شروین محبی
ساقيا لبريز كن اكنون كه ماه آذر است
ساغرى زان آب آذرگون كه بس جان پرور است
باده پيش آور، كه در آذرمَهِ فرخنده فال
مُلك «آذربايجان» آسوده از شور و شر است (اديب برومند)
در این تصویر، برخی از اعضای فرقه دموکرات آذربایجان دیده میشوند که عکسی قاب شده از “ژوزف استالین” یا به قول مارکسیستها “دایی یوسف” را در دست دارند. شاید امروز برای ما جای تعجب باشد که مگر میشود جنایتکاری را، که میلیونها نفر را کشته است، ستود!
پس از مائو رهبر چین کمونیست که قاتل میلیونها تن چینی میباشد، استالین در رتبه دوم جنایتکارترین رهبر سیاسی تاریخ است. مطابق آمار، این دو نفر به تنهایی بیش از ۱۰۰ میلیون نفر را به کام مرگ فرو فرستادهاند. بر این اساس و با درنظر گرفتن جریانهای سیاسی در آمریکای لاتین و حتی آفریقا، میتوان گفت که در سرتاسر جهان، بزرگترین جنایتکاران از دل ایدئولوژی چپ بیرون میآمدند. اما تقریباً اغلب جهانیان هیتلر را بزرگترین و تنها رهبر جنایتکار میدانند. شاید بتوان گفت که بزرگترین دلیل القای این تصور، رسانهها بودهاند. طبیعتاً در کشورهای بلوک شرق و بر اساس ماهیت تمامیتخواهانه کمونیسم، دولتها همواره دروغها و شایعات مورد نظرشان را با جعل اخبار و دستکاری آمار به مردم ارائه میدادند. اما باید پرسید که چرا در کشورهای جهان غرب، که اسماً به سردمداری دموکراسی، حقوق بشر و آزادی افکار و عقاید مشهور بودهاند، مردم هنوز تصوراتی برخلاف واقعیتهای تاریخی دارند. از نظر من نمیتوان نقش رسانهها و سازمانهایی را نادیده گرفت که اکثرا ارتباطات و تمایلات چپگرایانه داشته و در تمام این سالها از طریق شبکههای خود سعی در هدایت افکار عمومی جهان به سمت و سوی مورد نظر خود را داشتهاند.
امروزه در کشورهای غربی مانند آلمان صحبت کردن از نازیسم کاری مذموم و حتی در مواردی غیرقانونی است که میتواند باعث دستگیری و دریافت حکم زندان شود. حتی استفاده از علائم نازیها مانند علامت سواستیکا یا صلیب شکسته که، اساسا یک نماد شرقی و برخاسته از تمدنهای هند و ایرانی است، که توسط نازیها دزدیده شده بود، میتواند با اتهام تبلیغ نازیسم مواجه و به حبس در زندان منتهی شود. در این شرایط اما استفاده از علامت داس و چکش و تبلیغ کمونیسم و انواع چپگرایی و تکریم رهبران آن که برای دههها باعث کشته شدن میلیونها انسان بیگناه در سرتاسر جهان شدهاند، آزاد بوده و گاهی هم به نامهای دیگری مانند سوسیالیسم، دولت رفاه و برابری و … هنوز تبلیغ میگردد. (حتی در فیلمهای سینمایی نیز خبری از جنایات سربازان متفقین که پس از پیروزی آنها در جنگ جهانی دوم بر مردم آلمان فرود آمد نیست.)
اصولاً برای چپگرایان، استفاده از شعارهای جذاب یکی از روشهای جذب افراد به شمار میرود. چرا که باطن هر فردی پذیرنده ارزشهای اخلاقی و انسانی میباشد و این راه یکی از سادهترین روشها برای جذب افراد میباشد.
و اما دوباره به عکس بالا برگردیم.
این تصویر برخی از افراد فرقه دموکرات آذربایجان را نشان میدهد که هر یک همچون پروانهای به گرد شمع آمدهاند. (مسلماً تشبیه بسیار بیجاییست. اما از آنجا که ادب نویسنده ایجاب میکند که واژگانی مانند مگس و یا فضولات را برای به کارگیری در آرایههای ادبی استفاده نکند، ناچار به بکارگیری واژگانی در شأن زبان پارسیست.)
