قوم‌گرایی وارداتی فرقه‌ای و غائلۀ آذربایجان

گفتگوی حسین تاجیک با مسعود دباغی

حسین تاجیک: آقای دباغی گرامی با سپاس از شما بابت قبول دعوت ما برای انجام این مصاحبه! در ابتدای بحث در مورد شکل‌گیری فرقه دموکرات آذربایجان توضیحاتی بفرمایید. آیا مباحث هویت‌طلبی و تجزیه‌طلبی پیش از فرقه دموکرات و حزب دموکرات کردستان در مناطق آذربایجان و کردستان دارای پیشینه‌‌ای بود؟ 

مسعود دباغی: درود بر شما، بابت دعوت‌تان سپاسگزارم. 

پاسخ به این پرسش شاید بیش از آن‌که مربوط به حوزۀ مباحث تاریخی بشود، متعلّق به اندیشه در ایران و دستبردهایی است که به آن شده است. به کوتاهی می‌توان گفت که فهم درونی ما از خود کلمۀ قوم با آن برداشت در آغاز مارکسیستی، سپس اسلام‌گرایانه و در همین اواخر فاشیستیِ قوم‌گرایانه‌ای که رایج شد، کاملا متفاوت است‌. تصوّر ما از قوم در ادبیات پارسی به خویشاوندی و نزدیکی مربوط است. اما این کلمه طی محیّرالعقول‌ترین شعبده‌بازی‌ها در ادبیات چپ به عنوان مفهوم واحدی ناسیونالیستی مطرح شد که وجه اتصال آن به دیگر «قوم‌ها» بی‌شباهت به نصبِ موزائیکی در کنار دیگر موزائیک‌ها نیست. پس از ورود ایدئولوژی‌های جدیدتری چون پست‌مدرنیسم آن هم ذیل نقّادی‌های ادوارد سعیدی از شرق‌شناسی، متخصّصان اتنیک‌سازی به سلاح مخرّب‌تری مجهّز شدند که همانا بحث «هویّت» بود. ازین‌جا به‌بعد خویشاوندان سابق می‌بایست متوجه می‌بودند که آن پیوند عمیق خونی و فرهنگی جز توهّمی نبوده که حاصل مطالعه‌ی نسب‌نامه‌های تاریخی جعلی است. جمهوری اسلامی هم که مبتنی بر تصوّری امّتی از ایران بنانهاده شده، در هم‌صدایی با مارکسیست‌ها که تصوّر می‌کند وجوه ارتجاعی مشابهی دارند، طی توافقی پنهانی آن‌ها را واداشته تا طبق تز «حق تعیین سرنوشت ملل» لنین، ضمن حفظ محتوی به‌جای اصطلاح «ملل» از «اقوام» استفاده کنند. فلذا کلمه‌ی مارکسیستی اقوام محتوای مارکسیستی خود را در ظاهر آیه‌ای قرآنی حفظ می‌کند و تبدیل به سلاح موثّری علیه مفهوم مدرن دولت ملّت در ایران می‌شود.

اما به لحاظ تاریخی، قوم‌گرایی مربوط به دورۀ پس از اشغال ایران در شهریور 1320 می‌شود. شاید برخی بگویند خوب! پس شورش‌هایی که پیش از این تاریخ در مناطقی چون خراسان، آذربایجان، گیلان و … روی داد چه بودند؟ برای پاسخ به این پرسش ناگزیر بایستی گریزی به تحولات بین‌المللی، جنبش مشروطیت و شکل‌گیری دولت ملی و مدرن در ایران بزنیم.

پس از شکست ایران در جنگ‌هایی که با روسیه تزاری داشت و عهدنامه‌هایی که به ایران تحمیل شدند، گلستان و ترکمنچای، نفوذ سیاسی و حاکمیت ایران که البته دچار ضعف‌هایی بود، در آن منطقه از دست رفت اما همچنان نفوذ فرهنگی ایران در آسیای مرکزی و بویژه قفقاز پابرجا بود. از همین رو روسیه تزاری از اواسط قرن نوزدهم درصدد کاهش نفوذ فرهنگی ایران و مبارزه با آن برآمد. تمرکز آنها بر مقابله با زبان فارسی و تقویت زبان ترکی در منطقه بود. در نتیجۀ این تلاش‌ها و تحولات بعدی مانند فروپاشی امپراتوری عثمانی و برآمدن و تقویت جریان پان‌ترک و ترکان جوان در کشور جدید ترکیه، به تقویت هر چه بیشتر هویت ترکی، از طریق تقویت زبان ترکی انجامید که البته به دلیل اختلافات روس‌ها با عثمانی‌ها و ترک‌های بعدی، موجب پشیمانی روس‌ها از ادامه سیاست‌های پیشین‌شان شد. از سوی دیگر قدرت روزافزون سوسیالیسم و جنبش‌های سوسیالیستی در ابتدای قرن بیستم در روسیه و بویژه منطقه قفقاز شایان توجه است. به دلیل ضعف‌ و فساد گسترده و بی‌کفایتی حاکمان قاجار که منجر به ناامنی و وضع اسفبار معیشتی مردم ایران شده بود، ایرانیان بسیاری در مناطق شمالی و بویژه خطه آذربایجان، در جست‌وجوی کار و کسب درآمد به منطقه قفقاز روسیه مهاجرت کردند. این مهاجران بیشتر در منطقه باکو ساکن می‌شدند و در اثر فعل‌وانفعالات انقلابی، برخی از آنها جذب گروه‌های سوسیالیستی و انقلابی شدند که در دوره مشروطه و پس از آن در ذهنیت بخشی از روشنفکران و جامعه ایران تاثیرگذار شدند. افرادی مانند محمدامین رسول‌زاده که از بنیان‌گذاران حزب همت، مساوات، در قفقاز و حزب دموکرات ایران بود که خودش اهل باکو و قفقازی بود یا سید جعفر پیشه‌وری از بنیان‌گذاران حزب کمونیست و فرقه دموکرات آذربایجان که از جمله این مهاجران ایرانی به قفقاز بودند.

