فرخنده مدرس
در اینجا بجاست، از جایی که نوشتۀ قبلیام ـ «گفتمان آینده و بحثهای امروز» ـ خاتمه یافت، آغاز کنم و آن را به انتها برسانم؛ از آیندهای که در آیینۀ امروز میهن تیره مینماید و با امکان تحقق آنچه که «پنجاهوهفتیها» به نام «جمهوری»، «دمکراسی» یا «حقوق بشر» دنبال میکنند، در این آیینه، بس تیرهتر نمودار شده و خواب را بر دیدگان نیروهای ایرانگرا به کابوسی بدل مینماید. پس «تعهد ملی» ما امروز حکم میکند که، به هیچ قیمتی، به تحقق چنین آیندۀ کابوسزدهای تن ندهیم و با تمام توانِ خرد و عمل، برای ممانعت از تحقق چنین آیندهای، بکوشیم. یکی از حوزههای کوشش «ما» حوزۀ گفتمانیست. در همین حوزه است که نباید اجازه دهیم، تراز، ترتیب و مضمون بحثهای امروز «ما» را نیروهای حامل گفتمان و فرهنگ سیاسی پنجاهوهفتی تعیین کنند و یا حتا کوچکترین تأثیری بر روند آن بگذارند. زیرا آنچه را که ما امروز در حوزۀ بحث درگیرش میشویم، میتواند برآیند گفتمانی داشته و به نسبت افزایش شنوندگان و باورمندان، افکار، آرا و رویکردهای عمومی را سمت و سو دهد. همچنین میتواند بر جهت و ظرفیت برنامهها و ماهیت اقدامات آینده نیز تأثیر بگذارد. بنابراین سنجیدگی بحثهای امروز «ما» حول ایدههای گفتمانساز اهمیت دارد. اما پیش از ادامۀ بحث، در بارۀ «گفتمان آینده و بحثهای امروز»، ذکر این نکته نیز لازم است که؛ در موارد بسیاری مفهوم گفتمان نابجا و حتا غلط بکار برده میشود. به عنوان نمونه گاه گفتگو یا بحث و دیالوگ، میان دو یا چند نفر، را نیز گفتمان مینامند، که درست نیست. و گاه نیز شیوه و روش گفتار بجای گفتمان آورده میشود که اینهم درست نیست، و البته این جابجایی دوم بحث بیشتری میطلبد که جایش در این نوشته نیست.
و اما از این اشارۀ گذرا که بگذریم، قدر مقدمِ معنایی گفتمان در کارکرد آن نهفته است: گفتمان آن چیزیست که «در شکل دادن سیاست و فرهنگ ما نقش تعیینکنندهای دارد» و بر بحثهای سیاسی «ما» مسلط میشود، آنچه که ذهن و زبان «ما» ـ به معنای افکار عمومی ـ را از خود انباشته میسازد. اما این چیست که این چنین بر سرشت سخن «ما»، بر فرهنگ سیاسی «ما» اثرگذار میشود؟ این آن فضای برداشتها و دریافتهای ذهنی و یا آن آتمسفر فکریست که به آن پارادایم هم میگویند. خودِ این «چیز» یا گفتمان در اصل پدیدهایست که رفته رفته از مجرای بحث و برخورد، حول ایدهها و از بهم پیوستن ایدههای همخوان و برآیند این پیوندها، پدیدار گشته و خود را بر ذهن و زبان ما مسلط میگرداند و بر بستر گستردۀ خود افکار عمومی یا برآیند آرا و رویکردها را نقش میدهد و آنگاه «گفتمان مسلط» و «گفتمان نسلها» را به نمایش میگذارد.