ماجرای نجات آذربایجان داستان یکی از بحرانیترین دورههاییست که برای تمامیت ارضی ایران پیش آمده است. حمله سه ارتش بزرگ جهان به ایران و سپس تلاش یکی از آنها برای جداسازی بخشی از ایران.
من ریشههای این بحران را نمیتوانم تنها در رخ دادن جنگ جهانی دوم و ورود نیروهای متفقین به ایران بدانم. بلکه آن را در وصیتنامه پطر(ملقب به کبیر)، تزار روسیه میدانم. امروزه از این سند چیزی در دست نیست و حتی شایع کردهاند که چنین سندی تنها برای تحریک افکار عمومی بر ضد روسیه ساخته شده است. اما تلنگر تاریخ، سیاستهای تجاوزگرایانه روسها را برای کشورگشایی به ما یادآور میشود. به طوری که حتی انقلاب کمونیستی روسیه که طبق معمول جنبشهای چپ با شعارهای مردم پسند مبتنی بر ارزشهای انسانی تبلیغ میشد هم نتوانست حتی برای کوتاه مدت و به جهت ظاهرسازی جلوی آن را بگیرد.
تجاوزگری روسیه نه تنها در برابر ایران بلکه در مورد دیگر همسایگانش نیز وجود داشته است. دست کم در سه قرن گذشته این سیاستها جنگهای گوناگونی را آغاز کردهاند که به تصرف بسیاری از سرزمینهای کشورهای دیگر مانند عثمانی نیز انجامیده است. البته این دشمنیها همواره با پیروزی روسها تمام نمیشد. از جمله جنگ با ژاپن که به شکست خفت بار روسیه منجر شد. رقبای اروپایی روسیه با درک خطر روسیه برای کشورهایشان، با سیاستهای نرمتری سعی در کاهش این خطر داشتند. روشهایی مانند فرستادن افرادی چون راسپوتین که برای درخت امپراتوری روسیه مانند یک موریانه عمل کرد. ابتلای روسیه به ویروس کمونیسم، که به نظر میرسید کار را تمام کند، نیز نتوانست بر خوی سلطهگرایانۀ روسها چیره گردد و زمین خواری آنها در شکلی جدید و با اتکا بر ایدئولوژی کمونیسم ادامه یافت تا جایی که بخش شرقی اروپا را در خود بلعید.
باردیگر تلاش کشورها برای فروپاشی شوروی باعث میشد این امید زنده گردد که با مرگ دیو سرخ، همسایگانش نفسی آسوده بکشند. اما به نظر میرسد تنها چیزی که در سه قرن اخیر در میان روسها تغییر نکرده است خوی کشورگشایی است.
بنابراین از دید من چه در حوزه فرهنگ، چه در حوزه مفهوم دولت ـ ملت، چه در زمینه ژئوپلیتیک و منافع ملی، روسیه همواره بزرگترین دشمن ایران و ایرانی بوده است. اما دست کم در قرن اخیر با موفقیت توانسته است که با سیاستی فرافکنانهی خود را در نگاه ملت ایرانیان، پشت کشورهایی مانند انگلیس و آمریکا و پس از آن آلمان و فرانسه پنهان نماید. به طوری که اگر در صد سال گذشته از مردم ایران پرسیده میشد که دشمن خارجی ایران را کدام یک از این کشورها میدانند معمولاً در لیست پاسخ آنان یا نامی از روسیه دیده نمیشد و یا اگر هم بود در ردههای پایینتر از کشورهای غربی دیده میشد. البته باید سوزنی به حافظه ضعیف تاریخی خودمان نیز بزنیم!
اگر به تاریخ همسایگیمان با روسیه نگاه کنیم، تجاوزهای روسیه به ایران دست کم از دوران نادرشاه کاملاً برجسته است. این تجاوزها در دوره نادرشاه تقریبا ظاهری آزمون و خطاگونه دارند. روسیه به مانند کفتاری که اطراف شیریست که شکاری را در چنگ دارد، هرازگاهی به شکار نزدیک شده اما با واکنش شیر چند قدمی دور میشود ولی به دلیل گرسنگی نمیتواند از شکار دست بردارد. مسلماً زمانی که این شیر کم توانتر باشد کفتار به نتایج بهتری نیز دست خواهد یافت. هر هنگامی که حکومت و مردم ایران ضعفی از خود نشان دادهاند، روسیه را پشت در خانههای خود دیدهاند. برای خانه منافع ملی ما تمایزی نیست که خود استالین یا پوتین در آن باشد یا مارکسیستی ایرانی که آنها را الگو قرار داده است.
