جمهوری وحشت پنجاه‌وهفتی‌ها

حجت کلاشی

این که گفته می‌شود اصلاح‌طلبان به دنبال حفظ نظام اسلامی هستند، باید دید کهاین اسلامی بودن چیست؟ ابتدا باید بدانیم که تعریف مشخص اسلامی بودن برای همۀ این گروه‌ها چیست. در اینجا اسلامی بودن را باید به دو معنا در نظر بگیریم؛ یکی اسلامی بودن به معنای فقهی بودن، یعنی استخراج شیوه‌های حکمرانی از درون منابع فقهی، یعنی به کمک اصول فقه، یعنی اعتقاد به منابع چهارگانه. البته در سنت کلاسیک بحث این بود که فقه بیشتر در قلمرو احکام شخصیه و در حوزۀ خصوصی‌ست. ولی بحث اینها این بود که این امر قابل توسعه در امور اجتماعی و عمومی هم هست. بحث‌شان هم این است که هر موضوعی حکمی دارد و حکم آن موضوع را می‌توان از درون منابع فقهی بدست آورد و فقیه میتواند این حکم را بدست دهد. یعنی خط‌کشی درست می‌کنند و می‌دهند بدست فقیه تا حجت را درست بکند. مثلاْ مقدمات و استدلالش را این‌طور بچیند، امر را آن‌طور متوجه بشود و نهی را آنطور متوجه بشود و حکم را اینطور اخذ بنماید. به این ترتیب، یک معنای اسلامی بودن این است که تمام مسائل زندگی جمعی جامعۀ اسلامی را فقیه از آن منابع بدست بیاورد. این تعریفی‌ست که تقریباً خمینی داشت. البته وقتی در عمل به بن‌بست می‌رسید، یک موضوع کلی به نام مصلحت می‌آورد و بعد عقل فقیه را حاکم می‌کرد، به حجت منابع. آنچه که الان در ایران حاکم است، این تعریف است. تمام تناقضاتی که در عرصۀ عمل نیز با آن مواجه شده‌اند، سعی کرده‌اند برایش مفری بسازند.

یک نوع دیگر اسلامی بودن هم همانی‌ست که علی شریعتی سعی می‌کرد ارائه داده و جا بیاندازد. یعنی یک قرائت جدیدی از اسلام به کمک مکاتب غربی. مثلاً شما همان دورۀ انقلاب را ببینید، همۀ اینها به نوعی سعی می‌کنند اسلام را از دریچۀ مباحث جدیدی، یعنی ایدئولوژی‌هایی که موطنش در غرب است، تفسیر بکنند. مثلاً خانم سیمین دانشور وقتی می‌خواهد توضیح بدهد که سانسور بد است، به آیۀ القلم و این گونه حرف‌ها استناد می‌کند و می‌گوید چون در قرآن به قلم سوگندخورده شده، پس شما نمی‌توانید قلم را بشکنید. برای هر یک از اینها منبعی وجود دارد و این منبع را می‌خواهند از قرائت و فهم سنت بیرون بیاورند. چون قدیمی‌ها وقتی می‌خواستند مثلاً تاریخ اسلام را بفهمند، یا قرآن را بفهمند، به هر حال علم لغت می‌دانستند، به احادیث مراجعه می‌کردند و تفسیری از آن بدست می‌آوردند. منتهی اینها ابزاری را پیدا کرده و با آن ابزار، از نگاه جدید، سرشار شده بودند، که این به نظر من نزدیک شدن به فهم اسطوره‌ای است. اما شما نمی‌بینید که علی شریعتی در حوزۀ علم پزشکی دست به چنین کاری بزند، یا در موضوع هواپیماسازی این کار را بکند. به عنوان مثال بگوید؛ بروید هواپیماسازی را از دل قرآن دربی‌آورید و موتور هواپیما را از روی قران بسازید. این ایدئولوژی‌های جدیدی هستند که در حوزۀ سیاست این کار را می‌کنند.

