یکی داستان است پر آب چشم:

در پیرامون کتاب «از بادکوبه و چیزهای دیگر» اثر ناصر همرنگ

فریدون خرّم سرشت

سخن گفتن از قفقاز جنوبی و مردمان ساکن در آن مناطق برای ما ایرانیان همواره دشوار و حتی دردناک بوده و هست، زیراکه از سویی یادآور تهاجم نظامی روسیه به خاک میهن و جنگ­های ایران و روس است که در نهایت به جدایی آن سرزمین­ها از پیکر ایران و داستان دلگداز 17شهر قفقاز ختم شد و از سوی دیگر داستان یک زخم تاریخی است که با توجه به پیوندهای دیرینه تاریخی و فرهنگی بین ایران و فرزندان جدا افتاده­اش در آن مناطق از دست رفته، باعث شکل­گیری یک نوع ادبیات حسرت بین مردمان جدا افتاده از همدیگر نیز شده است و همچنین چیزی که این زخم 200ساله و این داستان حسرت­بار را تحمل­ناپذیر و تلخ­تر می­کند، فرصت­هایی است که در جریان فروپاشی شوروی برای پیوند دوباره آن سرزمین­ها به ویژه سرزمین اران با مام میهن از دست رفت و در طی حدود سه دهه به تدریج به تهدید خطرناکی نیز برای ایران تبدیل شده است. بنابراین پرداختن به قفقاز و رصد و پیگیری تحولات آن از هر نظر از جمله منافع ملی، پیوندهای فرهنگی و تاریخی و سیاسی و مسائل ژئوپلوتیکی برای ما ایرانیان دارای اهمیت بسزایی است. بر همین اساس و برای فهم و درک بیشتر موضوع، مطالعه کتاب «از بادکوبه و چیزهای دیگر» اثر ناصر همرنگ برای هر ایرانی که دل در گروی ایران و سعادت ملت بزرگ ایران دارد، بسیار مهم و ضروری است. ناصر همرنگ نویسنده و روزنامه­نگار نام­آشنای اهل اردبیل که در آستانه برهه حساس فروپاشی شوروی و سال­های پس از آن، بارها به سرزمین اران (جمهوری موسوم به آذربایجان) سفر کرده و از نزدیک شاهد روند تحولات این سرزمین بوده است. ناصر همرنگ با دیدگاهی ایران­گرایانه که از سویی حاصل دانش و آگاهی او نسبت به گذشته و امروز ایران­زمین است و از سوی دیگر به ریشه­های نیاکانی او در سرزمین اران بازمی­گردد، نگاه و شناخت دقیقی از فضای سیاسی و اجتماعی آنجا و تحولات این کشور نو بنیاد دارد. این کتاب راوی خاطرات وی از سفرهای متعددش به جمهوری باکو است، اما نه خاطراتی از سنخ سفرنامه­های رایج که بیشتر به توصیف مناظر طبیعی و بناهای تاریخی و خلقیات مردمان می­پردازد، بلکه در واقع راوی داستانی است پر از آب چشم از روند تحولات آن سرزمین در حدود سه دهه گذشته که در فرصت سوزی تاریخی به دلیل غفلت­ها، حماقت­ها و خیانت­های پی­در­پی سران و مقامات رده­های گوناگون حاکمیت فرقه­گرا و ایرانستیز جمهوری اسلامی از دست رفت و اکنون نیز تبدیل به یک تهدید جدی برای ایران شده است. روز 21آذر سال1325 که با همت و تلاش­های میهن­پرستانه شاهنشاه آریامهر و ارتش شاهنشاهی و مردم دلاور و میهن­پرست خطه آذربایجان، فرقه استالین­ساخته دموکرات شکست خورد و بار دیگر آذربایجان، این دژ تسخیرناپذیری که در طول تاریخ، آتش جاویدان ایران را در دل خویش زنده نگه داشته به مام میهن بازگشت، تا ابد به عنوان یک روز پر شکوه تاریخی در ذهن و روح ملت ایران ثبت شد. از سوی دیگر این روز تاریخی به ما ایرانیان یادآور می­شود که دشمنان یگانگی ملت ایران همواره در کمین­ نشسته­اند تا در راستای اهداف شوم خویش، به این کشور و ملت تاریخی ضربه بزنند، بنابراین مطالعه این کتاب و آثاری از این دست، به ما در شناخت دقیق خطرات و تهدیداتی که موجودیت و وحدت ملت ایران را نشانه گرفته و اینکه ذره­ای غفلت و بی­توجهی نسبت به «امر ملی» می­تواند چه آسیب­هایی را برای ایران و ایرانی در پی داشته باشد و همچنین اتخاذ راهکارهای ملی و عاقلانه برای مقابله با چنین تهدیدات و خطراتی کمک شایانی می­کند.

کتاب مورد نظر که چاپ سوم آن در سال 1399 منتشر گردید، نتیجه آخرین ویرایشی است که نویسنده در پاییز سال 1390 انجام داده است. این کتاب شامل یک پیش­گفتار که نویسنده (ناصر همرنگ) از آن با عنوان «به جای دیباچه» نام برده و همچنین 10 فصل یا بخش به همراه بخشی مجزا با عنوان «پی­نویس­ها» در پایان کتاب می­باشد. در ادامه به ترتیب به بررسی فصل­های کتاب می­پردازیم.

به جای دیباچه

آغاز گفتار نویسنده کتاب به نوعی تداعی­گر ادبیات حسرت است، او اشاره­ای به «سال­های بر باد رفته» می­کند و می­گوید «نوشتن پیرامون بادکوبه و بادکوبه­ای همواره برایم سخت و طاقت­فرسا» بوده است. به نظر می­رسد این سختی و طاقت­فرسا بودن گفتار پیرامون سرزمین اران، تا حد زیادی ریشه در اندیشه و نگاه ملی ناصر همرنگ دارد، زیراکه او از نزدیک شاهد از دست رفتن یک فرصت بی­مانند تاریخی برای پیوند دگرباره آن سامان به پیکر ایران بود و اینکه چگونه در طی تمامی این سالها و در غیاب یک ایران قدرتمند در منطقه، دولت ترکیه با پرورش و بسط ایدئولوژی شوم و ایرانستیز پانترکیسم در آن سرزمین، چگونه ترکتازی می­کند و به دنبال از بین بردن هویت و ریشه­های ایرانی آن خطه در راستای اهداف آن ایدئولوژی مسموم و توهمات خطرناک پان تورانی خویش بوده است. به همین دلیل است که او به مسئولیت ملی و یا ایرانی خویش اشاره می­کند و نگاهش به آن سامان بیش و حتی پیش از آنکه از منظر سرزمین آباء و اجدادی­اش باشد، از منظر ایران و منافع ملی ایران و پیوندهای مشترک تاریخی و فرهنگی بین ما و آنهاست. او به دغدغه­ها و دل­مشغولی­های خود در سال­های پایانی اتحاد جماهیر شوروی، زمانیکه کم کم زوال و خرد شدن استخوان­های کشور شوراها در دنیا پیچیده بود، می­پردازد و به وضعیت گرگ و میشی اشاره می­کند که در آن سالها در سرزمین اران مستولی بود و پیش­بینی نویسنده کتاب، حاکی از آن بود که هر دولتی در آن دیار پس از استقلال از شوروی پدید بیاید، حرکت و سمت کلی آن در راستای ترکیه خواهد بود و نه در امتداد ایران. رویکرد دولت جمهوری باکو در طی تمامی این سه دهه نشان داد که پیش­بینی همرنگ تا چه اندازه دقیق و درست بوده است. نویسنده این کتاب در سال 1368 جزو اولین خبرنگاران تلویزیونی بود که رهسپار سرزمین اران شده و طبیعتاً با اقشار مختلف مردم آن سامان دیدار و گفتگو داشته، از گروه گروه مردم عادی که در آستانه فروپاشی شوروی و به شوق اتحاد دوباره با سرزمین مادری خویش (ایران) خود را به نزدیکی­های مرز ارس رسانیده و آوای رهایی و همبستگی سر می­دادند تا جمعی از روشنفکران، شاعران و نخبگان آن سامان که اکثراً سودای دیگری داشتند. نویسنده کتاب پس از بازگشت از نخستین سفرش به باکو و براساس دیده­ها و شنیده­ها و گفتگوهایش با اقشار مختلف مردم در اران در پاسخی تأمل­برانگیز به سوال یکی از مقامات سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی که از او پرسیده بود؛ مردمان آنجا چه می­خواهند، گفته بود: «مردمانشان ما را می­خواهند، اما سیاستمداران و نخبگان و روشنفکرانشان ترکیه را». نویسنده اشاره می­کند که در همان برهه در باکو رویارویی جهان ایرانی و جهان تورانی به صورت ناگهانی آغاز شده بود، اما متاسفانه جهان ایرانی به دلیل تسلط حکام نادان و ایرانستیز، در بی­خبری و به نوعی بی­خیالی سیر می­کرد و آمادگی چنین رویارویی بزرگی را نداشت. از این رو، همرنگ چنین بیان می­کند که از سال 1368 ده­ها و ده­ها بار درباره لزوم اتخاذ تدبیرهای همه­جانبه و ملی برای رویارویی با پیامدهای رخدادی این­چنین بی­بدیل با مقامات سیاسی وقت گفتگو داشته که در نهایت همه این هشدارها بی­نتیجه بوده و جز واکنشی در حد چند چهره بهت­زده و بی­خیال و چند قمپز توخالی و خنده­دار از سوی مقامات و مسئولین وقت، عملاً چیزی در پی نداشته. برای مثال او به گزارشی اشاره می­کند که در همان برهه حساس فروپاشی شوروی خطاب به مقامات وقت می­نویسد و در آن ضمن برشمردن اسناد و مدارک تاریخی نام اران و اینکه هرگز آن سوی ارس نام آذربایجان نداشته، به درستی هشدار می­دهد که در صورت فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، به رسمیت شناختن کشوری با نام آذربایجان در همسایگی ایران چه مخاطراتی برای وحدت ملی و یکپارچگی و تمامیت ارضی ما به دنبال خواهد داشت و تجزیه‌طلبان بیشترین بهره را این فرصت خواهند برد و همچنین نسبت به تقویت هویت ایرانی مردمان آن منطقه (اران) توصیه­هایی کرده بود که سرانجام همگی این هشدارها و توصیه­ها بی­اثر بود و با بی­توجهی کامل مقامات جمهوری اسلامی روبه­رو شد.