این کشور مستقیما و با جنگ و زور تقریباً مساحتی برابر با مساحت امروزی ایران را از سرزمین مادری ما جدا کرده و به خود پیوند زده است و تا جایی که توانسته، در روسیسازی و تخریب فرهنگ ایرانی این سرزمینها کوشیده است.
روسیه در ۲۰۰ سال گذشته پهنه بزرگی از مساحت دامان مادرمان ایران را، چه در پهنه خاک و چه هوا و چه دریا، به همراه مردم، مفاخر ملی، منابع طبیعی و معادن نفت و گاز بُریده است.
شاید قراردادهای گلستان و ترکمانچای به دلیل جدا کردن آبادترین این سرزمینها با جمعیتی بالا و منابع غنی، بیشتر مد نظر ما فرزندان ایران قرار گرفتهاند، اما بخش بزرگی از این جداسازی در پهنه شرقی ایران از نگاهها دور مانده است. حتی اگر وجبی از این دامان رنگارنگ پُرچین پاره شود، چه گلی روی آن باشد و چه خالی از حیات، آن را ناقص میکند.
روسیه افزون بر همه مواردی که گفته شد، توانست با نفوذ در میان دربار قاجار در سیاست ایران نیز به نفع خودش دخالت نماید. همچنین توانست به جذب بخشی از افراد تحصیل کرده به ایدئولوژی کمونیسم بپردازد تا بذر تشکیل احزاب سیاسی را بر پایه منافع خود در ایران بکارد.
این کشور نه تنها به تجزیه ایران با حمایت از جریانهایی تحت عناوینی مانند جمهوری سوسیالیستی گیلان به دست میرزا کوچک خان ادامه میداد، بلکه توانست با سازماندهی مزدورانش، پِی سازمانی چپگرا را در ایران بریزد که به منافع روسیه خدمت کند. حزب توده به عنوان نماینده رسمی روسها در ایران در صدسال گذشته، دشمنانهترین فعالیتها را بر علیه ایران و مردمش انجام دادهاست. این حزب تقریبا مادر همه سازمانها و گروههای تروریستی شد که بعدا به فعالیتهای مسلحانه و بمبگذاری و جنایت پرداختند. خطر این سازمانها نه صرفا به دلایل ایدئولوژیک بلکه به دلیل توجیه ماکیاولیستی اهدافشان بود که معمولا هم در چند واژهی “مبارزه با امپریالیسم و استکبار و کاپیتالیسم” خلاصه میشد (البته افراد باسوادترشان دایره واژگان قویتری داشتند که شامل “بورژوازی و پرولتاریا” هم میشد!) این باعث میشد که جواز هرگونه جنایتی را برای خودشان صادر کنند، حتی اگر فرد مظنون هم مسلک خودشان بوده که قوانین درون سازمانی مانند ممنوعیت داشتن رابطه عاشقانه را رعایت نکرده باشد.
در فضای آزاد دهه ۲۰ که فعالیت هیچ گروه و حزبی ممنوع نبود، فرصتی برای رشد تصاعدی حزب توده به وجود آمد. به طوریکه بعدها در دوره محمد مصدق، شمار افسران تودهای نفوذ دادهِ شده در ارتش آنچنان زیاد شده بود که به کودتای ۲۵ امرداد در سال ۱۳۳۲ انجامید. به نظر من پس از رویداد “نجات آذربایجان”، “شکست خوردن کودتای ۲۵ امرداد” دومین پیروزی ایران بر روسیه در دوره تاریخی پس از استقرار قاجاریه محسوب میشود.
