حجت کلاشی
تئوری اصلاحطلبان در بارۀ اصلاحات این است که انحرافی که ایجاد شده یا از کارگزاریست یا از برنامهها! یعنی اصولی وجود دارند که درست هستند. آنها در توضیح آن اصول با همۀ جمهوریخواهانی که با انقلاب اسلامی همپیمان بودند، همدل و همراه میشوند، حتا با مجاهدین خلق! اما توضیح این اصول چیست؟ آنها میگویند؛ اصل انقلاب 57 درست بود. بنابراین همۀ این گروهها بحثشان این است که اصلاحات یعنی بازگشت به همان اصل انقلاب 57. البته این را بیان نمیکنند و نمیکردند. اما در یک تجزیه و تحلیل منطقی، با یک روششناسی صحیح با استفاده از دستگاه منطقی، به صورت روشمند میتوان این را پیدا کرد. یعنی اینکه شما اگر این را انحراف میدانید، پس اصل را کجا قرار میدهید؟ اگر با آنها صحبت شود، میبینید که اصل را در انقلاب 57 میگذارند. یعنی خود انقلاب را درست و اساس میدانند. حالا دعوایشان سر این است که انحراف از کجا آغاز شد.
در اینجا مثلاً میرحسین موسوی بحثش این بود که انحراف با مرگ خمینی آغاز شد. به همین خاطر وقتی در حال تبدیل او به رهبر جنبش سبز تبدیل بودند، این را باید داخل پرانتز بگویم که در آن شرایط وضعیت ما بسیار سخت بود. برای این که هم باید با آن جنبش مردم که علیه استبداد بود همراه میشدیم و هم باید مراقبت میکردیم که رهبری این جنبش به دست اصلاحطلبان نیافتد و در ریل اصلاحات پیش نرود. ما آن جنبش را ملی تفسیر کرده و سعی میکردیم آن را در ریل ملی قرار دهیم. اما از طرف دیگر با رهبریتراشی میرحسین مبارزه کنیم. ما آنها را همراه جنبش سبز میدانستیم و نه رهبر آن. یک تضاد و تفاوت سنگینی میان ما و حتا بخشی از اپوزیسیون بود. چون اپوزیسیون دست و دلبازانه او را رهبر میدانست و به رسمیت شناخته بود. از طرف دیگر هم ما معتقد بودیم که حرکت مردم، حرکتی مترقیست. همۀ آنهایی هم که مخالف جمهوری اسلامی بودند، اینطور فکر میکردند. اما دعوای ما با آنها این بود که چطور بتوانیم مابین حرکت دقیق و اصولی مردم و ریلهای اصلاحطلبان و رهبری میرحسین موسوی تفکیک قائل شویم. این کار دشواری بود. در اقلیت قرارمیگرفتیم و حتا بعضاً زیر ضرب اپوزیسیون، که فکر میکردند ما داریم، جلوی حرکت مترقی جامعه، سنگ میاندازیم.
البته میرحسین موسوی همه را نقرهداغ کرد. چرا؟ چون معلوم شد؛ منظورش از اصلاحات کجاست. گفت برمیگردیم به دوران طلایی امام! خب بعد که کم کم موجها خوابید، خیلیها پرسیدند؛ اگر ما میخواهیم برگردیم به دوران طلایی امام، در آنجا اگر هر کسی بخواهد در مورد موضوعی صحبت بکند، امام ممکن است فتوا بدهد و خون آن فرد را حلال بکند. آن فضا به مراتب تنگتر از آن خواهد بود که بعداً شد. البته بعداً هم خیلیها آمدند و به درستی مطابقت دادند و گفتند؛ اگر شما میگویید، دورۀ خامنهای انحراف از اصل است و باید برگردیم به به دورۀ خمینی، خُب در آن دوره که بگیر و ببند بیشتر و فضایش تنگتر از دورۀ خامنهای بود. اصلاً چگونه میشد، فردی مانند میرحسین موسوی این اعتراضی را که در سال 88 میکند، در دورۀ خمینی مطرح بکند؟
بنابراین اینجاست که دستها باز میشوند. و میشود با یک تحلیل روشمند آن دستها را خواند و فهمید. به این اعتبار حتا مجاهدین هم انقلابی نیستند، بلکه اصلاحطلب هستند. بخاطر اینکه آنها هم خواهان بازگشت به خود پنجاهو هفت هستند. معتقدند که خمینی انقلاب آنها را دزدید. یعنی اصل انقلاب و تا پنجاهوهفت را قبول دارند. اصل انقلاب و 22 بهمن را قبول دارند و میگویند باید به آن برگشت. یعنی به دورهای که نظام پادشاهی سقوط کرده و نیروهای انقلابی حاکم هستند. یعنی آنجا بدون خمینی شروع بکنیم. البته بسیاری از گروههای چپ هم آنجا هستند. یعنی دعوای همۀ اینها آغاز انقلاب است، نه اصل بنیادین انقلاب 57. همۀ این گروهها، مجاهدین خلق، مجاهدین انقلاب اسلامی، اصلاحطلبان و بسیاری از جمهوریخواهان داخل و خارج کشور. یک روایت بنیادین درست میکنند. همانطور که شما فرمودید، تا بتوانند بگویند؛ تا اصل انقلاب 57 اصل درستیست. برای اینکه بتوانند تمام حرکتها، تمام سمت و سوها و تمام بازگشتها را در آن نقطه طراحی بکنند، یک کلان روایت تاریخی میسازند و این کلان روایت تاریخی را که آنها ساختهاند، نویسندگان و مورخان تاریخی هم دارد، مانند آبراهامیان، یا کتابهایی مثل «گذشته چراغ راه آینده» و کتابهایی که زیباکلام نوشته و کتابهایی از این قبیل، همۀ اینها تمهیدآن امکانات است برای این که نشان بدهند که انقلاب 57 نه تنها اصل صحیحی است، بلکه به عنوان یک انقلاب ضروری بود. با انقلاب 57 ما در مسیر صحیح تاریخ گام برداشتیم و نه در مسیر غلط تاریخ.