1- شهر بی­نقاب، شهر بی­دروغ

این فصل تجربه سفر دیگر نویسنده به جمهوری باکو، سالها پس از فروپاشی شوروی است. او در آغاز به وضعیت نامطلوب اقتصادی جمهوری باکو و وضعیت اسف­بار زن در آن جامعه، می­پردازد. سپس اشاره کوتاهی به جنبش پر آوازه تالش به رهبری ژنرال علی­ اکرم همت­زاده در سال1372 می­کند. ژنرال همت­زاده و تالش­ها قیامی با درون­مایه­های ایرانگرایانه در آن سامان پدید آورده بودند که متاسفانه به دلیل بی­تفاوتی جمهوری اسلامی و خیانت یکی از یاران همت­زاده سرکوب و شکست خورد. اما بیشتر مبحث این فصل به نفوذ همه­جانبه اقتصادی و فرهنگی ترکیه در جمهوری باکو می­پردازد. به طوریکه برخی از اهالی ترکیه در جمهوری باکو علنی اظهار می­دارند که اینجا حیات خلوت ماست و اغلب نگاه از بالا به پایین به شهروندان این کشور نو بنیاد دارند، به طوریکه حتی در مواجهه با زنان این سامان چنین نگاهی بی­شرمانه دارند. یکی از زنان متصدی فروشگاهی در باکو در وصف خریداران ترک چنین می­گوید: «بی­تربیت، پُر رو و دارای حس مالکیت نسبت به زن­های ما». نویسنده بیان می­کند که این نگاه سرشار از تبختر و از بالا به پایین ترک­ها نسبت به اهالی جمهوری باکو حتی در مدیران دولتی آن سامان نیز تاثیراتی گذاشته، به طوریکه آنها نیز نسبت به ترک­ها حس خود کمتربینی و حس کوچکتر به بزرگتر و به نوعی حتی حس رعیت به ارباب دارند. نویسنده از قول یک بازرگان باکویی یادآور می­شود: «اقبالی که از ترک­ها به عمل می­آید، بیشتر جنبه دولتی دارد نه مردمی». در ادامه همین موضوع، نویسنده به خیابانی در باکو با نام یادواره شهیدان ترک که با نام و یاد 1400سرباز عثمانی که در سال 1297خورشیدی در باکو کشته شدند، اشاره می­کند. یکی از همراهان نویسنده که خود اهل آن سامان است، روایت تاریخی شگفتی را در این ارتباط نقل می­کند، مبنی بر اینکه سربازان عثمانی که به رهبری انورپاشا در راستای اهداف پانترکی خود و برای دفاع از جمهوری تازه تاسیس موسوم به آذربایجان که مساواتی­ها تاسیس کرده بودند وارد قفقاز و باکو شدند، در آغاز امر کشتار فراوانی از مخالفان دولت دست نشانده خود (دولت مساواتی­ها) به ویژه ارمنی­های شهر انجام دادند، سپس در خیابان­های شهر می­گشتند و به تجاوز و تعدی به زنان و دختران باکو می­پرداختند تا اینکه در نتیجه این اعمال شنیع، روزی کاسه صبر مردم در باکو سرریز شده و بر علیه قوای متجاوز ترک، می­شورند و به پادگان­ها و سربازخانه­های آنان هجوم برده و در حدود 1400 تن از سربازان ترک را سر می­برند. این همراه نویسنده با خشمی سرشار از جنایات و تعدی قوای عثمانی در باکو پس از پایان روایت این رویداد تاریخی و با اشاره­ای به نام آن خیابان می­گوید: «تف… حالا همان دزدان ناموس، شده­اند شهید». این ماجرا نشانگر اوج حقارت و وابستگی حاکمین جمهوری باکو به ترکیه است. ناصر همرنگ به موشکافی دلایل جاذبه سحرآمیز ترکیه برای دولت و شماری از مردمان جمهوری باکو می­پردازد و ارزیابی دقیقی از این موضوع دارد. او معتقد است که این مسأله ناشی از حفره­های اجتماعی و فرهنگی می­باشد که در پی کار نکردن تمدن ایرانی در باکو و قفقاز از پی وقوع فتنه57 پدید آمده است. در این ارتباط نویسنده به ناآرامی­های باکو در اواخر سال 1368 که به دخالت ارتش سرخ شوروی و فاجعه موسوم به 20ژانویه انجامید، اشاره­ای می­کند، او با مردمی که از آن کشتار گریخته و به مناطق مرزی ایران آمده بودند گفتگوهای فراوانی داشته، به طوریکه اغلب آنها به ایران، هنوز به عنوان یک حامی یا پشتیبان می‌نگریستند و دغدغه آنها این بود که در صورت نبود سایه­های یک ایران قدرتمند بر سر قفقاز، آیا دولت ترکیه از نهضت مردم آذربایجان (اران) در برابر روس­ها حمایت خواهد کرد یا نه؟ نویسنده در بیان نگاه آرمانی و مثبت مردمان آن سامان به ایران که ریشه در پیوندهای دیرینه نیز دارد، به یک مسأله شگفت‌انگیزی که خود شاهد آن بوده، اشاره می­کند، او می­گوید: «خود من همان روزها و در دوران پیش از استقلال این جمهوری و دست­کم در شهر باکو در بسیاری از خانه­های میزبانانم، پیکره­هایی از محمدرضاشاه پهلوی را در قاب­های درشت و کوچک و آویخته از درها و دیوارها دیده و شگفتی­ها کرده بودم». این حقیقت شگفت­انگیزی که نویسنده شاهد آن بوده، نشانگر این واقعیت است که بی­تردید در دوره شاهنشاه فقید، اقداماتی از سوی دولت ایران در جهت برقراری و تحکیم پیوندهای دگرباره مردمان آن سامان با ایران مادر انجام می­گرفته که همرنگ نیز در همین کتاب به بعضی از این کارها، از جمله برخی از اقدامات فرهنگی اشاراتی می­کند که این اقدامات شاهنشاه و دولت ایران را می­توان به عنوان تدارک و پیش­زمینه­ای برای پیوستن دوباره آن خطه به سرزمین مادر (ایران) در آینده قلمداد کرد که متاسفانه با وقوع فتنه57 ناکام ماند. اما وجود تصاویر شاهنشاه آریامهر در خانه­های مردم باکو و به طورکلی سرزمین اران در اواخر شوروی و یک دهه پس از فتنه57، نشانگر تعلق خاطر آنها به ایران و همان جاذبه سحرآمیز ایران بود که حتی حدود یک دهه پس از سقوط دولت ملی در ایران، هنوز در ذهن و روح مردمان آن سامان پایدار بود. دلیل دیگر این است که در غیاب حضور یک ایران قدرتمند در منطقه، ناسیونالیسم ترک­گرا در توهم یک جهان خیالی ترک یا همان جهان تورانی به سر می­برد، به صورت مرتب در حال هویت­سازی برای مردم جمهوری باکوست و این