در سرسپردگی حزب توده همین بس که با وقاحت تمام در جنبش ملی شدن صنعت نفت (صرف نظر از روش نادرست اجرای آن) تنها تا جایی همراه بود که به ملی شدن نفت جنوب مربوط بود و آشکارا اصرار به سپردن امتیاز نفت شمال به شوروی میکرد!
از دیگر نکاتی که به آن پرداخته نشده است نقش روسیه (شوروی) در رویدادهای ۵۷ است. در سال ۵۶ سرلشکر مقربی به عنوان یکی از جاسوسان کا گ ب در ایران دستگیر میشود. سادهلوحانه است اگر بگوییم این شخص تنها جاسوس روسها در ایران بوده است. در گزارش مربوط به دستگیری او عنوان میشود که مشکوک شدن اتفاقی ماموران ساواک به او، باعث زیر نظر گرفتن وی و در نهایت دستگیری او میگردد. در جریان ناآرامیهای سال ۵۷، روشن میشود که گروههای مارکسیستی در ارتش ایران نفوذ خوبی داشتهاند. ضمن اینکه فضای دانشگاهها و رسانهها (به ویژه تلویزیون ملی) نیز به چپ متمایل بود. بنابراین از سرمایهگذاریهای روسها در این بخشها برای به زانو درآوردن همسایه ثروتمند جنوبیش نمیتوان صرف نظر کرد. از دیدگاه من حتی فروختن کارخانه ذوب آهن توسط شوروی به ایران (به رغم عدم تمایل غرب) نیز میتواند صرفا به جهت ظاهرسازی بوده باشد. با پیروزی گفتمان ۵۷، همه اتفاقات منطبق بر ایدئولوژی چپگرایانه و فضای رسانهها نیز الگوبرداری از ادبیات کمونیستی با چاشنی مذهب است. نامهنگاریهای پی در پی سازمانهای مارکسیستی به رییس دولت موقت و دفتر امام و … برای درخواست افزایش شمار و سرعت اعدامها در آغاز انقلاب، نشان از هدایت جریان ۵۷ توسط کمونیستهاست. اعدام کارآفرینان، مصادره اموال، دولتی کردن کارخانجات، صنایع و بنگاههای اقتصادی و هر آنچه که کمونیسم میتوانست برای ایران به ارمغان آورد در چند ماه نخست انقلاب در ایران پیاده شد. گروگانگیری در سفارت امریکا نیز که ظاهری مذهبی داشت، بار نخست توسط چریکهای مارکسیست انجام شد و برای بار دوم توسط گروههای چپ اسلامی.
فشار روز افزون از هر نظر بر قشر متوسط و در نهایت نابودی آن در راستای مبارزه با بورژوازی همواره از اهداف مارکسیسم بوده است که در ایران همواره اجرا شده است. رسانهها و به ویژه تلویزیون که پیش از انقلاب مشخصا در دست چپها بود، با فضایی کاملا مارکسیستی به کار خود ادامه دادند. حتی برنامههای کارتونی برای کودکان نیز از نمایش کارتونهای غربی و والت دیزنی به سمت نمایش کارتونهای بلوک شرقی چرخید که محتوایی مبتنی بر مارکسیسم فرهنگی و نمایشی از فقر و زجر پرولتاریا برای کودکان داشتند.
از سویی دیگر انقلاب فرهنگی نیز عامل تعطیلی فضای فکری و فرستادن دانشجویان بیکار به جبهههای جنگ شد! پیرامون این جنگ باید به ارتش روسی عراق نگاه کرد که ایران را هدف قرار داد. ارتش مدرن ایران با سلاحهای غربی (اغلب امریکایی) در طول ۸ سال نابود شد. حجم صادرات نفت ایران از ۶ میلیون بشکه در روز، آنچنان سقوط کرد که هنوز هم پس از ۴۴ سال در حدود ۲ میلیون بشکه در روز باقی مانده است و به دلیل تحریمهای پیاپی و خروج سرمایهگذاران در صنعت نفت ایران، نه تنها پالایشگاه آبادان دیگر بزرگترین پالایشگاه جهان نیست بلکه شرکت ملی نفت ایران تقریبا ویرانهای بیش نیست. صادرات گاز ایران نیز از سال ۵۸ متوقف ماند و تا امروز هم با روشهای گوناگون در راه صادرات آن سنگاندازی میگردد. صنعت توریسم که در حال رشد بود عملا تعطیل شد تا ایران درآمدی از این راه نیز نداشته باشد. به نظر من بخش از اتفاقی که در سال ۵۷ در ایران افتاد شکست دوباره ما از روسیه بوده است. شکستی که تنها یک اتفاق نبود. بلکه یک فرآیند است. شکستی که در این چهاردهه هر روز و هر ساعت تکرار شده است.