سرانجام پیروزی بلشویک‌ها و کمونیست‌ها در روسیه به تقویت گفتمان انقلابی‌گری و سوسیالیستی منجر شد. از این مثال‌ها می‌توان به اهمیت پیگیری و بررسی تحولات جهانی و منطقه‌ای پی برد و نشان داد که قدرت‌های خارجی روسیه تزاری، ترکان جوان، حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی تاثیر مهمی در حرکت‌های جدایی‌طلبانه در ایران داشتند. 

تحولات داخلی ایران مانند پیروزی جنبش اصلاحی مشروطیت که البته بعداً انقلابی شد نیز مؤثر بود. این مهاجران از قفقاز برگشته، به کمک قفقازی‌ها در حرکت بعدی، که انقلابی و در مواردی مبارزه مسلحانه بود نیز نقش داشتند. بر اثر ضعف حاکمان قاجار، حضور روس‌ها در مناطق شمالی ایران در دوره پس از مشروطه، و از سوی دیگر بریتانیا در مناطق جنوبی، و البته وقوع جنگ جهانی اول، وضعیت ایران در دوره پس از پیروزی مشروطیت و تدوین قانون اساسی، آشفته و بحرانی شد و هرج‌ومرج گسترده‌تر شد. پیش از مشروطیت، یا بهتر بگویم پیش از شکل‌گیری دولت ملی و تکوین آن، ایران جامعه‌ای سنتی و مبتنی بر کشاورزی و دامپروری داشت. نظام ایلیاتی و قدرت رؤسای ایل‌ها و خان‌ها در مناطق و البته ضعف قاجارها و البته چپاول کارگزاران قاجاری که به شیوه‌ی تیول‌داری حکومت می‌کردند و خود ایل بزرگی در شمال شرق ایران بودند نشانه‌هایی است برای آنکه علت شورش‌ها را دربیابیم. البته غارت‌گری و راهزنی ایل‌ها وجود داشت اما حضور نیروهای نظامی بیگانه به ضعف هر چه بیشتر حاکمان قاجار بر مناطق دامن زد و دامنه این غارتگری‌ها را گسترده‌تر کرد. رؤسای ایلات درصدد افزایش و حفظ قدرت خود بر اهالی از هرگونه اقدامی دریغ نمی‌ورزیدند. آن زمان مسئله این نبود که چون فلان ایل کرد است پس ایل کرد دیگر نباید به آن حمله کند و … یعنی هویت قومی مطرح نبود، مسئله بسط قدرت ایل بود و ثروت‌اندوزی رؤسای ایل. خب این نظام ایلیاتی و رؤسای ایل‌ها دست به شورش‌هایی زدند که اشاره کردم جنبه قومی نداشت و بیشتر جاه‌طلبانه و ماجراجویانه بود. این رؤسای ایلات (البته برخی‌شان و نه همه) به مقابله با دولت مدرن رو آوردند. دولت مدرن برای تکوین آن نیاز به انتقال وفاداری از ایل به دولت داشت و این خود موجب ضعف و کاهش قدرت رؤسای ایلات می‌شد.

یک مثال خوب از این مورد شورش اسماعیل‌آقا سیمکو است. انگیزه‌های قومی مطرح نبود اما افزایش قدرت البته مطرح بود.

همان‌طور که اشاره شد با پیروزی انقلاب بلشویکی در روسیه، و حمایت لنین و حزب کمونیست شوروی از به اصطلاح حق خودمختاری خلق‌ها، که البته صرفاً در ذیل استراتژی حزب کمونیست شوروی برای بسط نفوذ و قدرتش در منطقه و جهان قرار می‌گرفت، موجب دامن زدن به بحث‌های قوم‌گرایی و انقلابی‌گری در ایران شد. 