در حالی است که انگاره­هایی چون ایرانی­گری و جهان ایرانی به عنوان یک مشروعیت مستقر، موجود و تاریخی، دست کم در میان خاطره جمعی نسل کنونی باکوی هم­روزگار ما متاسفانه رنگ باخته و جایی ندارد. این در حالی است که نویسنده کتاب بر اساس شواهد موجود، بار دیگر به درستی اشاره می­کند که برعکس روزگار کنونی، از آغازین سال­های حاکمیت شوروی تا وقوع فتنه57 در ایران و حتی تا مدتی پس از آن، مردمان اران و باکو به شدت زیر سایه­های فرهنگی و سیاسی یک ایران قدرتمند بوده­اند که در همه این مدت بالای سر آنها حس می­شده است. سپس نویسنده در ادامه همین مطلب گریزی به سخن محمدامین رسول‌زاده از بنیانگذاران جمهوری موسوم به آذربایجان در سال1918 میلادی که پای پانترک­ها و قوای عثمانی را نیز به بهانه استقلال و رهایی اران به قفقاز کشید، می­زند، رسول­زاده اندکی پس از آن رخدادها با حسرت گفته بود که اگر چنان سایه­ای از یک ایران قدرتمند بر بالای سر باکو می­بود، روس­ها هرگز به آن آسانی نمی­توانستند وارد قفقاز شوند. در واقع افرادی نظیر محمدامین رسول­زاده که در آغاز امر، ایرانگرا بودند، اما به دلیل ضعف و آشفتگی اوضاع ایران در اواخر دوره قاجار متاسفانه به دامان عثمانی و پانترکیسم لغزیدند و آن رخدادهای تلخ به وقوع پیوست و شوربختانه این مسأله یکبار دیگر و در یک فرصت تاریخی بی­نظیر پس از فروپاشی شوروی، با وجود حاکمیت فرقه­گرا و ایرانستیز جمهوری اسلامی و در واقع در غیاب سایه یک ایران قدرتمند رخ داد. همرنگ یادآور می­شود که نگاه حسرت­بار مردم باکو و به طورکلی سرزمین اران به ایران، اندکی پس از روی کار آمدن دولت مقتدر ملی در ایران که به دست توانای رضاشاه بزرگ شکل گرفته بود، قوت گرفته و تقویت شده بود و برای دهه­های متمادی، نگاه چیره در میان اکثریت مردم آن دیار بود، اما آنچه رفته رفته و شاید برای همیشه چشمان حسرت­زده مردمان آن سامان را به روی ایران و ایرانی بست، پیشامد دو رخداد با فاصله اندک از همدیگر بود، نخست رخداد شوم فتنه57 در ایران و سپس فروپاشی شوروی. در پی این رخدادها و در خلاء یک ایران قدرتمند و پُرشکوه در منطقه، درست زمانیکه مردم اران در تلاش برای رهایی از چنگال شوروی، دنبال خویشان دور و نزدیک خود به هر دری می­زدند، متاسفانه این سامان به دامان ترکیه­ای خزید که روشنفکران باکو در حال ارائه تصویر اغراق­آمیزی از آن بودند. نویسنده کتاب اشاره­ای دارد به رودروریی جهان­های موازی در روزگار کنونی باکو از جهان ایرانی گرفته تا جهان روسی و ترکی و حتی جهان فرنگی یا غربی. او از قول یک روزنامه­نگار محافظه­کار اهل آن دیار به تشریح مناسبات این کشور نوپا با هر کدام از این جهان­ها می­پردازد و می­گوید که جهان ایرانی پیرامون باکو، اکنون چندی است که کار نمی­کند. از نگاه آن روزنامه­نگار «جهان ایرانی» که بادکوبه پیر می­توانست بخشی از گذشته­های خود، از جمله سنت­های مبتنی بر رواداری و شکیبایی و تسامح و تسأهل همیشگی خویش را به ویژه در رویارویی با مسأله­های تباری و نژادی و هویتی در آئینه او ببیند، «اکنون از کار افتاده است». نویسنده به درستی معتقد است که «جهان ایرانی، چندی است که در سرتاسر قلمروی خویش از خاورمیانه تا قفقاز و آسیای میانه و سرتاسر اوراسیا چیزی از کارکردهای تمدنی پیشین خویش را به نمایش نمی­گذارد. بادکوبه و جهان ایرانی از همان روست که اکنون همدیگر را نمی­شناسند». در ادامه به «جهان رمانتیک و توران­گرای ترکی شده» در آن دیار پرداخته و پرسش­های تأمل­برانگیزی را طرح می­کند مبنی بر اینکه «آیا بادکوبه پیر برای استوارسازی هویت نوپای خود، ناگزیر است یک چندی تن خود را در زهرابه تندی از ترکی­گرایی بشوید؟ در آن صورت آیا او (بادکوبه و سرزمین اران) خواهد توانست در برابر خوی درنده و گرگ­گونه جهان ترکی شده خود در رویارویی با موضوع­هایی چون خون و تبار و ملیت از خودش شکیبایی و بردباری نشان بدهد؟ و در این میان آیا همچنان خواهد توانست از عهده انجام یکی از سرنوشت‌سازترین آزمون­های پیش­رو برای آشتی دادن کهنه و نو در حیات اجتماعی خویش برآید و ناگزیر تسلیم عصبیت­های ترکی­گرایانه­اش نشود؟». در پیوند با این پرسش­ها آن روزنامه­نگار باکویی نیز اشاره‌ای به تاریخ 100سال گذشته سرزمین اران دارد، به طوریکه بیشتر خشونت­های انجام شده در باکوی معاصر در این 100سال اخیر، همه ریشه در نگاه تمام رخ آن سامان به یک جهان خیالی بنام توران دارد. یعنی این خشونت­های عریان در عرصه­های تباری و نژادی در این دیار تحت تاثیر ایدئولوژی مخرب و انسان­ستیزانه پانترکیسم است و متأسفانه الگوی جمهوری نوبنیاد باکو برای ملت شدن، الگویی است بر پایه جعل و انکار و حذف سیستماتیک که پیشتر با شدت و خشونت هرچه تمام در سرزمین آناتولی یا ترکیه کنونی به اجرا در آمده است. علاوه بر مسائل سیاسی، نویسنده اشاره می­کند که جمهوری باکو چگونه در سایر مسائل و زمینه­ها مانند مسائل اقتصادی، پوشش، خوراک، گویش مردم و استفاده از الفبای لاتین با اندک تفاوتی با الفبای رایج در ترکیه و مسائل فرهنگی مانند موسیقی و فیلم­های ترکی و…. نیز نه تنها به شدت تحت تاثیر ترکیه قرار گرفته، بلکه به نوعی در آن مستحیل شده. اما علاوه بر ترکیه بازیگر مهم دیگر در آن سرزمین، روس­ها نیز هستند، به طوریکه نویسنده به تعیین­کننده بودن روسیه در عرصه اقتصادی این کشور نوپا اشاره می­کند.

