حجت کلاشی
هدف از فعالیتهای ما در جریان مشروطهخواهی، رسیدن به آزادیهاست. ما معتقدیم که پادشاهی مشروطه ظرفیست که در داخل آن آزادیها تکوین و تبلور یافته و بالفعل خواهند شد، آزادیهای اجتماعی، آزادی بیان، آزادی افکار، آزادی زنان و همۀ اینها. من به عنوان کسی که پادشاهیخواه است، و این مربوط به امروز و دیروز نیست، سالهای مدیدیست، البته فهمم از مشروطه تغییر کرده، بهتر شده، اما همیشه مشروطهخواه بودهام، همیشه معتقد به پادشاهی مشروطه بودهام. حزبمان هم همینطور همیشه باورمند به پادشاهی مشروطه بوده است. من مقالهای در سال 1385 در این زمینه نوشتم. البته انسان میتواند اشتباهاتی هم داشته باشد، اما در نهایت فکر خود را تصحیح میکند و متوجه میشود، فکر کجا نادرست است و بعد آن را اصلاح میکند. اما در نهایت به عنوان کسی که نزدیک به بیستواندی سال است که پادشاهیخواه بودهام و ذیل این نام هم فعالیت کردهام، در سال 85 بازگشت به مشروطه را مطرح کردم و اندکی بعد از آن هم در دادگاه انقلاب از نظام مشروطه دفاع کردم، دارم فعالیت میکنم که مخالفین ما هم آزادی بیان داشته باشند.
یعنی تمام بحث ما این است که چنان نظام قدرتمندی را درست بکنیم و چهارچوب چنان قوی باشد که در آن مخالفین نترسند و صحبت بکنند و مخالفین ما عقاید خود را تبلیغ بکنند. یعنی اصلاً اینطور نیست که ما در حال رفتن به سمتی هستیم که فضا بسته شود. یا به سمتی میرویم که تنها یک صدا شنیده شود. همۀ ما باید تلاش کنیم که صدای مخالفین ما شنیده بشود. البته باید مابین الان و وقتی که پیروز شدیم تفاوت قائل بشویم. آنچه من میگویم مربوط به پیروزیست. یعنی در نظام پادشاهی مشروطه. یعنی زمانی که پادشاهی مشروطه مستقر میشود، قوی میشود و پا برجا میماند و آنگاه میتواند از ورود مخالفین هم حمایت بکند.
اما هماکنون ما در حال مبارزه هستیم. معتقدیم باید تقویتکننده و اشاعه دهندۀ صدای کسانی باشیم که در مسیر صحیح حرکت میکنند. منظورم در اینجا ابداً سانسور کردن نیست. اما در هر صورت مناظره کردن، گفتگو کردن را نه تنها نادرست نمیدانیم، بلکه استقبال میکنیم. چون منطق ما را نشان میدهد. طبیعیست هم به مناظره و هم به گفتگو آری میگوییم، مشروط بر آن که در چهارچوبهای صحیح و اخلاقی صورت گیرند.
به باور ما جریان پادشاهیخواه یک جریان فاخر است. یعنی ما مدعی هستیم که یک جریان ملی هستیم. یعنی به ملت ایران وصل هستیم. وقتی به ملت ایران وصل هستیم، پس به فرهنگ ایرانی وصل هستیم. فرهنگ درازآهنگ ایران، فرهنگ شکوه است، فرهنگ ادب است، فرهنگ آیین است. سخن گفتن در آن آیین دارد، ادب دارد. نشستن در برابر بزرگتر آیین دارد، ادب دارد. با دشمن مباحثه کردن ادب دارد، آیین دارد. جریان پادشاهیخواه باید ادب و آداب ایرانی را رعایت کند، تا جریان بزرگ ملی تجلی شایستۀ آن باشد.