با حضور سردار سپه، رضاشاه بعدی، در میدان قدرت در ایران، و اجماع روشنفکران و نخبگان مشروطه‌خواه در آن دوره برای وجود و نیاز به یک دولت مقتدر و قوی برای ایجاد ثبات، با برقراری نظم و امنیت در سراسر کشور که این خود موجب اعمال حاکمیت قانون می‌شد و امکان بسترسازی‌های لازم برای تحولات اقتصادی – اجتماعی و سیاسی جهت تکوین دولت ملی و مدرن در ایران را فراهم می‌کرد، واکنش نیروهایی را در پی داشت که منافع‌شان در گرو باقی ماندن ایران در نظم قبلی و سنتی ماندن جامعه می‌بود. در برابر بسط قدرت دولت مرکزی و تکوین دولت مدرن در ایران، که منجر به تمرکز قدرت، انتقال وفاداری از ایل و قبیله و مذهب و … به دولت می‌شد و نظام شهروندی معنا می‌یافت البته که برخی رؤسای ایلات دست به شورش زدند. 

موفقیت دولت در دفع حملات مکرر ایلات به دهکده‌ها و راه‌های تجاری و مسیر کاروان‌ها از اقتدار سیاسی رؤسای ایلات، در داخل ایلات و نیز در ارتباط با دولت، کاست. 

بنابراین این شورش‌ها جنبه قومی نداشت بلکه همان‌طور که گفته شد برای حفظ و بسط قدرت ایل و در حقیقت رؤسال ایل بود. در این استدلال من این موضوع که یک ایلی مثلا سورانی‌زبان شورش می‌کند اما ایل سورانی‌زبان دیگری در همکاری با دولت مرکزی در سرکوب آنان مشارکت می‌ورزد نکات مهمی نهفته است که بحث مرا تأیید می‌کند. یک نمونه‌ی مهم طایفه‌ی منگور در ساکن مهاباد و اطراف آن است. رؤسای مختلف ایلی بر سر کسب قدرت با یکدیگر به رقابت می‌پرداختند و بر همین اساس بود که حتی بسیاری از رؤسای ایلات ترجیح دادند به منظور حفظ قدرت خود در مناطق ایلی با دولت سازش کنند. به بیان دیگر، عامل وحدت در میان ایلات منفعت ایلی بوده و نه زبان! عامل زبان را نخبگان قومی بعدها متاثر از ادبیات چپ آن هم با فراموش کردن عمدی وجوه ماهیّت ایلیاتی عَلَم کردند. و خوب از آن‌جا هم‌چون دیگر مباحث روشنفکرانه ارتباطی واقعی با مسائل ایران ندارد، نتیجه‌ی چند دهه کوشش ویرانگر آن‌ها در ایران اگر حمایت دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی نباشد، تقریبا هیچ است.

در هر صورت رویارویی دولت و ایلات در دورۀ رضاشاه، مبتنی بر هویت قومی نبود و به جاه‌طلبی‌های افراد و رؤسای ایلات که مرتبط بود. ایلخان‌ها، خان‌ها، آقاها و سرداران، بیشتر در صدد گسترش اقتدار و منافع اقتصادی‌شان بودند. 

بنابراین بله پس از کناررفتن رضاشاه از قدرت و اشغال ایران توسط بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی است که گروه‌هایی به قوم‌گرایی دامن می‌زنند و البته این با هدایت، تشویق و در پناه قوای اشغالگر ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی رخ می‌دهد.

حسین تاجیک: با توجه به آنچه که گفتید؛ شکل‌گیری فرقه دموکرات و جمهوری مهاباد و تحولات مناطق شمال غرب ایران را نمی‌توان جدای از حضور نیروهای شوروی در این مناطق بررسی کرد. اسنادی که در سالیان اخیر در اختیار داریم در این باره چه می‌گویند؟ تاثیرات تحولات بین‌المللی پس از پایان جنگ جهانی دوم در کنار مباحث ژئوپلتیک، اهداف، رقابت‌ها و تضاد منافع شوروی و دیگر قدرت‌ها را چگونه می‌بینید؟ چرا آذربایجان و کردستان به یکی از میدان‌های این رقابت‌ها تبدیل شده بودند؟

مسعود دباغی: برای پاسخ به این پرسش، به ادامه گفته‌های پیشینم برمی‌گردم که در واقع در سال‌های اولیۀ کناره‌گیری رضاشاه از قدرت بود که برخی گرایش‌های سیاسی – محلی در آذربایجان و کردستان ظهور کردند. موضوع مهمی است که مثلاً گروه‌هایی که بحث جدایی‌طلبی در کردها را مطرح می‌کنند ردپای همان سران ایلات و فرزندان‌شان را به وضوح می‌توان دید که با کمک کشورهای دیگر درصدد بازیابی قدرت و نفوذ خود در منطقه برآمدند. بنیان‌گذاران حزب دموکرات کردستان ایران همگی از نخبگان ایلی بودند. قاضی‌محمد، رهبر حزب دموکرات در سال ۱۳۲۵ یکی از نخبگان غیرایلی بود.