2- حرمت

نویسنده کتاب در این فصل به سیستم فاسد نظامی و اداری جمهوری باکو می­پردازد. او به سنت رایج رشوه­گیری در این جمهوری نوبنیاد اشاره دارد که از رشوه با عنوان «حرمت» یاد می­کنند. او به بازگو کردن دیده­ها و تجربه­های خود درباره این مساله می­پردازد. پلیس، رتبه نخست رشوه­خواری در این جمهوری نوبنیاد را داراست. نویسنده به چهره منفور پلیس در بین مردم آن سامان اشاره می­کند و بیان می­کند که آنها آلت دست علی‌اف­ها برای سرکوب مخالفین می­باشد.

3- علی­اف­ها

در این بخش از کتاب به خانواده علی­اف­ها (علی­اف پدر و پسر) و تبارشان و اینکه آنها از همان زمان شوروی تاکنون یک شبکه مافیایی عظیم در آن سامان راه انداخته و بر همه امور این کشور نوپا سلطه دارند و در واقع یک دیکتاتوری پیدا و پنهان را می­گردانند، پرداخته شده. نویسنده ابتدا به سرگذشت عجیب ابوالفضل ایلچی­بیگ (از رهبران حزب پانترکیستی جبهه خلق آذربایجان و دومین رئیس جمهور جمهوری باکو) اشاره می­کند. ایلچی بیگ در آغاز امر و در زمان شاهنشاه فقید، گرایش­های ایرانگرایانه داشت، به طوری­که حتی «یکبار، چند روزی را به خاطر سخنان تند و بی­پروایش درباره نقش تاریخی یک ایران بزرگ و نیرومند در منطقه و جهان که با گونه­ای از یک گفتار جانبدارانه از سیاست­های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی شاه ایران همراه بود در بازداشت و بازخواست یک سازمان جاسوسی شوروی که کارش باورپژوهی مخالفان می­بود، به سر برده بود و سپس با پادرمیانی عموزاده قدرقدرتش حیدر علی­اف، آزاد شده بود». حتی یکبار نیز درصدد فرار از اتحاد جماهیر شوروی و پناهندهشدن به ایران بود که البته این اتفاق به وقوع نپیوست. اما همان ابوالفضل ایرانگرا، پس از فتنه57 به کلی تغییر کرده بود، به طوریکه مدت­ها پس از آن فتنه شوم و ایران بر باد ده در دیداری با پورعباس که خود از کادرهای فرقه دموکرات پیشه­وری و همچنین زمانی استاد وی در دانشگاه بود؛ داشت، درباره ایران به او گفته بود که ایران که دیگر تمام شد و داره تکه تکه میشه! به واقع با بروز فتنه57 در ایران و سقوط دولت ملی و تاریخی ما و در پی آن در نبود یک ایران قدرتمند در منطقه، همه امیدهای ابوالفضل و کسانی نظیر او از هم گسسته و بر باد رفته بود و او به یک پانترک تندرو تبدیل شده بود، شبیه همان رویداد نامبارک و تأسف­برانگیزی که در اواخر دوره قاجار برای افرادی مانند محمدامین رسول­زاده افتاد و آنها به دامان پانترکیسم فرو افتادند. نویسنده کتاب در ادامه این فصل به سرگذشت حیدرعلی­اف و نقش بی­بدیل او در تثبیت جمهوری نوپای باکو می­پردازد. او از مهره­های کارکشته و شاخص امنیتی در نظام شوروی بود و در آن دوره، نقش کلیدی پیاده­سازی و اجرای اهداف اتحاد جماهیر شوروی بر ضد ایران را داشت. علی­اف از یکسو از حلقه­های اصلی پیوند دولت شوروی با مهره­های تجزیه­طلب و از سوی دیگر از عناصر کارکشته دستگاه­های امنیتی و جاسوسی اتحاد شوروی برای سازماندهی کمونیست­های کاربلد در ایران بود. واژه مجعول آذربایجان جنوبی از یادگارهای شوم حیدر علی­اف است. علی­اف به مفهوم واقعی کلمه یک ایرانستیز تمام عیار بود و این میراث تباه را نیز به خانواده­اش منتقل کرده. او مقامات بلندپایه شوروی را مدام به مداخله در امور داخلی ایران ترغیب می­کرد. عبارت «چند ایران کوچک بهتر از یک ایران بزرگ» از تئوری­های او بود. بر همین اساس دولت شوروی نیز از دولت متجاوز عراق در جریان جنگ با ایران حمایت می­کرد و علی­اف نقش مهمی را در این راستا به ویژه تضعیف و در نهایت تجزیه ایران ایفا می­کرد. همچنین نویسنده به نقش پشت پرده علی­اف در کشتار دهشتناک یا به تعبیری دیگر نژادکشی و پاکسازی قومی ارامنه شهرهای سومقائیت، باکو و سایر شهرهای سرزمین اران در اوضاع آشفته اواخر حکومت شوروی به دست اعضای سازمان پانترکیستی جبهه خلق آذربایجان، اشاره می‌کند. حیدر علی­اف برای رسیدن به مقام ریاست جمهوری در آن اوضاع نابسمان سالهای اولیه پس از استقلال از اتحاد جماهیر شوروی، لازم بود که رضایت خاطر همسایه­های جمهوری باکو به ویژه ایران را نیز جلب کند. او با زیرکی و هوشمندی تمام و با استفاده از حماقت و خیانت و ایرانستیزی­های سران جمهوری اسلامی، توانست این کار را نیز به نحو احسن انجام دهد و به تثبیت اوضاع سیاسی، امنیتی و اقتصادی جمهوری باکو بپردازد. نویسنده کتاب این کامیابی بزرگ حیدر علی­اف را چنین توصیف می­کند: «اما از شوخی­های غریب و باورنکردنی تاریخ، یکی نیز آن است که همیشه مرزهای دوستی و دشمنی به طرز شکننده­ای دگرگون می­شود. به ویژه آنکه یک سوی این ترازوی نابرابر پر از آگاهی و زیرکی و تمرکز و شعور و شناخت بوده باشد (سوی علی­اف) و آن سوی دیگر (سوی جمهوری اسلامی) مالامال از ناآگاهی و بی­خردی و ناتوانی و سطحی­نگری. چه کسی می­توانست چنین روزی را پیش­بینی کند؟ شاید پیرمرد (حیدر علی­اف) حتی در خواب هم به فکرش خطور نمی­کرد که روزی خواهد توانست به یاری همان کشوری که او بخش عمده­ای از دستاوردها و کامیابی­های زندگانی­ سیاسی­اش را مدیون در افتادن و دشمنی کردن با او بوده است، به میز رئیس جمهوری آذربایجان برسد. اما از آنجائیکه در آن هنگام، دستگاه دیوانسالاری ایرانی کار نمی­کرد و تعطیل بود، این رخداد پیش آمد. بی­گمان اگر طرف داد و دهش او، آدم­هایی با تجربه­تر و آگاه­تر به تاریخ و نیز شخصیت­هایی مسئولیت­پذیرتر می­بودند، البته هرگز چنان نمی­شد که شد». بدون شک این اتفاقات شوم که بر علیه ایران در آن خطه به وقوع پیوست و آسیب­ها و خطرات جدی را برای کشور ما در پی داشت، در نبود یک دولت ملی نیرومند در ایران اتفاق افتاد و اگر در آن بزنگاه حساس و سرنوشت­ساز، دولت شاهنشاهی ایران که همانا دولت تاریخی و ملی ایرانیان است ادامه پیدا می­کرد و حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی وجود خارجی نداشت، طبیعتاً ایرانیان میهن­پرستی در صدر تصمیمات مهم کشوری قرار داشتند که روی زمین سفت ایران ایستاده بودند و فرهنگ و تاریخ و جغرافیای این کشور و مناطق پیرامونی آن را به خوبی می‌شناختند و از خطرات و جریانات شوم و ارتجاعی که همواره موجودیت کشور و ملت ایران را نشانه گرفته و تهدید می­کنند، آگاه بودند، هرگز چنین رویدادهای تلخی در پیرامون ما اتفاق نمی­افتاد که بعدها نیز پیامدهای آن رخدادهای شوم به داخل کشورمان کشیده شود و به تهدیدی جدی برای ایران و ایرانی تبدیل شود. اما افسوس که در آن هنگامه سرنوشت­ساز در قفقاز و به ویژه سرزمین اران، ایران ما توسط یک فرقه تبهکار و ایرانستیز اشغال شده، به طوریکه رهبر و بنیان­گذار این فرقه، از همان روز نخست ورود به ایران، احساسش به این سرزمین را «هیچ» عنوان کرد و بعد از آن نیز دشمنی خویش با مفاهیمی نظیر ملیت و ملی­گرایی را به صورت علنی بیان کرد و بقیه سردمداران جمهوری اسلامی نیز به همان میزان ایرانستیز و نادانند. اما این در حالی است که نویسنده در همین فصل اشاره­ای به نفوذ فرهنگی و معنوی ایران در دهه­های 30 و 40 خورشیدی در سرزمین اران دارد، به طوریکه گزارش­های نگران­کننده­ای برای شوروی از گرایش­های شدید ایرانخواهی در باکو و سرتاسر آن سامان به دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی در مسکو رسیده بود. نفوذ ایران و گرایش­های ایرانخواهی در آن خطه آن چنان گسترده و قوی شده بود که می­توان در توافقاتی که بین دو دولت ایران و روسیه، همزمان با سفر شاهنشاه فقید به مسکو در تیرماه 1344 خورشیدی رخ داده بود نیز مشاهده نمود. از جمله این توافقات که در پی­نویس شماره9 صفحه247 این کتاب به آن اشاره شده، توافقی است میان شاهنشاه آریامهر و برژنف مبنی بر اینکه دولت شوروی متعهد شده بود که هرگاه بخواهد در شهر باکو و سرزمین اران دست به تحولات ساختاری و بنیادینی در هر زمینه­ای بزند، بی­درنگ دولت ایران را در جریان امر قرار دهد و این تحولات با هماهنگی ایران انجام پذیرد.