کاسیرر یک بحثی در کتاب اسطورۀ دولت خود دارد که می‌گوید؛ ما یک بحران شدید سیاسی، در سی سال بین جنگ اول و دوم جهانی، را طی کردیم. و می‌‌گوید؛ این بحران سیاسی، اجتماعی و نظری هم هست. در واقع یک بحران نظری است. منظورش این است که بعد از روشنگری همه فکر می‌کردند؛ عقل و تئوری‌های عقلی و اسطوره به نوعی خرافه هستند. بحث روشنگری این بود دیگر که عقل بر خرافه، یعنی اسطوره، چیره شد. بعد می‌گوید؛ شما اگر برگردید و ببینید؛ بین جنگ اول و دوم عقل اسطوره‌ای بر عقل استدلالی، یعنی به‌طور کلی اسطوره بر عقل پیروز شده است. چرا این اتفاق می‌افتد؟ بعد می‌آید و توضیح می‌دهد که در بحث ایده‌آلیسم آلمان، در آنجا فهم جدید از اسطوره به اینها اصلاً یک نگاه جدیدی می‌دهد و اینها پُر و سرشار شده‌اند. ابتدا شاعران از چشمۀ اسطوره سیراب شده‌اند و بعد فیلسوفان.

در ایران هم همین‌طور بود. اینها با منابع جدیدی از غرب آشنا شده بودند و پر و لبریز شده بودند از فهم جدیدی، که البته نمی‌فهمیدند که ریشه‌هایش کجاست و چیست. آن را آورده بودند با آن متن‌های کهنی که در یک جامعۀ دیگری تولید شده بود، متعلق به جامعه‌هایی با ویژه‌گی‌های دیگری هست را، بدون زمان و مکان، با آن دید جدید تفسیر می‌کردند. در همین اواخر هم با خودشان مثلاً بحث‌های هرمنوتیک را آورده بودند. آن وقت که من دانشجو بودم، در دورۀ کارشناسی، این باب شده بود. یک بحث هرمنوتیک یاد گرفته بودند و با آن متن‌ها همه کار می‌کردند. یعنی به آنها یک اختیاری داده بود، بعد با متن‌ها چه بازی‌هایی می‌کردند. چنان بازی‌هایی می‌کردند که شاعران با خیال نمی‌کردند.

به عبارت دیگر می‌خواهم بگویم؛ در واقع قوۀ خیال، در پیش از انقلاب، آزاد شده بود. یک چیزی آزاد شده و به‌جای عقل عقلایی و استدلالی در ایران آمده بود و آن قوۀ خیال بود. به همین خاطر است که قوۀ خیال در جایی که دارد جامعه را پیش می‌برد، بیش از هرجایی نمود و ظهورش در ادبیات است. چون صور خیالی اصلاً موطنش ادبیات است. در آن دوره بزرگترین سخنگویان قوۀ خیال کسانی هستند که ادیبانه‌تر، بهتر است بگویم رمانتیک‌تر صحبت می‌کردند. به همین خاطر حتا علی شریعتی در توضیح جامعه‌شناسی خودش هم ادیب است. در توضیح تاریخ هم ادیب است. یعنی از ادبیات استفاده می‌کند. شما می‌بینید کویرش به همان اندازه ادیبانه است، یعنی وقتی دارد در بارۀ کویر صحبت می‌کند، که بحثش در «فاطمه فاطمه است» که باید در مورد یک مسئلۀ تاریخی است. به همین خاطر است که امکان نداشت، اینها بتوانند این مسائل را در بهترین صورت عقلانی و فلسفی ارائه بدهند و لو نروند. باید حتماً می‌خزیدند به زیر ادبیات و عرفان. به همین خاطر است که در آن دوره حسین نصر که ادای فیلسوف‌ها را درمی‌آورد بیش از هر چیزی عرفانی صحبت می‌کرد. حتا فردید هم در جایی که می‌خواهد به این حوزه‌ها وارد بشود، شبیه عرفایی صحبت می‌کند که به وصالی رسیده‌اند یا در حسرت می‌سوزند. یعنی در حوزۀ نظر حرف‌هایی می‌زنند که نمی‌شود فهمید که منظورشان چیست.