باقراف، دبیرکل حزب کمونیست آذربایجان شوروی، در دیدار با کردها، از جمله با قاضی‌محمد عضو برجستۀ کومله، بر وحدت میان کردها و آذری‌ها تأکید و پیشنهاد کرد که کومله منحل شود و جای خود را به یک حزب جدید بدهد. چند روز پس از بازگشت هیئت کرد از باکو، قاضی‌محمد کومله را منحل و حزب دموکرات کردستان را تأسیس کرد.

این مورد در مورد آذربایجان البته به گونه‌ای دیگر است چون در خطه آذربایجان، بیشتر نخبگان غیرایلی و ایرانیانی که مدتی در قفقاز به سر می‌بردند مؤثر بودند و البته نخبگان منطقه قفقاز. در بحث آذربایجان تحولات روسیه و ترکیه مهم است چراکه نام‌گذاری منطقه اَران (باکو، گنجه) به نام آذربایجان در اتحاد جماهیر شوروی در جهت ایجاد بحث‌های جدایی‌طلبان در آذربایجان ایران است. بنابراین جمهوری آذربایجان شوروی با هدف پیوستن آذربایجان ایران به آذربایجان شوروی شکل می‌گیرد و می‌بینیم که باقراف نقش بسیار مهمی در تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان مانند حزب دموکرات کردستان دارد. 

نفر اول فرقه دموکرات آذربایجان، جعفر جوادزاده یا همان پیشه‌وری، یکی از بنیان‌گذاران حزب کمونیست ایران بود که پس از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در باکو تشکیل شده بود. پیشه‌وری در سال ۱۹۱۸، از طرف حزب کمونیست شوروی شاخۀ باکو به استان گیلان در ایران اعزام شد تا در تأسیس جمهوری شوروی ایران به کمونیست‌های ایرانی کمک کند.

پیشه‌وری که نتوانسته بود در بدنۀ اصلی سیاست‌های کشور مشارکت کند و در آن‌‌ها مؤثر باشد، از سال ۱۳۲۴ به بعد توجه خود را به آذربایجان به‌عنوان پایگاه مهم کسب حمایت و تأمین منابع مادی معطوف کرد. پیشنهادهای شوروی، که در پی رسیدن به اهداف اقتصادی و استراتژیک خود در ایران بود، برای پیشه‌وری جذاب و قابل‌قبول بود.

پیشه‌وری پس از محرومیت از نمایندگی مجلس، به تشویق مقامات شوروی به آذربایجان رفت و با هماهنگی مقامات آن کشور (به‌ویژه باقراف نخست‌وزیر جمهوری آذربایجان) در شهریور ۱۳۲۴ فرقۀ دموکرات آذربایجان را تأسیس کرد.

در واقع مسأله قومیت را روسیه تزاری، و تحولات حدفاصل ۱۹۰۵ تا ۱۹۱۷ میلادی در روسیه، امپراتوری عثمانی و اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آذربایجان شکل داده‌اند. بنابراین اشغال ایران در پیشبرد مقاصدی که زمینه‌چینی‌های آن از مدت‌های قبل آغاز و تدارک دیده شده بود مؤثر بود.

اشغال ایران توسط بریتانیا و اتحاد جماهیر شوروی دلایل مختلفی داشت. برای بریتانیایی‌ها حفظ مناطق نفتی ایران (که در جنوب غربی ایران متمرکزند) و عراق، و نیز حفظ امنیت شبه قاره هند به عنوان مستعمره آنها حایز اهمیت بود بنابراین حضور در مناطق جنوبی و غربی ایران برای دستیابی به اهداف‌شان اهمیت فراوان داشت. شوروی نیز چشم طمع به ایران دوخته بود و این در مذاکرات و پیشنهاداتی که میان آلمان نازی و اتحاد جماهیر شوروی انجام شد مشخص است. در واقع ایران را حوزه نفوذ خود می‌دانستند و درصدد بودند که هرطور شده به بهانه‌های مختلف به ایران یورش بیاورند. یکی از این بهانه‌ها (در دوره‌ای که با آلمان نازی همکاری تنگاتنگ داشتند نمی‌شد بر تعداد محدود کارشناسان و مهندسان آلمانی در ایران را بهانه قرار دهند) می‌توانست این باشد که طبق مفاد پیمان 1921 م/ 1299 خ، میان دو دولت، هر گاه منافع شوروی از سوی گروه‌هایی در ایران تحت خطر قرار داشت می‌توانستند نیروهایی اعزام کنند، به بهانه احتمال حمله هوایی متفقین (که آنگاه بریتانیا و فرانسه بودند که پس از اشغال پاریس، عملاً بریتانیا تنها شده بود) به تاسیسات نفتی منطقه قفقاز (باکو) به اشغال ایران رو آورند. اما پس از درگیری و حمله آلمان نازی به شوروی بهانه حضور کارشناسان آلمانی و احتمال خرابکاری در تاسیسات نفتی باکو فرصت و بهانه را برای اشغال ایران برای شوروی فراهم کرد. چون بریتانیا متحد جدید و هم‌پیمان‌شان محسوب می‌شد و نیاز به همکاری و کمک آنان داشت دیگر نمی‌توانست هدف قبلی مبنی بر اشغال تمام ایران را اجرایی سازد به مناطق شمالی ایران اکتفا کرد. این موضوع شبیه همان قرارداد 1907 است که روسیه و بریتانیا، ایران را به حوزه نفوذ خود تبدیل کردند، شمال در اختیار روسیه، جنوب در اختیار بریتانیایی‌ها.

