علی کشگر
در یکی دو روز گذشته باردیگر هذیانگویانی پریشاناحوال و آشفتهذهن ــ و اینبار در زیر چتر «پادشاهیخواهی» ــ پا از گلیم خود درازتر کرده، یاوههایی به مهمترین فیلسوف عصرِ حاضرِ ایران دکتر جواد طباطبایی نسبت میدهند و از این طریق کورسویی در دل گروههای ضد ایرانی، از جمله پانترکیستها، تجزیهطلبان و امتگرایان جمهوری اسلامی انداخته و کامشان را شاد کردهاند. یاوهگویی چنین پلشتهایی، تازه نیست. اما ما ایراندوستان باید از خود بپرسیم چرا این یگانه فرزانۀ همروزگار ما چنین در کانون کینهتوزیهای اینهمکیشان ضد ایران قرار دارد؟ مگر در آموزههای ایشان چه نهفته است، که هر دشمن ایران را، هر دشمن تاریخ این کشور را، هر دشمن پایداری این ملت را، هر دشمن دورۀ مشروطه ایران را و… چنین برمیانگیزد؟ ما از جواد طباطبایی چه آموختهایم که ما را سعادتمند و سرفراز و دشمنان ایران را پریشان و آشفتهحال کرده است؟
***
چه سعادتی بالاتر از اینکه، بعد از فاجعه مصیبتبار انقلاب اسلامی که در اصل ادامه قادسیه اما این بار به دست خود «ایرانیان»، ایران را در «معرضِ وزشِ بادِ بینیازی خداوند» قرارداد، بار دیگر بخت با ما ایرانیان یار شد و فرزانۀ دیگری از کیش بزرگانی چون فردوسی بنام جواد طباطبایی، که بر سنگ خارای ایران تکیه و بر روی آن «ایستاده» به مدد ایران و ایرانیان شتافت و با تأمل فلسفی و نظریهپردازی مسیر بیرون کشیدن ایران از آتش را پیش پای ما قرارداد.
- و به ما آموخت که؛ برای حفظ ایران در دنیای کنونی حس عاطفی به تنهایی کافی نیست و باید فراتر رفت و دانست که ایران در حقیقت چیست.
- و برای فهماندن حقیقت ایران به ما آموخت که ایران هیچگاه؛ جزئی از امّت نبوده و جماعت نیز به شمار نمیآمده و از همان آغاز ملّت واحدی بوده که شالودۀ «دولت» استوار ایرانشهر را ایجاد کرده بود.
- به ما آموخت که: «یک ملّت تنها با دیانت خود تعریف نمیشود، بلکه ملّت فرهنگ خود را ایجاد میکند که دیانت نیز جزئی از آن است.» «دیانتْ شالودهای برای ایجاد امّت است، اما برای ملّت شدن فرهنگ ضرورت دارد. در منطقهای که ما قرار داریم، تنها ایرانیان توانستهاند فرهنگی ملّی ایجاد کنند و خود را به ملّت تبدیل کنند»
- به ما آموخت که؛ «در ایرانشهر، پیش و پس از اسلام، وحدت ملی وابسته به وحدت دینی آن نبود، همچنان که این وحدت «از بالا» نیز نبود.»
- به ما آموخت که: «ایرانشهر کانون فرهنگی بود که میتوانست صورتهای متفاوت دینها و آئینهای مذهبی را درون خود بگذارد و صورتی ایرانشهری به آنها دهد.»
- به ما آموخت که: «وحدت ملّی ایرانشهر از همان آغازِ تاریخِ آن امری طبیعی بود.» و «در تاریخ ایران، پیوسته، فرهنگ امری فراگیر بوده و در همه دورههای تاریخی، دیانت ایرانیان مندرج در فرهنگ آنان و بخشی از آن بوده است. همین امر موجب شده است که وحدت ملی ایرانشهر بر پایه آن فرهنگ فراگیر ممکن شود که همه شئون همه گروههای ملت واحد را در بر میگیرد و بر آنها اشراف دارد. به همان اندازه که فرهنگ، بهویژه فرهنگ ایرانشهری، ناظر بر وصل کردن اقوام، گروهها و باورمندان آئینهای گوناگون بوده است، دیانتهای متنوع، اگر دریافتی فرهنگی از آنها عرضه نشود، بهویژه اگر عصبیتهای قومی و ایدئولوژیهای سیاسی در آن آمیخته شده باشد، به کار فصل کردن» ایرانیان میآید.
- به ما آموخت که: «همه دینها و آئینهایی که در دورهای از تاریخ ایران در این سرزمین پیداشدهاند، خود را با فرهنگ ایرانی هماهنگ کرده و به بخشی از فرهنگی تبدیل شدهاند که آن را فرهنگ فراگیر میتوان خواند.
- به ما آموخت که: این فرهنگ را از این حیث فراگیر بهخوانیم که فرهنگ ملی در گذر تاریخ به شالودهای برای وحدتی تبدیل شده که همۀ کثرتهای فرهنگهای ناحیهای، دینها، آئینها و آداب همه اقوام ایرانی را در خود جمع و سازگاری میان آنها را ایجاد کرده است. بخشی از پیچیدگی مفهوم ملیت در ایران به این نکته برمیگردد که ملیت ایرانی همراه با این فرهنگ فراگیر تحول پیدا کرده است.»
- به ما آموخت که: «ایرانیان» نامِ عام همهٔ «ما»، یعنی مردمانی است که به طور تاریخی، از کهنترین روزگاران، در آن سکونت گزیده و تقدیر تاریخی آن سرزمین و تقدیر تاریخی خود را رقم زدهاند… این «ما» هیچ قید و تخصیصی ندارد و هیچ قید و تخصیصی نباید به هیچ نامی و به هیچ بهانهای بر آن وارد شود. این «ما» بر همهٔ مردم ایران شمولِ عام دارد و هیچ ایرانی را نمیتوان به هیچ نامی و هیچ بهانهای از شمول عام آن خارج کرد.»
آری آنچه از این آموزهها برمیخیزد این است که؛ هستی ملت ایران مقدم بر هر نظریه، تئوری و ایدئولوژی میباشد. با علم و نظریۀ تاریخی میتوان هستی این ملت را اثبات کرد و فراز و فرود تاریخ آن را به بحث گذاشت اما با تئوری و ایدئولوژی نمیتوان این هستی طبیعی را انکار کرد.