4- نگاه از بیرون؛ تماشا از درون

این فصل داستان جالب توجهی است از تجربه اولین سفر نویسنده کتاب به سرزمین اران در اواخر دوره اتحاد جماهیر شوروی. ناصر همرنگ در سال 1368 جزو نخستین خبرنگاران ایرانی بود که در آستانه فروپاشی شوروی به آن سامان سفر کرده بود. همرنگ در جریان این سفر به آن سرزمین، روایتگر داستان هولناک و تکان­دهنده­ای از نسل­کشی ارامنه باکو و شهرهای دیگر سرزمین اران است. بین سال­های 1988 تا 1990 این سامان شاهد کشتار وحشیانه و پاکسازی قومی سیستماتیک ارمنی­های سرزمین اران بود که از سوی حزب پانترکیست جبهه خلق آذربایجان در شهرهایی مثل سومقائیت، گنجه، نخجوان و باکو برنامه­ریزی و اجرا شد. این نسل­کشی وحشیانه همراه با مهاجرت اجباری و فرار هزاران ارمنی ساکن آن سامان با موافقت و حمایت مقامات بلندپایه­ای نظیر حیدر علی­اف و همچنین در سکوت و بی­تفاوتی و حتی تائید ضمنی مقامات بلندپایه نظام شوروی در مسکو همراه بود. اما برگردیم به داستان نویسنده کتاب از روایت یک جنایت هولناک، او که در آن زمان عازم باکو بوده، در راه با چند تن از کادرهای جبهه خلق همسفر شده و یکی از آنها با افتخار تمام، داستان کشتن وحشیانه و داعش­وار پدر و دختری ارمنی در یکی از محلات باکو را برای همرنگ و سایرین تعریف می­کند. این جنایت هولناک و جنایت­های دهشتناک و بی­شمار دیگری که از سوی جریان و ایدئولوژی مخوف پانترکیسم در طول این صد و اندی سال گذشته، طراحی و اجرا شده، عمق ستیز این ایدئولوژی متوهمانه، شوم و مخرب را با جهان و تمدن مدرن بشری و همچنین نهایت انسان­ستیز بودن آن را به خوبی نشان می­دهد. نویسنده تعبیر جالب و جملات تأمل­برانگیزی از این وحشی­گری­ها و عصبیت­های قبیله­گرایانه که در سرزمین اران رخ داد، ارائه می­کند، او با قلم و نثر شیوای خویش، چنین می­نویسد: «باکوی پیر ناگهان نقاب از چهره روادار و بردبار خود برگرفته بود و یکبار دیگر به جامه­ی زار و نزاری درآمده بود که هیچ او را نمی­زیبید و یکبار دیگر چهره تورانی خشن خود را نشان داده بود و اکنون دندان­های خون­آلود و خشمناک خود را از آن فاصله به رخ ما می­کشید. از چهره ایرانی و آشنای باکو که من آنهمه به آن امید بسته بودم، هیچ نشانه­ای نبود». اما این تصاویر هراسناک و تأسف­برانگیز از روزهای آشفته سالهای پایانی اتحاد جماهیر شوروی، یگانه چهره از باکو و سرزمین اران نبود، نویسنده به چهره دیگری از باکو و سایر شهرهای آن سامان در آن بحبوحه حساس و هراسناک نیز اشاره می­کند. بر اساس روایت­های متعددی از شاهدان عینی که نویسنده با آنها گفتگو داشته، در راهپیمایی­هایی که در آن روزها در باکو و چند شهر دیگر سرزمین اران رخ داده بود، تصاویری از فتحعلی­شاه قاجار به عنوان آخرین پادشاه ایرانی در قفقاز و سپس پیکره­ها و تصاویری از محمدرضاشاه پهلوی به عنوان واپسین پادشاه ایران البته تا آن زمان که مانند ملت ایران در خاطره جمعی مردمان آن سوی ارس نیز کماکان زنده بود و حتی تصاویری از خمینی به عنوان رهبری مذهبی در میان دستان انبوه مردمی که در این راهپیمایی­ها حضور داشتند، دیده و گزارش شده. همچنین نویسنده روایتی را شبیه به این موضوع نقل می­کند که در جریان سفر دیگرش به آن خطه (سال1369) یک سال پس از این رویدادها، خود شاهد عینی آن بود. همرنگ نقل می­کند در بیشتر خانه­هایی که مهمان آنها در باکو بوده، تصاویری از شاهنشاه آریامهر و همچنین خوانندگان مشهور ایرانی مانند هایده و گوگوش را بر دیوار خانه­های میزبانان خود دیده بود. نویسنده در قسمت­های دیگر کتاب نیز به دفعات با حسرت به این موضوع مهم می­پردازد و افسوس می­خورد که آن مردم ایران­خواه عموماً توده­های بی­شکلی بودند و شوربختانه تشکیلات و سازمانی نداشتند که بتواند خواسته­های ایرانگرایانه آنها را نمایندگی و حتی سازماندهی کند. از این سو نیز وجود یک حاکمیت فرقه­ای و ضد ملی در ایران نیز که هیچ درک و شناختی از تاریخ و فرهنگ ایران و منافع ملی نداشته و ندارد و با حماقت­ها و خیانت­های سردمداران و مقامات رده­های گوناگون آن، باعث شد چنین فرصت بی­نظیر تاریخی از دست برود و این فرصت به تهدید تبدیل شود.

هنگامیکه به برهه فروپاشی شوروی و اتفاقاتی که در آن بزنگاه سرنوشت­ساز تاریخی به ضرر جهان ایرانی افتاد می­اندیشیم، ناخودآگاه به یاد دیدگاهی مهم از روانشاد دکتر جواد طباطبایی در مقاله «دل ایرانشهر» می­افتیم که گفته بود: «با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، ایران ناحیه­هایی را که در دور دوم جنگ­های ایران و روس از دست داده بود، برای بار دوم از دست داد».

موضوع مهم، جالب توجه و تأمل­برانگیز نویسنده کتاب، خاطره دیدار او به همراه چند تن دیگر از اعضای جبهه خلق آذربایجان با شخصی بنام ضیاء بیگ بود. او یکی از نظامیان سابق شوروی و همچنین از شرق­شناسان و آکادمیسین­های مطرح خطه اران بود که به نوعی نیز از رهبران معنوی و فکری جریان شوم پانترکیسم در آن سامان محسوب می­شد. ضیاء بیگ در آن جلسه­ای که علاوه بر همرنگ چند ایرانی دیگر از مشکین­شهر و مغان نیز حضور داشتند، حرف­های تکان­دهنده­ای خطاب به ایرانی­ها در جهت برنامه­ریزی برای تجزیه آذربایجان از مام میهن می­زند. ضیاء بیگ به افراد حاضر در آن جلسه، به ویژه خطاب به ایرانی­ها گفته بود که یکی دو بار در پیش و پس از انقلاب شما (فتنه57) در ایران بوده و اذعان داشته که جمهوری اسلامی مانند حکومت شوروی یک نظام ایدئولوژیک است و به همان اندازه ضد ملی، البته بسیار شلخته­تر و پریشان­تر از آن. وی بر اساس همین شناخت دقیقی که از نظام­­های ایدئولوژیک مثل جمهوری اسلامی داشت به حاضرین در جلسه گفته بود که «اینگونه نظام­ها را با چند شعار ایدئولوژیک می­توان فریب داد». سپس توصیه می­کند که به درون دولت بروید و در جبهه دولتی نفوذ کنید و خودتان را به رنگ و دلخواه ایدئولوژیک آن (حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی) دربیاورید ولی در عمل اهداف و وظایف خود (اهداف قبیله­گرایانه و تجزیه­طلبانه) را پیش برید. یعنی یک کار گسترده در زمینه فرهنگ و اندیشه. همین تاکتیک نفوذ را هیأت حاکمه جمهوری باکو در دل اتحاد جماهیر شوروی نیز از همان زمان میرجعفر باقروف تا مقطع فروپاشی آن به کار بسته بودند. ضیاء بیگ سخنانش را با گفتن این نکته مهم ادامه می­دهد که «حکومت ایدئولوژیک جمهوری اسلامی، اکنون ملی­گرایی را خطر بسیار بسیار مهمی تلقی می­کند و با آن سر ستیز دارد» و این همان فرصت بادآورده تاریخی است که برای پیش بردن اهدافتان، نصیبتان شده. او در آن جلسه به لزوم تغییر در ذائقه آذری­ها در ایران در همه شئون فرهنگی و زندگی از فوتبال و شطرنج تا مد لباس زن­ها و از سوگ و عروسی تا رقص و نوحه تأکید کرده و همچنین به ایجاد دو قطبی کاذب میان فارس و آذری و اینکه مدام این توهم در آذری­ها ایجاد بشه که شما تحت ستم ملی فارس­ها! قرار گرفته­اید و آنها همواره حق شما را خورده­اند، تأکید می­کند؛ آنهم نه یکبار، بلکه هزاران بار. بنابراین بر اساس توصیه­ها و گفته­های او می‌بایست همه آذری­ها در معرض نوعی از بمباران شدید تبلیغاتی قرار می­گرفتند و از آنجائیکه او شناخت بسیار دقیقی از ماهیت جمهوری اسلامی داشت، به حاضرین در آن جلسه ­گفت که یک حکومت ایدئولوژیک و خواب­زده مانند جمهوری اسلامی، هم­اکنون این امکان را به صورت گسترده­ای در اختیار شما جنوبی­ها! قرار داده است.

سخنانی که ضیاء بیگ در آن جلسه زد و ناصر همرنگ به ذکر آنها در کتاب خویش پرداخته، در واقع مانیفست قبیله­گرایان پانتورک­اللهی در این سه دهه گذشته در ایران بوده است، به طوریکه وقتی نظری اجمالی به برنامه­ها و عملکرد تجزیه­طلبان پانترک در این سه دهه اخیر می­افکنیم، اجرا شدن مو به مو و دقیق آن مانیفست شوم برای ضربه زدن به وحدت ملی ایرانیان و اساس و موجودیت کشورمان را در جهت اهداف تجزیه­طلبانه آنها، به خوبی قابل مشاهده است.

5- بادکوبه؛ به روایت دیگر

نویسنده در این فصل نیز به زوایای دیگری از ایران­زدایی در باکو و سرزمین اران، هم در زمان روس­ها و هم در روزگار کنونی که توسط ایدئولوژی مسموم و ویرانگر پانترکیسم در جریان است، می­پردازد و اشاره می­کند که نظام حکومتی باکو با کمک و حمایت­های ترکیه، به جای هویت راستین آن سرزمین (هویت ایرانی) به شدت در حال دست و پا کردن هویتی شاعرانه، رمانتیک و خیالی پان­تورانی برای باکو هستند که با عصبیت تمام در حال شمشیر زدن به خویشتن خویش باکو و هویت راستین آن سامان است. نویسنده توصیف دقیق و جالب توجهی از مسأله تورانی­گری یا جهان خیالی تورانی و به تعبیری دیگر، جهانی که غایت ایدئولوژی پانترکیسم رسیدن به آن رویاست، دارد. او می­گوید: «جهان تورانی شاعرانه شده باکوی ما از همان روست که چهره­ای این چنین شگفت­آسا دارد. این جهان در عین حال به شدت تند و متعصب و بی­تحمل و دروغین و بی­مبالات و بی­ملاحظه و زشت و زمخت و از همه اینها شگفت‌انگیزتر و دلخراش­تر آنکه به شدت گذشته­گریز و تاریخ­پرهیز و به همان اندازه ایران­ستیز است».