به هر روی اشغال ایران و زیر نفوذ قرار گرفتن مناطق شمالی توسط ارتش سرخ، فرصت را برای عوامل دست‌نشانده شوروی، حزب توده و دیگران فراهم ساخت تا در پناه آنان و البته با تشویق و هدایت آنان دست به ایجاد سازمان‌های جدایی‌طلب بزنند. فرقه دموکرات آذربایجان و حزب دموکرات کردستان با هدایت و پشتیبانی کامل آنان بوجود آمدند.

حسین تاجیک: در حوزه‌ی داخلی موضع‌گیری و نگاه جریانات سیاسی فعال در آن دوران نسبت به فرقه دموکرات چه بود؟ از ارتباطات حزب توده یا دیگر جریانات با فرقه دموکرات چه می‌توان گفت؟

‌‌

مسعود دباغی: حزب توده بیشتر از دستگاه سیاست خارجی شوروی، یعنی تیم مولوتف پیروی می‌کرد. اما حزب توده در منطقه شمال غرب ایران برای ابراز حمایت، تصمیم به انحلال خود و ادغام با فرقه دموکرات آذربایجان گرفت. ارگان‌ رسمی حزب توده، روزنامه رهبر نیز حمایت و پشتیبانی کامل خود از این جریان را ابراز می‌کرد.

حزب توده البته در پشتیبانی از منافع شوروی، برای دادن و واگذاری امتیاز نفت شمال دولت ایران را تحت فشار می‌گذاشت و در پناه سربازان ارتش سرخ به تظاهرات و فشار به نمایندگان مجلس و کابینه‌های گوناگون می‌پرداخت.

هیأت حاکمه ایران شامل دربار و کابینه‌های مختلف و اکثر نمایندگان مجلس شورای ملی و برخی روزنامه‌ها که وطن‌پرستان در اختیار داشتند البته از پشت‌پرده تشکیل چنین گروه‌هایی آگاه بودند و دست شوروی را به‌طور آشکار در آن می‌دیدند و از ابتدا به مقابله با آن برخواستند.

حسین تاجیک: در دوران حکومت فرقه تا نجات آذربایجان دیپلماسی دولت در حوزه خارجی و داخلی به چه صورت بود؟ نقش شاه، ارتش و قوام برای نجات آذربایجان را چگونه می‌بینید؟

مسعود دباغی: به واقع درخشان، عملکرد دستگاه دیپلماسی و کارگزاران نظام مشروطه در بحران اشغال ایران و حضور ارتش سرخ شوروی که منجر به بحران آذربایجان شد، به واقع درخشان است. از نمایندگان دوره چهاردهم مجلس شورای ملی گرفته تا کابینه‌های مختلف محمدعلی فروغی که نقش بی‌بدیل در گرفتن تعهد از اشغالگران داشت و اهرم مهمی برای دعاوی بعدی ایران در اختیار دولت ایران قرار داد گرفته تا علی سهیلی، محمدساعد مراغه‌ای، ابراهیم حکیمی و البته احمد قوام‌السلطنه. محمدرضاشاه پهلوی علی‌رغم سن کمی که داشت، براساس حس وطن‌پرستی، با همراهی با کابینه فروغی برای تصویب پیمان سه‌جانبه در مجلس، تلاش برای همراه ساختن دولت‌های ایالات متحده امریکا و بریتانیا از طریق مذاکرات مداوم با سفرای آنها، همراهی با نخست‌وزیر حکیمی برای ارجاع پرونده شکایت ایران از شوروی به شورای امنیت سازمان ملل متحد و مجاب ساختن قوام برای اقدامات لازم جهت بازپس‌گیری و نجات آذربایجان از فرقه دست نشانده دموکرات آذربایجان. نقش رزم‌آرا در تجهیز و آمادگی ارتش ایران برای حفظ ثبات و امنیت هم حایز اهمیت است و همراهی‌اش با شاه برای فرستادن ارتش به آن خطه و بازپس‌گیری آذربایجان.

