که نتیجۀ تجربه شوروی و تجربۀ چین بود، اجازه نمی‌داد از این دایره‌ای که ما داخلش افتاده بودیم، بیرون آمده و بتوانیم عقب را، به عنوان یک زمین، یک قاره سیاسی، یک جغرافیای سیاسی دوباره قابل کشف، بازکشف شده، ببینیم. یعنی نمی‌توانستیم کشف کنیم که ما دوباره می‌‌‌‌توانیم، اگر اکنون در یک جغرافیا ایستاده‌ایم، منظورم از جغرافیای سیاسی دیگری، اصطلاح ژئوپلوتیکی نیست، بلکه فکری‌ست، اگر در یک زمین فکری دیگری ایستاده‌ایم، اما می‌‌‌‌‌توانیم، از آن، به زمین قبلی خود برگردیم. یعنی این فکر که، به «پادشاهی مشروطه» به عنوان زمینی که دوباره می‌‌‌‌‌شود به آن برگشت، را نداشتیم. حتی بحث‌های انقلابی این بود که پادشاهی‌خواهی را نابود می‌‌‌‌‌کنیم و دوباره پادشاهی درست می‌‌‌‌کنیم. مسئله این نبود که، نه! قبل از 57 قابل کشف است. هست! نه به عنوان نوستالژی، بلکه به عنوان زمینی که سفت است و می‌‌‌‌‌توانیم برگردیم و روی آن دوباره بایستیم.
  • آنهایی که تاریخ را خطی می‌‌‌‌دیدند، همه چپ بودند. در حالی که کافی‌ست، شما تاریخ را خطی نبینید و بدانید که، مثلا در انگلیس انقلاب شده و بعد مردم توانستند آن «انقلاب جمهوری‌خواهی» را شکست بدهند و برگردند به نظام سابق. در اسپانیا نیز همین اتفاق افتاد. یعنی خروج از ذهنیت خطی‌دیدن تاریخ، جایی‌ست که دو نظام رو به روی هم صف‌بندی بکنند. دو نظام دوباره روی به روی هم صف آرایی بکنند. یک نظامی که شکست خورده و نیروی خودش را بازیافته، نظامی که پیروز شده و قوای خودش را از دست داده است. دو گانه‌ای که در آن نظامی که شکست خورده اما قوای خودش را داره بازمی‌یابد، مشروعیت خود را دارد باز پیدا می‌‌‌‌کند، حقانیت خود را باز پیدا می‌‌‌‌‌کند، در برابر نظامی که پیروز شده اما قوای خودش را دارد از دست می‌‌‌‌دهد، مشروعیتش را از دست داده، مقبولیت را از دست داده است. دو نظام حالا می‌‌‌‌‌توانند مقابل هم قرار بگیرند. این اتفاق مهمی‌ست که من برای اولین باره است که تلاش می‌‌‌‌‌کنم در اینجا تئوری آن را توضیح بدهم و بگویم که چه اتفاق جدیدی افتاده است. در اینجا دیگر مسئله فقط پادشاهی‌خواهی، به عنوان یک گروه اجتماعی، نیست، بلکه این امکان پیدا شده که دو نظام رو به روی هم صف‌بندی بکنند. نظام شکست خورده‌ای که می‌‌‌‌‌تواند برگردد و نظام بی‌آبروی در آستانۀ شکست را دوباره شکست بدهد. منتها به همان اعتباری که آن نظام پیشین شکست خورده، حالا دارد اعتبار جذب می‌‌‌‌کند، مشروعیت و مقبولیت خودش را بدست می‌‌‌‌‌آورد، نیروهای خود را باز پیدا می‌‌‌‌‌کند و قوای جدیدی می‌‌‌‌‌سازد، برای این نبرد بزرگی، که در برابرش دیگر فقط جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام صف‌بندی نکرده است.
  • در این صف‌آرایی میان نظام پادشاهی مشروطه و جمهوری اسلامی، ما فقط دیگر با جمهوری اسلامی مواجه نیستیم، چون خط گسل بین این دو نظام انقلاب پنجاه و هفت است. تمامی نیروهای 57 و نظام جمهوری اسلامی در برابر نظام پیشین با مشخصاتی که عرض کردم صف آرایی کرده‌اند. در حالی که در درون خود دارای کلامی آتشین علیه هم هستند، اما در عین حال بر علیه نظامی در عمل صف آرایی می‌‌‌‌کنند که این نظام در فردای ایران دوباره ظاهر خواهد شد. از این جهت است که جمهوری اسلامی هرچه به فروپاشی‌ها، در حوزه‌های مختلف و متعدد نزدیک‌تر می‌‌‌‌‌شود، در عین حال، نیروهایی که از درونش بیرون می‌‌‌‌‌آیند، به یکی از نحله‌های انقلاب 57 پناه می‌‌‌‌‌برند.
  • نیرویی‌ست که قراره شکل فردا را متحول بکند. به همین خاطر است که بخش مهمی ار مبارزه بر دوش اوست. اما این نیرو باید بتواند صورت و عامل ارزش‌های مهم پادشاهی باشد که در بیرون وجود ندارد. یعنی پادشاهی مشروطه حامل ارزش‌هایی‌ست که آن ارزش‌ها را در دل خود دارد، در اغوش خود گرفته است، ایده پادشاهی مشروطه برای ایران مهم نیست، بلکه ضرورت است. من هیچ وقت نمی‌گویم، مدل پادشاهی برای ایران خوب است یا بد است، بلکه می‌‌‌‌‌گویم؛ بالاتر از این، ضرورت است. چرا می‌‌‌‌‌گویم ضرورت است؟ برای اینکه در درون ایده پادشاهی مشروطه، در آغوشش، چند مفهوم بنیادین نشسته‌اند. آنها هستند که ایدۀ پادشاهی مشروطه را شکل می‌‌‌‌دهند. یکی امنیت ملی ماست. یعنی نیروهای جمهوری‌خواه اگر بخواهند موفق بشوند، من این قسمت را فلسفی صحبت می‌‌‌‌کنم. چرا که اگر بخواهم در حوزۀ سیاست صحبت کنم، من هم از ائتلاف و همکاری و … صحبت خواهم کرد. این وجه سیاسی من است. بنابراین اینجا ناگزیر فلسفی صحبت می‌‌‌‌کنم. زیرا در حوزۀ فلسفی که نمی‌توانیم معرفت سیاسی را قربانی مصلحت کنیم! حوزه سیاسی الزاماتی دارد که من به آن تن می‌‌‌‌دهم. وقتی به عنوان رجل سیاسی صحبت می‌‌‌‌کنم، یک الزاماتی دارد که به آن الزامات تن خواهم داد ولو در لفظ باشد. اما در حوزه معرفت سیاسی من که نمی‌توانم اینها را باهم خلط بکنم. یعنی باید برای هر حوزه و شرح‌های تفاوت قائل باشم. من اینجا اصلا در حوزه سیاست عملی صحبت نمی‌کنم در حوزه سیاست نظری صحبت می‌‌‌‌کنم. به همین خاطر مجبورم این‌ها را توضیح بدهم چون حوزه، حوزۀ نظری، است.

فرازهایی از سخنرانی حجت کلاشی ژانویهٔ ۲۰۲۳

, ,
اشتراک گذاری