6- مزه حیاء و پنجره­های خاموش خوشبختی

در این بخش از کتاب نویسنده به چالش­هایی که جوامع سنتی رو به توسعه با آنها روبه­رو هستند، می­پردازد. همچنین اشاره­ای به آزادی­های اجتماعی و رابطه بین سنت و تجدد در باکوی روزگار نو دارد.

7- همه چیز به مویی بند است

این فصل گزارشی است از دیدار و گفتگوی نویسنده کتاب با جمعی از روزنامه­نگاران و اهالی رسانه که به وضعیت رسانه­ها و مطبوعات و چالش­هایی که روزنامه­نگاران و به طورکلی حرفه روزنامه­نگاری در جمهوری باکو با آنها مواجه هستند، می­پردازد. این گزارش احتمالاً به اوایل دهه80 خورشیدی برمی­گردد. در این بخش به شبکه مافیایی که توسط خانواده علیف در بخش رسانه­ها و مطبوعات اداره می­شود، می­پردازد. از شبکه آگهی­دهنده به نشریه­ها تا کاغذ در این کشور نوبنیاد تحت سیطره و کنترل خانواده علیف است. سانسور نیز در رسانه­های این جمهوری نوبنیاد به شدت تمام اعمال می­شود، به طوریکه یکی از روزنامه­نگاران با سابقه آن دیار در گفتگو با همرنگ در این باره معتقد بود که در این کشور، سانسور سفت و سخت و البته با نازک­کاری­های ویژه­ای انجام می­شود و آزادی­های سیاسی در حد یک شوخی بیش نیست. در ادامه به نقش رسانه­ها در ساختن یک هویت نوظهور در باکو پرداخته می­شود. یک وجهی از این هویت جدید یا نوظهور در جمهوری باکو، وجه مذهبی آن است و آن وجه مذهبی همانا سنی­گری حنفی است که در آن سرزمین از طریق سازمان امور دینی ترکیه و وابسته دینی سفارت ترکیه در این کشور نوبنیاد در قالب اعزام مبلغان حنفی ترک حمایت و به شدت تبلیغ و ترویج می­شود، رسانه­ها نیز در تبلیغ این امر نقش مهمی بر عهده دارند. الگوی جمهوری نوپای باکو در امور مذهبی نیز مانند امور دیگر، پیروی از الگوی ترکیه است یعنی بر عهده­داری و کنترل و اداره نهاد دین توسط دولت تأکید می­شود. ایدئولوژی پانترکیسم همواره مبتنی بر دو عنصر ترک و اسلام به ویژه از نوع سنی آن بوده و هست و دولت ترکیه که متولی این ایدئولوژی خطرناک می­باشد، در کشورهای هدف، این دو عنصر را اغلب در راستای هم در جهت دست و پا کردن هویتی نو برای مردمان آنها، بکار می­برد. بنابراین پانترکیسم و اسلام­گرایی درهم تنیده شده­اند. نکته جالب توجه دیگر درباره مسائل مذهبی در جمهوری باکو، آماری است که نویسنده در مورد مذهب اهالی آن سامان در سالهای1371 و 1383 خورشیدی ارائه می­کند، به طوریکه در سال1371 آمار شیعیان سرزمین اران بین 83 تا 85 درصد و شمار سنیان کمتر از 15درصد تخمین زده می­شد، در حالیکه بعد از گذشت 12سال (سال 1383)، این رقم از سوی مقامات رسمی، به صورت تقریبی نصف گفته می­شود. همرنگ در ادامه دیدار و گفتگوهایش با روزنامه­نگاران و مدیران شبکه­های تلویزیونی، به نظرات آنها درباره ایران و جایگاه این کشور در ذهن و روح اهالی سرزمین اران در گذشته و روزگار کنونی پرداخته است. برای مثال او با فردی بنام اعتبار محمداف، مدیر خبر شبکه آ.تی.وی دیدار می­کند. محمداف که در مدت مدیدی در ایران حضور و بنا به گفته­های خودش مفتون فرهنگ و تمدن درخشان ایران بود، به طوریکه حتی بر اساس گفته همرنگ، در روزنامه­های جمهوری باکو مقاله­های گوناگونی را نیز در جانبداری از ایران و پیوستگی­های گسست­ناپذیر سرزمینش با ایران نوشته، به نکته تأمل­برانگیزی درباره این ارتباط و پیوندها می­پردازد، او معتقد است زمانیکه دیوارهای آهنین نظام شوروی فرو ریخته بودند، برای کشوری مانند ایران از هر سو زمینه­های پیوند دوباره فراهم بود، «فرصت­های آن روز هرگز تکرارپذیر نیستند». اشاره او به همان فرصت­سوزی تاریخی است که مسبب اصلی آن، حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری بود. محمداف سخنان خود را با اشاره به اینکه دست ایران، روز به روز از سیاست، اقتصاد و فرهنگ سرزمین اران کوتاه­تر می­شود، ادامه می­دهد و می­گوید که ایران حتی در دنیای رسانه­های این آب و خاک نیز رفته­رفته رنگ می­بازد و جایی ندارد. سیف­الله مصطفی­اف مدیر یکی از شبکه­های تلویزیونی درباره ایران نظری مشابه دارد، او به ذکر خاطراتی از روزگار نوجوانی خود می­پردازد و اشاره دارد که در آن روزها، مهمترین سرگرمی او، تماشای شبکه یک تلویزیون ایران بوده است که مصادف بوده با دوره طلایی شاهنشاه فقید در ایران. مصطفی­اف می­گوید، نخستین بار از طریق تلویزیون ایران با جهان مدرن آشنا شده، از جمله کارتون­های جورواجور، فیلم­های سینمایی گوناگون و موسیقی، همه با زبان شیرین فارسی. او معتقد است که برای سالهای متمادی، نام ایران برای بیشتر مردم سرزمین اران یادآور پیشرفت، هنر و رفاه بوده است و این در حالی است که «در آن روزها بسیاری از ما، حتی نمی­دانستیم کشورهایی مانند ترکیه، عربستان، چین و یا فرانسه در کجای دنیا قرار دارند». همرنگ در ادامه به نظر فردی بنام راشد، نفر دوم سفارت ایران در جمهوری باکو می­پردازد و از قول او نقل می­کند که «ما معمولاً در طول ده سال اول پس از آن رخداد (فروپاشی شوروی)، در پیوند با قفقاز بی­برنامه بوده­ایم». حتی با گذشت حدود سه دهه از رخداد فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، کماکان نیز جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت ضد ملی و حماقت­های بی­پایان خویش، در ارتباط با قفقاز بی­برنامه و دچار انفعال و آشفتگی است. از جمله مباحث دیگری که نویسنده در این فصل به آن پرداخته، تبلیغات منفی است که رسانه­های جمهوری باکو به صورت مداوم بر علیه ایران انتشار می­دهند و ذهنیت اهالی آن سامان را با بمباران تبلیغاتی، مسموم می­کند. همرنگ اشاره می­کند که یک جنگ روانی اعلام نشده در جمهوری باکو بر علیه ایران وجود دارد.