در داستان خروج ارتش سرخ شوروی گروه‌هایی به فراخور مقاصدشان تلاش می‌کنند نقش برخی بازیگران را پررنگ و برخی دیگر را کم‌رنگ سازند و برخی دیگر را به کل نادیده بگیرند.

عده‌ای بر نقش شاه و رزم‌آرا تأکید می‌کنند، عده‌ای دیگر قوام را بالا می‌کشند و تمام اعتبار را به پای او می‌ریزند، دیگرانی از اولتیماتوم ترومن و امریکا به شوروی مبنی بر نبرد نظامی سخن می‌گویند که پایه و سند معتبری برای آن نیست (آن‌چنان که آن‌ها مدعی‌اند) و دیگرانی اساسا به نقش مصدق در تصویب طرحی مبنی بر عدم مذاکره با بیگانگان برای امتیاز نفت دست می‌گذارند. اما حقیقتا چیز دیگری است. آنگونه که من به نظرم می‌رسد همه این بازیگران نقش داشتند و به نوعی آجر روی آجر گذاشته شد که کشور از این بحران خطرناک بیرون آورده شود.

در ابتدا بایستی به کابینه محمدعلی فروغی اشاره کرد که اگر نبود تلاش آنان برای انعقاد پیمان سه‌جانبه با اشغالگران و قبولاندن آن به نمایندگان مجلس و افکار عمومی، اقدامات بعدی اساساً ممکن نمی‌شد. پس از آن کابینه‌های مختلفی که مقاومت کردند مانند ساعد مراغه‌ای در قبال خواسته‌های شوروی حایز اهمیت است. نخستین‌بار اوست که عدم مذاکرات با دولت‌های دیگر را تا زمانی که ایران در اشغال است مطرح می‌سازد و فرستاده شوروی، کافتارادزه را مایوس می‌سازد. پس از این عمل است که مجلس شورای ملی با اکثریت آرا طرحی که محمد مصدق آن را ارایه کرد به تصویب می‌رساند در آذرماه 1323، که وزرا را از هرگونه مذاکراتی با بیگانگان در زمان اشغال کشور منع می‌کند و آن را جرم می‌داند. ابراهیمی حکیمی است که پافشاری می‌کند (در اینجا شاه هم به شدت با او همسوست) تا پرونده شکایت ایران در شورای امنیت برود و در انجا نمایندگانی همچون حسین علاء و سید حسن تقی‌زاده به‌خوبی و بادرایت از پس استدلال آوردن برای دفاع از حقوق دولت و ملت ایران برمی‌آیند. بعد می‌رسیم به اقدام درست دیگری از اعضای اکثریت مجلس ایران در دوره چهاردهم مجلس شورای ملی که در مهرماه 1324، طرحی را تصویب می‌کنند که برگزاری انتخابات دوره پانزدهم مجلس را تا پیش از خروج قوای اشغالگر ناممکن می‌سازد. از این برگ‌ها، احمد قوام استفاده می‌کند تا در مذاکراتی که با مقامات شوروی دارد بتواند بازی را به سود ایران پیش ببرد. دیپلماسی فعال دولت ایران و همراه نمودن دولت‌های بریتانیا و ایالات متحده امریکا که البته منافع‌شان هم ایجاب می‌کرد ارتش سرخ ایران را ترک کند، موجب اعمال فشارهای دیپلماتیک زیادی به شوروی شد. یعنی وجود پرونده ایران در شورای امنیت سازمان ملل و همراهی دو دولت امریکا و بریتانیا بسیار در موفقیت سیاست قوام موثر بود. نهایتا شوروی در فروردین 1325 مجبور شد تا برای دستیابی به خواسته اصلی‌اش، به خروج ارتش سرخ از ایران تن دهد. خروج ارتش سرخ شوروی از ایران علی‌رغم تقویت تسلیحاتی شورشیان دست‌نشانده شوروی، موجب تضعیف انان گشت. برای همین تا پیش از خروج کامل ارتش سرخ، مقامات شوروی به اعضای فرقه دموکرات و حزب دموکرات کردستان فشار آوردند تا مذاکراتی با کابینه قوام داشته باشند تا به این ترتیب بتواند در زمان باقی‌مانده امتیازاتی از دولت ایران بگیرند.

حاصل گفت‌وگوهای مقامات کابینه قوام و فرستادگان فرقه دموکرات آذربایجان منجر به توافقی قابل اجرا نشد چراکه نه قوام چندان مایل به موافقت با خواسته‌های فرقه بود و نه محمدرضاشاه نتیجه مذاکرات را تایید کرد. اینجاست که شاه می‌گوید اگر دستم را هم قطع کنند حاضر نیستم پای این توافق را امضا کنم که در آن اعضای نظامی فرقه که به پاس خدمت‌شان به شوروی و فرقه دموکرات ترفیع‌ درجاتی گرفته بودند در ارتش ایران ادغام شوند آنهم کسانی که عمدتا از ارتش ایران به فرقه پیوسته بودند و خائن به شمار می‌رفتند.