پس از رویداد ۵۷ و پایان جنگ میان ایران و عراق، در دوره ریاست جمهوری رفسنجانی و خاتمی، تلاش برای افزایش صادرات غیرنفتی افزایش یافت. اما بر چند آیتم صادراتی تاکید بیش از اندازه گردید. فرش، پسته و محصولات باغی. تاکید بر صادرات محصولات کشاورزی برای کشوری کم آب با رشد جمعیتی که در ۴۰ سال گذشته دو برابر شده، آشکارا گونهای از بلاهت است. همانطور که بارها گفتهام چپگرایی و در صدر آن مارکسیسم از مفاهیم وسوسهانگیز و ارزشمند استفاده میکند. مثلا خودکفایی. تصمیم بر خودکفایی در تولید گندم (که بینتیجه ماند) نیز از دیگر ضرباتی است که چپگرایی به ایران زده است. اشتباه سدسازی بیرویه به تنهایی، باعث خشک شدن یک کشور نمیشود. این سیاستها و تصمیمات اشتباه در حوزه کشاورزی و عدم آیندهنگری در زمینه تامین منابع آبی است که بحران آب را به وجود آورده است. در زمینه صادرات فرش، به عنوان بخش مهم دیگری از صادرات نفتی نیز با ورود دیگر کشورها و از جمله چین کمونیست به بازار جهانی فرش، سهم ایران کمتر و کمتر شد و به نقل از آمارهای دولتی امروزه نزدیک به صفر رسیده است.
در این فاصله ظاهرا کمونیسم در روسیه فروپاشید. اما تجربۀ «شیرین» روشهای جنایتکارانه مارکسیستی برای تجاوز به کشورها باعث شد که نظام مافیایی حاکم بر روسیه شیوههای گذشته را ادامه دهد.
مادرمان ایران امروز کشوریست با اقتصادی ورشکسته و مردمی فقیر. اما روسیه برنده بیرقیب سود بردن از همه بلایایی بود که بر سر ایران و ایرانی آمد. به طوری که، وقتی که روسیه در حال بلعیدن اوکراین بود، اروپا از هراس خالی ماندن ذخایر گازیش به خاطر بازار نفت و گاز بدون حضور ایران، به مدارا با روسها پرداخته و به اوکراین حقالسکوت پرداخت میکرد!
آنچه که برای من روشن است، این است که اتفاقات ناگواری که در این سالها برای ایرانمان رخ داده است تنها به دلیل سوءمدیریت یا تصمیمات اشتباه نیست. بلکه در برخی از حوزهها به روشنی و عمدا بدترین و آسیب زنندهترین تصمیمات گرفته میشود. اینکه بگوییم در این چند دهه این حجم از شکست از هر جنبهای فقط و فقط ناشی از مدیریت نادرست بوده است کتمان حقیقت به نظر میرسد. انتخاب بدترینها بدون برنامه و آگاهی امکانپذیر نمیباشد. هر روز نیز این کوه فساد و ناکارآمدی و تصمیمات اشتباه و ضد ایرانی مرتفعتر شده است.
بدین ترتیب بوده است که همسایه ثروتمند جنوبی با ارتشی نیرومند و مردمی دلشاد که برای تعطیلات به هر جای جهان میتوانستند سفر کنند، تبدیل به سرزمین فقیری شد که ۴۴ سال است در آرزوی تورم یک رقمی باقی مانده است و مردمش حاضرند یا در خیابان جان بدهند، یا در سرمای جنگلهای مرزی بلاروس و یا در آبهای مدیترانه و کانال مانش.
به نظر میرسد برای درمان بیماری مادرمان ایران، باید عزممان را جزم کرده و برای سومین بار در تاریخ معاصر دوباره بر روسیه پیروز شویم.