با تکیه بر چنین برداشت کلی از گفتمان بود، که بیشترین بخش نوشتۀ پیشین خود ـ «گفتمان آینده و بحثهای امروز» ـ را صرف توضیح این نکته کردم که چرا نیروهای موسوم به «پنجاهوهفتی» از بحث در بارۀ گفتمان مسلطی که انقلاب 57 را به «پیروزی» رساند میگریزند؛ یعنی از تأمل و بازبینی ایدههای آن گفتمانی که دورهای از فلاکت و تیرهروزی را بر سرنوشت کشور، یعنی امروز ما، حاکم نمود. آنها در فقدان حس مسئولیت، از چنین امری سربازمیزنند، ترجیح میدهند نسبت به عمل فاجعهبار مبتنی بر ایدههای تباهیآور و عناصر فاسد گفتمان خود در جهل درجا بزنند. از اینرو آنها قادر به پاسخگویی نسبت به گذشته خود، به عنوان سازندۀ حالِ ویرانِ کشور نیستند. اصلاً شایستگی چنین پاسخگویی را ندارند. اما آیا عدم لیاقت پنجاهوهفتیها در بازبینی گفتمان مصیبتزای خودشان، موضوع این درنگ را منتفی میکند؟ نه! زیرا در این زمینه متأسفانه «گذشته، گذشته است» صادق نیست، زیرا گذشته میتواند در آینده تکرار و آن را تباه سازد.
اما پرسش اینست که چه چیزی از آن گذشتۀ «پنجاهوهفتی» میتواند در آیندۀ «ما» تکرار شده و تباهیآور شود؟ به باور من هرآنچه که ناروشن بماند و شکافته و شناخته نشده مورد پذیرش یا رد قرار گیرد. برای توضیح روشنتر، از امور بدیهی و آشکار آغاز کنم.
از اینکه؛ حاملان گفتمان پنجاهوهفتی، به ندرت و بسیار نادر، از ایدههای فاسد سازندۀ گفتمان تباهیآورِ پیشینِ خود سخن میگویند و از موضعِ دفاع از شعارها و از افکار سابق وارد میدان بحث میشوند. کمتر جریانی از میان آنان ـ بجز آن بخشی که در رأس نظام سیاسی کنونی کشور نشسته است ـ به زبان گذشته از هدفها و «آرمانهای» سابق سخن میگوید. به عنوان مثال از ایدههایی نظیر؛ «مبارزۀ جهانی ضدامپریالیستی»، آرزوی استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا»، «جامعۀ بیطبقه توحیدی»، «حکومت شورایی» و یا «حکومت کوخنشینان» و… کمتر نوایی بگوش میرسد. آنها، امروز، داعیۀ دشمنی خود، علیه دمکراسی، علیه آزادیهای فردی و اجتماعی، علیه آزادی زنان و برابری حقوقی انسانها، که جزء مبانی اعتقادی ایدئولوژیهای انقلاب 57 بود، را ظاهراً نه تنها کنار گذاشتهاند، بلکه برعکس، اموری نظیر «جمهوریخواهی»، «دمکراسی» و «حقوق بشر»، «آزادی و حقوق زنان» را، روی هوا، مطرح میکنند. روی هوا یعنی؛ بدون شناخت و تبیین، چه در مبانی و چه در الزامات آن. و بدون توجه به شرایط و امکانات تحقق آنها، چه در صورت عام، یعنی بر مبنای تجربهها و نتایج جهانی و چه در صورت خاص، یعنی الزامات تحقق آنها در ایران. چنین رویهای، یعنی طرح بیپایه و بنیاد چند شعار ظاهر فریب، دو امر مهم را میپوشاند؛ نخست اختفای همسانی و انطباق نظام ارزشی سابق نیروهای پنجاهوهفتی با رژیم اسلامی و گفتمان مشترکی که انقلاب اسلامی را به پیروزی رساند. و دیگری اختفای حلقۀ اتصال و همرایی دشمنی بنیادین نیروهای پنجاهوهفتی و رژیم اسلامی، را در آن گذشته و این امروز. تقابل و ستیز مشترک آنها، یعنی دشمنی اسلامگرایان و سایر نیروهای پنجاهوهفتی، با ایدۀ نظم و نسق و ثبات و امنیت و نظام پایدار مبتنی بر ملت ـ دولت ایران بود و هست. این دشمنی مشترک رژیم اسلامی و نیروهای حامل فرهنگ و فکر پنجاهوهفتی، در اصل در ستیز کینتوزانه با شالودهای بوده است که ذهنیت، خاطره و آرزوی پرورده شدۀ فرهنگی و تاریخی ایرانیان بر آن شکل گرفته و تثبیت شده است ـ مانند هر ملت جدی دیگری که خود را، برمبنای تاریخ، فرهنگ، آیینها و تجربهها مشترک، به صورت یک ملت نمودار ساخته و شناسانده است.