نتیجه‌ای که می‌خواهم بگیرم این است که اگرچه شرایط خارجی همواره بر وضعیّت ایران اثر گذاشته، منتها مرکز ثقل نیروها در داخل آن هم حول محور شاه جوان بوده است. 

حسین تاجیک: تجربه یکساله جدایی آذربایجان با چه واکنشی از سوی اهالی آذربایجان روبرو شد؟ نگاه مردم آذربایجان پیش از ظهور فرقه و در دوران حکمرانی آن‌ها نسبت به رخدادهای سیاسی آذربایجان و سایر مناطق ایران چه بود؟ آنچه در روایت‌های تاریخی نادیده گرفته شده یا کمتر دیده شده است، نقش مردم آن منطقه در نجات آذربایجان است. ارزیابی و نظر شما در این باره چیست؟

مسعود دباغی: اغلب شهروندان شمال‌غرب ایران مشتاقانه از ورود ارتش ایران در تبریز استقبال کردند. اساساً انتشار خبر حرکت قوای نظامی ایران به منطقه موجب تحرکات ایل‌های شاهسون و ذوالفقاری در منطقه شد و پیش از رسیدن ارتش ایران، فرقه‌ای‌ها پا به فرار گذاشته بودند. استقبال مردم آذربایجان به‌ویژه در روستاها و البته شهر تبریز از ارتش ایران چشمگیر بود. فرقه‌ای‌ها که ریشه‌ای در منطقه نداشتند و در پناه حضور ارتش سرخ شوروی قدرت گرفته بودند و با اعمال سرکوب گسترده مخالفان و مرعوب ساختن آنان دوام آورده بودند، زمانی که پشتیبانی بیگانه را از دست دادند، جملگی به شوروی گریختند. در واقع اکثریّت گزارش‌ها از نفرت مردم از متجاسرین حکایت می‌کند. در این باره شعرهای محلّی بسیاری سروده شده است. یکی که خودم شخصا از اهالی روستاهای اطراف شهرستان هشترود شنیدم چنین آغاز می‌شود:

پیشه وری دوز دوروب

یانیندا بیر قیز دروب

قارقا سیچیب چینینه

دیر به اولدوز وروب

پیشه‌وری بی‌حرکت ایستاده، با دختری در کنارش، فضله‌های کلاغی را بر دوش دارد، در حالی‌که فکر می‌کند ستاره (درجه نظامی) است!‌

‌ ‌

حسین تاجیک: نجات آذربایجان و پایان غائله فرقه دموکرات و جمهوری مهاباد و توانایی حفظ تمامیت ارضی ایران پس از جنگ جهانی از سوی شاه جوان چه تاثیری بر تحولات سیاسی آینده ایران گذاشت؟ بازمانده‌های‌ گروه‌های تجزیه‌طلب وابسته به بیگانه پس از شکست فرقه به چه مسیری رفتند و فعالیت آنها پس از این دوران چگونه بود؟

‌ ‌

مسعود دباغی: اتفاقات زیادی در منطقه و جهان بر روی دیدگاه شاه تاثیر داشتند که از ان جمله همین اشغال ایران و بحران آذربایجان است. 

شاه متوجه شد که نمی‌تواند با وجود همسایه قدرتمند شمالی‌اش که چشم طمع به ایران دوخته روابط خصمانه‌ای داشته باشد و البته نیاز به همراه ساختن کشورهای جهان آزاد/غرب برای حفظ موازنه دارد. در این راستا است که تلاش می‌کند تا امریکا را به اهمیت ایران در منطقه متوجه سازد و همکاری گسترده ایران و امریکا که در دهه 40 و 50 بویژه دوره نیکسون از همین نگاه حاصل شده است.

درباره‌ی سرنوشت فرقه‌ای‌ها حرف بسیار است. بسیاری از آن‌ها با ابراز پشیمانی نسبت به گذشته کوشیدند تا به ایران بازگردند. نمونه همسر پیشه‌وری یا محمد بی‌ریا از آن جمله است. گروهی به مناطق فارسی زبان شوروی چون دوشنبه، سمرقند و بخارا و … فرستاده شدند که یادداشت‌های خاطرات‌شان موجود است و منابعی غنی برای تاریخ‌نگاران می‌تواند محسوب شود. عده‌ای دو دهه بعد به عراق رفتند و از آن‌جا علیه نظام پادشاهی به مبارزه پزداختند. اما با بررسی نوشته‌جات فرقه‌چی‌ها در کل می‌توان نوعی حسرت از بی‌وطن شدن را حس کرد. سختی‌هایی که اغلب در شوروی دیدند موجب شده بود که متوجه پوشالی بودن ایدئواوژی متبوع‌شان بشوند. نمونه‌ی مهم این‌ها یکی جهانشاه‌لوی افشار است.