البته الان این کتاب «ایران بین دو انقلاب» را در کتابخانهام و در مقابلم دارم. این کتابها همه به عنوان منابع درسی، مخصوصاً در رشتههای مرتبط با سیاست و قدرت، چه در رشتۀ حقوق، چه در جامعهشناسی و چه در رشتۀ علوم سیاسی از منابع درسی اصلی هستند، برای دورۀ لیسانس و دورۀ فوقلیسانس و دورۀ دکترا. این کتابی که الان پیش روی من هست، چاپ یازدهم است که من آن را سال 1384 خریدم. یعنی در این سال این کتاب به چاپ یازدهم رسیده بود. و هر سال یکی دو بار چاپ میشود. در نظر بگیرید که، این کتاب را یک نفر چپ نوشته و طوری توضیح میدهد تا برسد به اینکه انقلاب 57 ضروری بود. کتابیست که ما باید از دورۀ لیسانس میخواندیم. باید روی آن کنفرانس میدادیم. بعد برای کنکور فوق لیسانس باید میخواندیم. از روی آن باید میخواندیم. کنکورشان هم به یک روش عجیب و غریبیست. باید خط به خط و سطر به سطر خطکشی بکنید، یاد بگیرید. کتاب آموزشی و تستزنی را بخوانید. یعنی کتاب را باید حفظ بکنید و بعد بروید تست بزنید. یعنی همان بلایی که سر بچهها دبیرستانی در کنکور درمیآورند، همان بلا را سر بچههای دورۀ لیسانس درمیآورند.
کنکور فوقلیسانس که تمام شد، تازه در دورۀ فوقلیسانس، مخصوصاً در حوزۀ مسائل ایران یا در مورد انقلاب اسلامی شما باید دوباره این کتاب را در آنجا ارائه بدهید. بعد در آنجا کتابها چند منبعی میشوند و همۀ منابع هم از این نوع کتابها هستند. بعد هم که شما همۀ اینها میخوانید و امتحان میدهید، مسئلۀ کنکور دکترا میرسد، که آنجا هم همین کتاب را میخوانید و همین را امتحان میدهید. همۀ اینها یک روایت قطعیتیافتهای را میخواهند مرتب بکنند، که از درون آن روایت انقلاب 57 متولد بشود. یعنی زمان حادثه را میزاید. یعنی ما باید به زبان اسطوره پناه ببریم و به خیال، تا بتوانیم این موضوع را بفهمیم.
این مهم است که؛ زمان آبستن میشود. فردوسی میگوید که زمان آبستن میشود و حادثه را میزاید و به دنیا میآورد. موضوع این است. که حادثهها در زمان طوری کنار هم قرار میگیرند و زمان طوری آبستن میشود، که لاجرم در مسیر صحیح تاریخ یک حادثه را به دنیا میآورد. این روایت کارش همین است. مشروعیت دادن به یک حادثه! یک مولود را مشروع کردن. عذر میخواهم از اصطلاحات الهیاتی غرب استفاده کنم، از اصطلاحات حقوقی غرب؛ حرامزاده بودن و مشروع بودن که پیشتر در مسیحیت مطرح بود و پیش از مسیحیت در رُم. اینجا موضوع این است که چطور یک حادثهای را مشروع بکنند و آن را در مسیر صحیح تاریخ، در مسیر سعادت قرارش بدهند. چون جامعه همانطور که فیلسوفان قدیمی هم گفتهاند، مسئلهاش سعادت است. یعنی در واقع غایتش سعادت است. به این دلیل این مسائل باید طوری در کنار هم قراربگیرند و آن موجو تولدیافته موجودی باشد که در پرتو سعادت گرامی داشته بشود. یعنی یک ضرورت تعین یافته. به این خاطر اینها روایت خودشان، داستان خودشان را اینطور آغاز میکنند که؛ در دورۀ مشروطیت آمدیم استبداد را محدود بکنیم، بعد استقلال خودمان را بدست بیاوریم، چون روسها و انگلیسیها در کار ما دخالت میکردند. ما موفق شدیم، انقلاب مشروطه پیروز شد و وقتی انقلاب پیروز شد، ما پارلمان و مجلس را دایر کردیم. بعد کشور به آزادی دست پیدا کرد. با بیگانهها مبارزه کرد. بعد رضاشاه آمد. و آنها میگویند؛ رضاشاه به دست بیگانگان به روی کارآمد. و چون بیگانگان رضاشاه را آورده بودند، پی او در خدمت آنها قرار گرفت. در کشور آزادیها را سرکوب