8- بادکوبه­ی با وطن­ها؛ بادکوبه­ی بی­وطن­ها

نویسنده کتاب در این فصل به فراری­­های فرقه دموکرات پیشه­وری که در جریان یکی از سفرهایش به باکو با برخی از آنها دیدار و گفتگو داشته و ماجرای تبعید شدنشان به سیبری می­پردازد. همچنین پس از نجات آذربایجان در روز 21 آذر سال1325 و فرار فرقه دموکرات از ایران، بابت رفتار عجیب و غریب و نامنتظره­ای که با فرقوی­ها در شوروی شده بود، اکثریت آنان، ناگهان به یک پشیمانی دسته­جمعی از خیانت­های خویش به میهن رسیدند نیز اشاره­ای می­شود. همرنگ در گفتگو با برخی از اعضای فراری فرقه دموکرات به فردی بنام منصور بخشایش از اهالی روستای بخشایش اشاره می­کند. او اواخر دوره شوروی را که از آن با عنوان «هنگام مرگ شوروی» یاد می­کند، بهترین زمان برای علنی کردن و اظهار این پشیمانی می­دانست به طوریکه به رویدادهای 30 دی 1368 یا همان 20ژانویه 1990 که پیش­تر نیز در این کتاب به آن پرداخته شده بود، اشاره می­کند و از آن روز تاریخی بنام «روز ایران» یاد می­کند و می­گوید که در آن روز همه چیز ناگهان به رنگ غلیظی از «ایران و ایرانی» درآمده بود و راهپیمایی بزرگی از سوی مردم باکو برای بیان خواسته­هایشان که از آن جمله، نه گفتن به روس­ها و پانترکیست­های جبهه خلق بود، راه افتاده بود. منصور بخشایش نیز به تصاویر شاهنشاه آریامهر محمدرضاشاه پهلوی، فتحعلی­شاه قاجار و حتی خمینی که از سوی شرکت­کنندگان در راهپیمایی حمل می­شد، می­پردازد و یادآور می­شود که خود او و یارانش که سابقاً از هموندان فرقه دموکرات بودند، با تصاویری از شاهنشاه آریامهر در این راهپیمایی شرکت کرده بودند. از نگاه او «این­ها بخش­هایی از زندگی زیر پوستی وطنِ بی­وطنِ باکو بود که ناگهان در یک فرصت تاریخی بیرون زده بود». نویسنده در بخشی از این فصل به دیدار و گفتگوهایش در باکو با شخصی بنام «قوتاز بیگ شاهین اجیرلو» معروف به «قوتاز شاهی» از سران نامدار، پُر آوازه و محبوب ایل اجیرلوی منطقه دشت مغان می­پردازد و از عشق آتشین و سرشار او نسبت به ایران می­گوید و به سرگذشت غریب این میهن­پرست ایرانی از خطه آذربایجان که عمری پای ایران ایستاده و برای دفاع از ایران مبارزه کرده بود، اما پس از فتنه57 مجبور به ترک کشور شد، اشاره می­کند. قوتاز شاهی نکات مهم و تأمل­برانگیزی را در جریان گفتگوهایش با همرنگ خاطرنشان می­کند؛ از نگاه او در آن روزگاران دوردست، همه «آن بی­وطن­ها» از چپی­ها و توده­ای­ها و از همه مهمتر فرقه­ای­ها، هرکدام به نوعی خواستار چیزی بودند که برای او از مرگ نیز بدتر بود و آن براندازی و فروپاشی ایران محبوب او و در این میان فرقه­های بی­وطن از همه بی­وطن­تر بودند، همه آنها بازیچه­های استالین و دولت شوروی برای تجزیه و فروپاشی ایران بودند. قوتاز شاهی علارغم گذشت ده­ها سال از رخدادهای شوم ترک­تازی­های روس­ها و غلامان حلقه به گوش آنها در قالب تشکیلات فرقه دموکرات در کشور، کماکان نیز معتقد بود که ته مانده­های فرقه دموکرات پیشه­وری، بزرگترین خطر ممکن برای آینده ایران و ایرانی شمرده می­شود. او در این باره می­گفت: «شنیده­ام در ایران، آنها (فرقوی­ها) همه­جا نفوذ دارند، در همه رگ و پی دولت، در بیشتر نهادهای قدرت». بر اساس دیدگاه او که از شناخت دقیق این جریان خطرناک و ایرانستیز ناشی می­شد، نفوذ ته­مانده­های فرقه دموکرات در ایران، می­تواند زمینه را برای بروز تنش­های قومی در کشور آماده کند و در یک شرایط ویژه ناشی از نبود دولت مرکزی، زمینه را برای تجزیه آذربایجان از مام میهن فراهم کند. نویسنده کتاب در جریان گفتگوهایش با قوتاز شاهی به نقل یکی از خاطرات وی در دیدار با شاهنشاه آریامهر می­پردازد که در پی­نویس شماره26 صفحه252 و 253 کتاب هم به آن اشاره شده؛ در این باره، قوتاز شاهی برای ناصر همرنگ چنین تعریف کرده بود که روزی در جریان یکی از سفرهای محمدرضاشاه فقید به منطقه مغان، همراه با قوتاز شاهی به بازدید از سد مرزی میل، مغان در مرز ایران و شوروی رفته بودند و در روی سد، شاهنشاه دوربین شکاری­اش را که از گردنش آویخته بود، بالا آورده و آنسوی آب، جایی حول و حوش شهر پوشکین که امروزه فضولی نامیده می­شود را با حسرت نگریسته بود و بعد دوربین را پائین آورده و دستش را انداخته بود روی شانه قوتاز شاهی و آهی کشیده بود و به وی گفته بود: «فلانی می­بینی؟ همه این سرزمین­ها روزگاری از آنِ ما بودند. دریغ که اکنون نیستند». شاهنشاه سپس گفته بود: «روزی خواهد آمد که ما زنده نباشیم ولی داستان هفده شهر از دست­رفته­ی قفقاز نباید بمیرد». این خاطره تأمل­برانگیز و در عین حال حیرت‌انگیز، حاکی از میهن­پرستی و هوش سرشار شاهنشاه آریامهر و همچنین توجه و نگاه دقیق و بلند مدت آن بزرگمرد نسبت به ایران و منافع ملی و جهان ایرانی بوده است. نویسنده در ادامه به ذکر دیدار و گفتگوهایش با امیرعلی لاهرودی دبیر اول فرقه دموکرات در باکو پرداخته است. همرنگ در جریان گفتگوهایش با برخی از اعضای فرقه دموکرات در باکو به سرگذشت امیراصلان­بیگ عیسی­لو، یکی دیگر از میهن­پرستان خطه آذربایجان و از سران پُرآوازه شاهسون می­پردازد. بر این اساس نویسنده اشاراتی به دلاوری­ها و رشادت­های امیراصلان­بیگ عیسی­لو در جریان مبارزه با سپاه اشغالگر شوروی و به ویژه نوکران آنها (فرقه دموکرات پیشه­وری) می­کند و اینکه حتی فرقوی­های ساکن باکو نیز ضمن تأیید رشادت­های این قهرمان میهن، بر این امر نیز صحه می­گذارند که پیش از رسیدن ارتش شاهنشاهی ایران به منطقه و نجات آذربایجان از چنگال بیگانگان و بیگانه­پرستان، امیراصلان و یارانش منطقه مشکین و بخش­های وسیعی از منطقه مغان را از قوای متجاسرین پس گرفته و نظم و امنیت را در کل آن منطقه برقرار کرده بودند. در پایان فصل نیز نویسنده به ذکر دیدارش با نفر دوم سفارت ایران در باکو اشاره می­کند و همه مسائلی که در این فصل به آن پرداخته شد و همچنین اهمیت دیپلماسی همگانی را برای او برشمرده بود، اما نفر دوم سفارت که مانند بقیه سفیران خائن و نادان اعزامی به آن سرزمین آنقدر پرت بود که چنین مسائل بسیار مهمی، برایش غریب و بی­اهمیت جلوه می­نمود.

9- یک شهر و این همه سفیر

نویسنده در این فصل به عمق حماقت و پرت بودن سفیران جمهوری اسلامی در جمهوری باکو و خیانت‌های پی­در­پی آنان به ایران و منافع ملی کشور می­پردازد و در پایان فصل نیز از این تباهی­ها در دستگاه وزارت امور خارجه و سیاست خارجی و دیوان­سالاری زنگ­زده با عبارت «بیماری علاج­ناپذیر یک سیستم ناکارآمد» یاد می­کند. همرنگ بر اساس تجربیات سفرهای پیاپی خود به جمهوری باکو، معتقد است که سفارت فعلی ایران در باکو، حتی در حد و اندازه سفارتخانه­های اواخر قاجار هم نیست و نه­تنها نگاه تمدنی به حوزه قفقاز و به ویژه سرزمین اران ندارد، بلکه همه نهادهای فرهنگی و سیاسی وابسته به آن نیز هیچ چیزی از ایران و ایرانی برای باکو و باکویی با خود ندارند. نویسنده به زد و بندهای تجاری و اقتصادی دیپلمات­های اعزامی جمهوری اسلامی به باکو و این واقعیت تلخ مبنی بر آنکه، سفیران بدون داشتن کوچکترین درک و فهمی از اینکه کجا ایستاده­اند و می­بایست از منافع ملی ایران دفاع کنند، اما همواره به دنبال منافع اقتصادی خودشان هستند. نویسنده در بخشی از این فصل به ماجرای برگزاری همایش ایرانستیزانه آذری­های جهان در باکو و بی­توجهی سفیر وقت (افشار سلیمانی) به این امر می­پردازد. البته نویسنده به صورت مستقیم از افشار سلیمانی که از سفیران پانترک و فاسد جمهوری اسلامی در باکو بود، نام نمی­برد اما با توجه به شواهد و قرائنی که در این فصل از کتاب به آنها اشاره شده، معلوم می­شودکه منظور نویسنده خود وی بود. در جریان گفتگوها و بحث­هایی که بین همرنگ و افشار سلیمانی در می­گیرد، او اعتراف دردآور و تکان­دهنده­ای از وضعیت فشل و فاجعه­بار وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی و مأموریت­های سفرا خطاب به همرنگ گفته بود، مبنی بر اینکه هنگامیکه او (افشار سلیمانی) را به این سمت گمارده بودند و برای انجام مأموریتش عازم باکو بود، قبل از رفتن به باکو، مسئول میز جمهوری باکو در اداره کل قفقاز و آسیای میانه در وزارت خارجه که معمولاً حکم سفیر در باکو به پیشنهاد او به وزیر خارجه اعلام می­شود، سلیمانی را خواسته و به او چنین گفته بود: «ببین، ما نمی­دانیم باکو و قفقاز چه درازا و چه پهنایی دارد. هیچ برنامه­ای نیز حتی برنامه کوتاه مدت برای آنجا در وزارتخانه نداریم. خودت ببین چه کار می­کنی که نه سیخ بسوزد، نه کباب».!!!