حسین تاجیک: اگر بخواهیم به امروز بازگردیم از نظر شما روایتی که پس از فتنه ۵۷ از سوی جمهوری اسلامی نسبت به ۲۱ آذر ارائه شده است، چگونه است؟ کمرنگ شدن و حذف حماسه رهایی آذربایجان از چنگال بیگانه و نجات ایران در روایت جمهوری اسلامی در تقابل با روایت نیروهای ملی و ایران‌گرا را چگونه تعبیر می‌کنید؟ وضعیت امروز گروه‌هایی که با ارجاع به غائله پیشه‌وری در پشت نقاب هویت‌طلبی قومی و فدرالیسم، همان ایده‌ها را پیگیری می‌کنند، را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مسعود دباغی: جمهوری اسلامی برمبنای امت ـ امامت تاسیس شده و موضوعی که برای انقلابیان اهمیتی نداشت منافع ملی و تاریخ ایران بود. آنان از روزهای نخست قدرت‌گیری کمااینکه درصدد حذف و کم‌رنگ ساختن جشن‌های ملی مانند نوروز برآمدند، تلاش‌هایی جهت تحریف تاریخ ایران و تخریب وجهۀ چهره‌های تاریخی برجسته ایرانی نمودند و حتی به کسانی که ایران باستان را مورد تردید قرار می‌دادند، میدان دادند. جمهوری اسلامی بزرگترین تهدید و خطر برای بقای ایران محسوب می‌شود. شما می‌بینید که جریان پان‌ترک در دستگاه جمهوری اسلامی کاملا حضور دارد. از آن طرف سپاه عاشورا سپاه منطقه آذربایجان پر است از عناصر وابسته به دستگاه امنیتی ترکیه. از سوی دیگر طبیعی است برای ایرانیان که برخلاف دستگاه حاکم، ایران‌گرا و میهن‌پرستند، آگاه شدن از عملکرد درخشان کارگزاران نظام مشروطه و شاه فقید در نجات ایران از بحران و بازپس‌گیری آذربایجان که به‌درستی نجات آذربایجان نامیده می‌شود موجب بهبود نگاه‌شان به نظام مشروطه و عملکرد و کارنامه کارگزاران آن از جمله شاه فقید خواهد شد از این روست که تلاش می‌کنند آنرا به بوته فراموشی بسپارند یا کم‌اهمیت جلوه دهند. بویژه آنکه می‌دانیم جریان روشنفکری و دانشگاهی که مورد پشتیبانی مافیاهای جمهوری اسلامی هستند، چون گرایشات چپ‌گرایانه دارند و با فرافکنی و فرار از بررسی عملکرد 27 ماه کابینه مصدق تنها به سرنگونی کابینه مصدق می‌پردازند و در آن هم نقش امریکا (همان امپریالیسمی که با کشور شوراها در ستیز است) را برجسته می‌کنند و به افسانه‌سازی از کارنامه مصدق و سرنگونی‌اش می‌پردازند تا با جعل و تحریف تاریخ، نظریه غلط‌شان را صحیح جلوه دهند. این امپریالیسم‌ستیزی و خاصه امریکاستیزی دقیقاً از همان آغاز دهۀ بیست آغاز می‌شود و تبلورش را در چگونگی خروج ارتش سرخ شوروی از ایران و نجات آذربایجان از دست عوامل شوروی می‌بینیم. از آن زمان تلاش کردند تا وجهۀ مثبت امریکا در میان ایرانیان را خراب کنند و ناموفق بودند تا اینکه نحوه سرنگونی کابینه مصدق و افسانه‌سازی از آن، و از عملکرد کابینه مصدق توسط به اصطلاح روشنفکران، و وابستگان فکری ـ سیاسی کمونیسم روسی، آنان را برای مدتی که نحله‌های مختلف چپ بر فضای فکری جامعه ایران سیطره داشتند موفق گردانید و فضای روشنفکری به‌شدت ضدامریکایی شد. البته این می‌تواند موضوع گفت‌وگوی دیگری باشد که در اینجا به اجمال بیان شد.

در موضوع ارجاع هم بیشتر گروه‌های جدایی‌طلب کُردی را می‌بینیم که به دوره قاضی‌محمد اشاره می‌کنند و باز به نحوی به تحریف می‌پردازند و تلاش می‌کنند آن را دولت کردی معرفی کنند اما نمی‌گویند که اکثریت کُردها از این جریان حمایت نکردند.

حسین تاجیک: آقای دباغی عزیزبا سپاس از شما

, , , , ,
اشتراک گذاری