از همان آغاز، در ایران، شاه نماد و تجسم «سامان» بود و حضور و فرمانروایی و ارادهاش «سامانده». صورتهای بهینۀ زیست شده و به تجربه درآمده، و بعضاً بسیار موفق آن ایده سامانبخشِ برخاسته از روح روادارانۀ این ملت، در تاریخ ثبت و انکارناپذیر است. نظم و نسق و نظام سرزمینی، یعنی مکان و مأمن بودوباش و باشندگی، و آیین کشورداری در تاریخ دراز این مردم، چه در گذشتههای دوردستتر این ملت و چه در تاریخ معاصر و نزدیکتر او در آغاز دوران مشروطیت و در دورۀ پادشاهان پهلوی عیان است و از خاطره و حافظۀ تاریخی او حذف نشدنی. انقلاب اسلامی بر متن گفتمانی «پیروز» شد که سرشت همۀ وجوه و ذرات آن علیه ایران، ضد مشروطیت، یعنی ضد «نظام کهن نوآیین» شدۀ پادشاهی، ضد نطام آزادی و قانون آزادی و حقوق برابر، علیه دستاوردهای سترگ و مقوم کشور و جامعۀ در دورۀ دو پادشاه پهلوی، علیه تاریخ این کشور و علیه این ملت بود و هست، یعنی علیه نظم و نهاد ملت ـ دولت تاریخی و کهن ایرانی. این هستههای دشمنی و این سرشت زهرآگین فکری و گفتمانی همچنان مانده است. ارادۀ بیدار شدۀ این ملت در دفاع از خود، و ارادۀ پایداری او در برابر این هستۀ دشمنی و سرشت زهرآگین، ماهیت و ذات جنبش امروز ایران را تعیین میکند. هدف غایی این جنبش ملی احیای نظم و نسق قانونی دولت این ملت است. قانون رواداری، آزادی، حق و مسئولیت انسان و قانون ناشی از ارادۀ ملت، سرشت دولت ملی ایران و مردم این کشور است. و همین سرشت است که مضمون و تراز و ترتیب بحثهای نیروهایی که بدان باورمند هستند، تعیین میکند. بنا براین نظم، تراز و مضمون بحث نیروهای ملی بر چنین ترتیب و هدفی میتواند و باید، با چیرهدستی و مبتنی بر آگاهی ملی و تاریخی چیده و تعریف و تبیین شود. در توضیح روشناندیشانه و تفسیر پرتوافکنانه بر چنین ترتیب و نظم و هدفیست که مبانی و شادلودههای بنیادین و استوار دمکراسی، حقوق برابر انسانها، آزادی، به انضمام مسئولیت فرد در قبال خود و جامعه، نمودار میگردد و در افق امیدوار مردم ایران و در برابر چشمهای پرانتظار نسلهای جوان آن، اعم از زن و مرد، قرار میگیرد. پیروزی هر توسعه، هر آبادانی، هر میزان از درجه قدرت این کشور و این ملت، چه در جهان و چه در سطح منطقه، و بیش از همه «بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان» ساکن این سرزمین، این دیار مهربانان، ممکن و تضمین شده خواهد بود. آنان که تصور میکنند با چند شعار روی هوا به نام «دمکراسی» و «حقوق بشرِ» بینظم و نهاد و بیسابقه ملی، میتوانند به مصاف جنبش ملی ایران و ایرانگرایی آیند، کورخواندهاند! کور بودهاند و در کوری ناشی از نداستن و نخواستن در دانستن، زمین استوار زیر پای این جنبش و شالودههای پایدار فکری و فرهنگی او را نشناختهاند.