10- دوری و نزدیکی؛ مسأله این است

در این فصل از کتاب که فصل پایانی نیز می­باشد، نویسنده به ادبیات حسرت در فرهنگ مردمان آن سامان می­پردازد که ریشه در جدایی دویست ساله سرزمین اران از ایران دارد. در ادامه اشاره­ای هم به تلاش­ها و اقدامات روسیه تزاری و سپس شوروی برای ایران­زدایی در منطقه قفقاز و ترکی­سازی و جعل هویت ترکی در آن خطه می­شود. درباره چالش مهم هویتی در جمهوری باکو، نویسنده به نقل از یکی از استادان دانشگاه تهران می­گوید بیش از هر چیز، این گذشته و تاریخ و پیشینه­ی ایرانی این سرزمین است که در جریان فرآیند تولید هویت در این کشور بحران­زا شده است. حتی افرادی مانند رافیق ساوالان هموند سالخورده هیئت مدیره شبکه تلویزیون دولتی آذربایجان که نگاهی عاقلانه به مسأله هویت در این کشور نوبنیاد دارد، معتقد است که امروزه این کشور نوبنیاد در کنار چالش­های فراوان سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی خود با یک ابرچالش کلان دیگر نیز روبه­روست و آن تراژدی بی­هویتی و بی­ریشگی است. اما در عین حال نویسنده بیان می­کند علارغم اینکه باکو اکنون از گذشته خود می­ترسد، هنوز کسانی در آن سامان هستند که باور دارند، نزدیکی با ایران به عنوان سرچشمه هویتشان یک باید تاریخی است. همرنگ اشاره­ای به فردی بنام بالاش معلم می­کند که در باکو آرشیو فیلم فارسی دارد، معلم نیز مانند ما ایرانیان نگاهی حسرت­آمیز به روزهای پیش از فتنه57 دارد، او از دوره­ای در سرزمین اران صحبت می­کند که ایران برای اهالی آن سامان جذابیت بسیاری داشت و بر همین اساس فیلم­ها و موسیقی ایرانی هم در آن خطه بسیار محبوب بود و اینکه آثار فرهنگی ایران تا چه اندازه شور و غوغایی در بین مردم باکو و به طورکلی سرزمین اران ایجاد می­کرد، او در ادامه یادآور می­شود «ما واقعاً داشتیم نزدیک می­شدیم، خیلی نزدیک». روایت­هایی از سنخ جذابیت ایران، آنهم در جهت پیوندهای دوباره اهالی آن سامان در دوره شاهنشاهان ایران­ساز پهلوی در سرزمین اران فراوان است که به برخی از این روایت­ها در این کتاب پرداخته شده، از جمله نویسنده کتاب به محبوبیت «برنامه گل­ها» در کل قفقاز جنوبی از سرزمین اران تا ارمنستان و گرجستان اشاره می­کند.

چنین اقداماتی در آن دوره را باید در راستای اقدامات هوشمندانه فرهنگی دولت شاهنشاهی ایران تحلیل و ارزیابی کرد که پس از سالها جدایی، در راستای فراهم کردن مقدماتی برای پیوندهای دوباره آنها با سرزمین مادر (ایران) بود، اما شوربختانه این روند پس از وقوع فتنه57 متوقف شد و ایران به ویژه پس از فروپاشی شوروی، رفته­رفته جذابیت خود را برای مردمان قفقاز و به ویژه اهالی سرزمین اران از دست داد، زیراکه حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی نه در فکر پیوندهای دوباره بود و نه تولیدات فرهنگی قابل توجه و جذابی برای ارائه به اهالی آن سامان را داشت، بنابراین در نبود ایران، این خلاء توسط ترکیه و تولیدات فرهنگی مسموم آنها با هدف ایده خیالی و در عین حال خطرناک پان­تورانی پر شد.

نویسنده کتاب بار دیگر به روایت­هایی از راهپیمایی­های ایران­خواهانه اواخر دوره شوروی در باکو و سایر شهرهای سرزمین اران از جمله مناطق مرزی با ایران می­پردازد و در این باره اشاره­ای هم به روایت و گزارش خانم شیرین هانتر کارشناس مسائل قفقاز از آن روزهای حساس و سرنوشت­ساز دارد، تقریباً درونمایه همه روایت­ها و گزارش­ها یکی است و آن، دیده شدن تصاویری از شاهنشاه آریامهر، فتحعلی‌شاه قاجار و حتی خمینی بر دستان و دوش راهپیمایی­کنندگان آن چند روز است.

همرنگ در ادامه، پرسش­های مهمی را درباره چرایی دوری باکو و سرزمین اران از ایران در روزگار کنونی که در آن به سر می­بریم، طرح می­کند و همچنین به دلایل تبدیل شدن جمهوری نوپای باکو به خطر بزرگی برای ایران هم می­پردازد. نویسنده به این نکته تأمل­برانگیز نیز اشاره می­کند که دولت باکو می­داند، ایران تحت حاکمیت فرقه تبهکار و ایرانستیز جمهوری اسلامی، حتی نمی­تواند به عنوان یک تهدید نظامی جدی برای این جمهوری نوپا محسوب شود. به این نویسنده اشاره­ای به مطبوعات قبیله­گرا و بیگانه­پرستی که در شمال غرب به صورت علنی بر علیه ایران و موجودیت ملت ایران فعالیت می­کند و به بلندگوهای تبلیغاتی و ایرانستیزانه دولت ترکیه و جمهوری باکو تبدیل شده­اند اشاره­ای می­کند. در این رابطه، نویسنده از فردی بنام عباسعلی حسن­اف که از سفرای جمهوری باکو در تهران و زمانی هم رئیس میز ایران در وزارت امورخارجه کشورش بود، نام می­برد؛ او در جریان یکی از دیدارهایش با همرنگ صرحتاً به حمایت­های جمهوری باکو از نشریاتی با محتویات پانترکی و قبیله­گرایانه در شمال غرب ایران، صحه گذاشته بود.

نویسنده کتاب نبود نگاه تمدنی از جانب ایران (به دلیل وجود شوم حاکمیت فرقه­ای و ایرانستیز جمهوری اسلامی در ایران)، شرایط نامناسب جهانی، حساسیت­های قدرت­های بزرگ، کامیابی الگوهای رقیب (ترکیه)، بی­توجهی به واقعیت­های روی میز از سوی حکام خائن و نادان جمهوری اسلامی، جذاب نبودن شرایط کنونی ایران برای اهالی سرزمین اران و همچنین عامل اقتصاد را از عمده دلایل دوری جستن روز به روز جمهوری باکو از ایران و خزیدن به کام رقبا به ویژه ترکیه می­داند.

همرنگ به پیوندهای دیرینه مردمان آن سامان با سرزمین مادری خویش (ایران) و به طورکلی تعلق خاطر به جهان ایرانی را از زبان یکی از اهالی قره­باغ که با او گفتگو داشته، با اصطلاح «رنگ ایران» بیان می­کند و به درفش و نشان ملی و تاریخی شیر و خورشید نشان ایران که در اسناد و بناهای تاریخی سرزمین اران نقش بسته اشاره می­کند.

سخن پایانی

داستان سرزمین اران (جمهوری باکو) داستانی است پُرحسرت از جدایی­ها، داستانی است پر اندوه از فراموشی تاریخی و گم­گشتگی و سرگشتگی هم­تباران ایرانی جدا افتاده از سرزمین مادری، داستانی است پر داغ و درد از ایران­زدایی و بریدن پیوندهای مردمان آن دیار توسط روسیه تزاری، شوروی و اوهام پانترکیسم، داستانی است تلخ از ضعف و پریشانی و بی­کفایتی دودمان ایران بر باد ده قاجاری، داستانی است سراسر افسوس از تلاش­هایی که برای احیای یگانگی تاریخی مردمان آن سرزمین با ایران در دوره شاهنشاهی پهلوی صورت گرفت که با وقوع فتنه57 ناکام ماند، داستانی است پر از خشم­ از فرصت سوزی­های تاریخی حکومت جمهوری اسلامی برآمده از خاکسترهای ایدئولوژیک چپی_اسلامی و آرمان­های ضدایرانی و ضد ملی و خیانت­بار جهان­وطنی مارکسیستی و امت­گرایی اسلامی­، داستان چگونگی ساخته شدن یک کشور بر پایه جعل و دروغ و انکار و ستیز با گذشته ایرانی خویش و در نهایت داستان نبرد جهان ایرانی با جهان­های انیرانی در آن سامان است و به مفهوم واقعی کلمه یکی داستان است پر از آب چشم.

, , , ,
اشتراک گذاری