کرد. کشور رهاشده و آزادشده را دوباره به بند کشید و این به بندکشیدن دورۀ بسیار تلخ و تاریکی بود. در پایانش غربیها تصمیم گرفتند او را ببرند، چون ایشان میخواستند به سمت آلمانها بچرخند. بعد از او فرزندش سرکار آمد و فرزندش هم تا زمانی که نمیتوانست اعمال قدرت بکند، آزادی بود. غربیها چون ایران را اشغال کرده بودند، کمکم نفت ایران را میبردند. بعد مصدق سرکار آمد و به گفتۀ آنها، همانطور که میدانید، به زعم آنها، مصدق مبارزه کرد با استعمار و با غارت نفت و به ایران استقلال و قدرت آورد، آزادی آورد. تا اینکه دربار دوباره دست بکار شد، به همراه غرب. و بعد دورۀ استبداد سیاه دوباره بازگشت. بعد مدعی هستندکه برای نقطۀ پایان گذاشتن بر خط سیاه استبداد، تصمیم بر این گرفته شد که نهاد پادشاهی برانداخته بشود و انقلاب اسلامی هم سرکار بیآید. و به این خاطر سبب اصلی انقلاب را وصل میکنند به آن پنجاهواندی سال و میگویند؛ آنها باعث چنین چیزی شدند و از این جهت آن دورۀ ماقبل که اصلاً قابل شک و تردید نیست که باید انقلاب میشد. غیر از این چکار میشد کرد؟ اصلاحات جواب نمیداد. چون آنها دستشان در دست بیگانه بود.
همۀ جزئیاتی که روایت شد، جزء به جزء آن در پاسخ یک پرسش فرضیست. داستان اینطور پیش میآید. اسطوره اینطوری تولید میشود. یعنی بخشهایی از فرهنگ سیاسی ما الان دارد با اسطوره کار میکند. مقدمۀ روایت انقلاب اسلامی هم توصیف روایت اسطورهای است. یعنی برای سئوالهای مقدر به داستان پروبال داده شده است. در درون خودش یک داستان کاملیست. وقتی هم گفته میشود که خُب؛ گیرم که اینطور بوده، چرا باید انقلاب میشد؟ میگویند؛ بخاطر اینکه دربار با آن سرمایهداری کمپرادور کاملاً وصل بود. امپریالیسم و این دو همدیگر را تکمیل میکردند و مانع هرگونه اصلاحی میشدند و تازه اگر شما موفق به اصلاحی میشدید، آنها کودتا میکردند و نمیگذاشتند این اتفاق بیافتد. از این جهت با انقلاب اسلامی آن چرخۀ معیوب بریده شد و پیروز شد. بنابراین تا اینجا را باید پذیرفت و از وجود جمهوری اسلامی به بعد را باید ادامه داد.
البته الان که مردم دیگر ناراضی هستند و از اصل انقلاب اسلامی هم عبور کردهاند، خیلی از اینها اصل انقلاب را پنهان میکنند و میگویند؛ میتوانیم به سمت یک جمهوری برویم. یعنی انقلاب اسلامی را پای جمهوری ذبح میکنند. قبلاً تمام رؤیای اینها این بود که جمهوری اسلامی را حفظ بکنند و هم انقلاب اسلامی را. اما در عمل اصلاحطلبان با سرکار آوردن خاتمی و بعد سرکار آوردن روحانی به جایی رسیدند، که دیگر کارنامهشان طوریست که دیگر نمیتوانند جمهوری اسلامی را حفظ بکنند. به همین خاطر حاضر شدند جمهوری اسلامی را برای انقلاب اسلامی ذبح بکنند. سعی میکنند؛ انقلاب اسلامی را نگه دارند و از آنجا حرکت بکنند. منتهی با توجه به آگاهی که بسط پیدا میکند، و به نظر من، با توجه به نوری که بر صحنۀ واقعی تاریخ ایران انداخته شده و آگاهی بخش است، من فکر میکنم آنها در تلاششان برای حفظ انقلاب اسلامی هم شکست خواهند خورد. هر نوع اصلاح یا انقلاب، هرچه که بگوییم و اسمش را هرچه که بگذاریم، این مسامحه در اسم نیست. مکتبهای بعدی اسامی را خواهند گذاشت. این مهم نیست. مهم این است که هر حرکت درستی، برای اینکه این آفت را از میان ببرد، باید هدفش شکست انقلاب 57 باشد و نباید گذاشت؛ این روایتی که در پشت انقلاب 57 ساخته شده است و خود انقلاب 57 را نگه میدارد، پیروز و دست نخورده باقی بماند.