خُب حالا ما باید ببینیم که منظور کدام اسلام است، که اینها می‌خواهند حفظش کنند. در اولی یعنی حکومت فقها اینها شکست خورده‌اند. این شکست مشهود است. اما اصلاح‌طلبان اگر بتوانند حسن خمینی را سرکار بیاورند و شورایی درست کنند که در آن آدم‌هایی مانند حسن خمینی و روحانیانی مانند او باشند، قطعاً تلاش خود را خواهند کرد که این سیستم و این شیوه را حفظ بکنند. اما اگر قدرت دست خودشان نباشد، می‌دانند که این نوع حکومت تمام شده است. بنابراین به سمت جمهوری مؤمنان پیش خواهند رفت. یعنی آنجا اسلامی بودن و آن جمهوری به این بازخواهد گشت که چگونه می‌شود جامعه را، با فهم جدید، مُسلِم و مؤمن کرد. یک چیزی شبیه آشتی مابین سنت و تجدد، که البته خیالی‌ست و بیمارگونه. یعنی چیزی که در ترکیه رخ داده است. یعنی حزب عدالت و توسعه اردوان الگوی اساسی و محوریِ اصلاح‌طلبان است. یعنی معتقد هستند که در آن جمهوری خواهند توانست جامعۀ مخاطب خودشان را جامعۀ مؤمنان قرار بدهند. قوانین و قواعد را از درون همان احکام اسلامی بیرون بیاورند. تبلیغ بکنند و مردم را قانع بکنند تا آن قوانین را وضع بکنند. این را البته به این صورت بیان نکرده‌اند. اما آقای تقی رحمانی در جاهایی به این اشاره می‌کند، جز این نمی‌تواند باشد. یعنی اینها به دنبال جامعۀ مؤمنان هستند. به این ترتیب هم اصل انقلاب حفظ می‌شود و جامعه و جمهوری مؤمنان یا مسلمانان مطرح می‌شود که در آنجا جامعه مسلمان است، اما باید درجۀ اسلامی‌ بودنش را بر اساس خواست جامعه تنظیم کند. یعنی اگر احساس کنند که جامعه نمی‌خواهد و پس می‌زند، کوتاه می‌آیند. پیشروی‌شان تا کجاست؟ تا آنجایی که جامعه عقب برود. هر قدر جامعه عقب بنشیند اینها پیشروی خواهند کرد و هر جایی که جامعه پیشروی کند اینها، برای حفظ قدرتشان، کوتاه خواهند آمد. یعنی همه چیز، در کشمکش با نیروی جدید جامعه، برای حفظ قدرت است.

اما برای این‌که انقلاب را نجات بدهند و بتوانند افکار و اهدافشان را دنبال بکنند، نیاز دارند با همۀ نیروهای وفادار به انقلاب 57 آشتی و مشارکت استراتژیک بکنند. یعنی بحث اینها اسلام است، می‌خواهند انقلاب را حفظ بکنند. در این صورت اگر از نظریۀ فقاهت عقب‌نشینی بکنند، در آن صورت تفاوتی مابین مجاهدین خلق و مجاهدین انقلاب اسلامی وجود نخواهد داشت. یعنی مجاهدین انقلاب اسلامی و مجاهدین خلق تفاوتشان این است که یکی در داخل حکومت فقهی ایستاده است و آن یکی در بیرون حکومت فقهی. هر دو به انقلاب اسلامی وفادارند و هر دو هم معنقدند که باید احکام اجتماعی و جامعه را از درون اسلام و منابع اسلامی پیدا کرد.

اما مشکل پیداکردن میزان زوری است که باید بکار برود و نحوۀ اِعمال آن متفاوت است. همان‌طور که عرض کردم خودِ جمهوری اسلامی با مجاهدین خلق هیچ اختلافی ندارد. یعنی مهمترین و اساسی‌ترین شریک سیاسی اصلاح‌طلبان، در نبود ولایت فقیه، مجاهدین خلق هستند. بقیه جمهوریخواهان بخاطر این‌که وفادار به انقلاب هستند هم‌داستان خواهند شد.