به باور ما مناظره و گفتگو نه تنها بد نیست، بلکه درست هم هست. ما که مجهز به منطق هستیم، مجهز به چهارچوب نظری هستیم، این روش به ما فرصت میدهد، تا نظراتمان را بازگو کنیم. ولی الان باید دقت بکنیم که اِکوی نظرات کسانی نشویم که مردم را فریب میدهند. البته پادشاهیخواهان انسانهای پاکدلی هستند. یعنی دستشان را دراز کردهاند به سوی همه و به همه میگویند؛ بیاییم باهم ایران را نجات بدهیم. من میدانم؛ علیرغم این که گاهی لحنمان تند میشود و حرفهای تندی ممکن است بزنیم. اما ته دل هواداران پادشاهی یک صداقتی وجود دارد و میگویند؛ اول ایران! اول برویم ایران را آزاد بکنیم. اما این همه صداقت در جریان مقابل وجود ندارد. فراموش نکنیم در همین اوج خیزش ملت ایران، بجای اینکه کسانی این جنبش را تقویت بکنند، به فکر حذف پرچم افتاده بودند. خُب اگر قرار باشد که آنها بیایند و در اوج خیزش و در آستانۀ پیروزی پرچم را حذف کنند، شناسنامه را حذف کنند، خُب اینکه کمک کننده نیست. در حال حاضر هم همینطور است. عدهای در کمین هستند که مردم را ناامید کنند. به مردم بگویند که حالا بروید و رأی بدهید. به نظر من لازم است که ما بیشترین اکو و اشاعه را به صدای خودمان بدهیم. ولی از مناظره و گفتگو هم، تا جایی که پیش میآید، استقبال میکنیم.
اما مسئلۀ دیگری هم ما در جبهۀ خودمان داریم. به عبارت دیگر ما در جبهۀ خودمان یک بحران رفتاری داریم. یعنی میان ما، بین دوست و دشمن، خلط میشود. مثلاً دو نفر ممکن است در یک جبهه باشند و یکی از آنها از ده رفتار دیگری خوشش نیاید. طبیعیست که، برخورد او باید انتقادی باشد. باید بتواند دیگری را نقد بکند، نه تحریم یا دعوا و اختلاف. من ممکن است از یک برنامۀ تلویزیونی خوشم نیاید، طبیعیست که باید بتوانم آن را نقد بکنم تا به این ترتیب کار بهتر بشود. دعوای ما با جای دیگریست. با جمهوری اسلامی و با دشمنان ایران است.
ما در این سالها در حال انجام یک تجربه هستیم. میبینیم که ایدۀ پادشاهی در حال تودهای شدن است. یعنی موج موج آدمها در حال جذب شدن به این فکر هستند و وارد این جبهه میشوند. بسیاری دارای تجربۀ سیاسی نیستند. بسیاری از شخصیتهای پادشاهیخواه که در سنین بالا بودند، دیگر از میان ما رفتهاند. ساختارهای قبلی مرجعیت خود را از دست دادهاند و طبیعیست که برخی از دوستان جدید بر اساس هیجان و احساس رفتار کنند. بسیاری هم نیتهای بدی ندارند. اما بعضی نیز تحت تأثیر افراد و ساختارها و سازمانهای دیگری قرار میگیرند. به عنوان نمونه بعضی افراد در داخل جبهۀ پادشاهیخواه به خود من میگویند که من جمهوریخواه هستم. در حالی که من فکر نمیکنم که کسی به اندازۀ من در این سالها علیه جمهوری، در حوزۀ نظری و تئوری حرف زده و مخالفت کرده باشد. ولی خُب تبلیغ میکنند و عدهای هم آدمهای سادهای هستند و زود فریب میخورند. حتا از خود من میپرسند که آیا واقعاً جمهوریخواه هستم!
جالب است، در همان جلسۀ هامبورگ دو خانم آمده بودند و از ظاهرشان برمیآمد که از دیرباز طرفدار پادشاهی بودهاند، خیلی هم علاقمند. پرچم دستشان بود. آمدند و گفتند؛ شما که خیلی خوب از پادشاهی دفاع کردید! پرسیدم، چطور؟ گفتند که در مورد شما میگویند که شما جمهوریخواه هستید! جواب دادم؛ شاید، احتمالاً امروز روز پادشاهیخواه بودنم است!