در مورد حذف ولایت فقیه، من معتقدم که اگر جمهوری اسلامی اتفاقاً هنوز به سمت آنارشیسم مطلق نرفته است، به رغم آن‌که یک نیرویی‌ست که فقط می‌تواند خرابکاری بکند، اما با وجود این اگر هنوز به‌طور کامل متلاشی نشده و حداقل‌هایی از یک سیستم را هنوز دارد و نشان می‌دهد، به‌خاطر وجود ولایت فقیه است. من معتقدم در نبود ولایت فقیه، به‌طور مطلق، تمام نیروهای وفادار به انقلاب 57 به درون وضع انقلابی سقوط خواهند کرد، که از دید من آن وضع انقلابی نبرد همه علیه همه خواهد بود. بخاطر آن‌که آن انقلابی علیه تاریخ ایران و علیه، به قول خودشان 2500 سال بوده است. به همین خاطر هیچ مفهوم پایه‌ای، هیچ گذشتۀ قابل اتکایی برای پی‌افکندن نظام‌شان نخواهند داشت. به همین خاطر که من اسم آن را جمهوری نوبنیاد گذاشته‌ام. اما بنیادش را به هیچ نحوی نمی‌توانند درست بکنند. بخاطر این‌که انقلاب 57 در جهت اعراض و ضدیت از تاریخ و به‌طور کلی در اعراض با تداوم تاریخی ایران است. با همۀ مفاهیم تاریخی ایران درافتاده‌اند. به همین دلیل جمهوری بی‌بنیاد است. به عبارت دقیق‌تر؛ با نبود ولایت فقیه همۀ نیروها به وضعیت انقلابی خواهند افتاد و جمهوری شکل خواهد گرفت که هیچ بنیادی ندارد و باید بنیادش را از جایی بیاورد. اما دیگر هیچ بنیادی ندارد. فکر می‌کنند با واگذار کردن همه چیز به صندوق انتخابات بنیاد درست می‌شود. در حالی‌که صندوق رأی فقط می‌تواند نیروی حاکم را تعیین بکند، نه بنیادها را. جمهوری بدون ولایت فقیه در ایران جمهوری بدون بنیادی هست که برایش به هیچ عنوان نمی‌شود بنیادی فکر کرد. فقط خواهند توانست یک ادعاهایی مثل حقوق بشر، اعلامیۀ فلان شورا یا فلان بیانیه سازمان ملل، یا از این حرف‌ها را مطرح بکنند، اما هیچ یک از اینها بنیاد نیست. هر نظامی برای این‌که سرپا بایستد، نیاز به بنیاد دارد.

این‌که می‌گویم ولایت فقیه برای این است که ولایت فقیه روی بنیادی از سنت ایستاده است، یعنی مقام فقهی و اصل فقاهت. مقام ولایت که می‌توانست منبع خودش را از سنت بگیرد و خودش را بازسازی بکند، یعنی از منابع سنتی ما. درست است که علیه 2500 سال ما می‌جنگید، اما خودش هم بخشی از آن سنت بود که آمد. به همین خاطر بود که توانست چیزی را به هر حال داشته باشد. اما در نبود ولایت فقیه سقوط همۀ اینها در وضع انقلابی‌ست و عدم سازش بر سر هرچیزی! یعنی هیچ چیز مشترکی وجود ندارد که بشود بر سر آن سازش کرد. حتا پرچمی هم وجود ندارد که بشود بر روی آن سازش کرد. اصلاً یکی از دلایلی که این گروه‌های جمهوری‌خواه مدام می‌گویند؛ برای تعیین پرچم هم باید مراجعه بکنیم به انتخابات و رفراندوم و این قبیل چیزها، بخاطر این است که اینها فکر می‌کنند همه چیز را می‌شود براساس خواست نسلی که وجود دارد، آورد گذاشت وسط و بهم ریخت.

این از کجا بیرون آمده؟ به واسطۀ نسلی است که در سیستم اقتصاد دلالی جمهوری اسلامی پرورش پیدا کرده است. در سیستم دلالی جمهوری اسلامی. چون اقتصاد به معنای واقعی وجود ندارد. نفت را فروخته‌اند، پول آمده، این پول هم مابه‌ازای تولید و کار نیست. پول پخش شده و افرادی به صورت اتفاقی پولدار می‌شوند و بعد باید مصرف کنند. این مصرف را چطور و از کجا تأمین می‌کنند؟ همان وابستگان به جمهوری اسلامی انواع کالاهای مصرفی را وارد می‌کنند و ایرانی می‌خرد. بعد مثلاً یخچال را دو سه سال یکبار عوض می‌کند، یک مدل بالاتر. تلویزیون را عوض می‌کند. البته در حال حاضر دیگر چنین وضعی نیست، چون برای مردم دیگر مقدور نیست. این مربوط به دورۀ قبل‌تر است. مبلمان باید عوض بشود! چنین چیزی را شما در اروپا نمی‌بینید. مردم با پول‌شان که چنین رفتارهایی نمی‌کنند!

خب اینها فکر می‌کنند؛ مسائل بنیادین یک ملت و یک کشور مثل همین مبلمان است که شما پولی داشته باشید، اگر این سری از لوازم را دلتان نخواست، دور می‌ریزید و بجای آن لوازم نویی را می‌خرید. آنها نمی‌دانند که درست کردن بنیاد برای نظام‌های سیاسی چه مقدار دشوار و چه مقدار سخت است. به همین خاطر هر نظامی باید تاریخ خودش را داشته باشد. جمهوری در ایران هیچ تاریخی ندارد. پاسخ به هیچ پرسشی نیست و در اعراض از تمام داشته‌های ثبات‌بخشی تاریخ فرهنگی ما رخ می‌دهد.     

, ,
اشتراک گذاری