انقلابی علیه انقلاب 57!
فرخنده مدرّس
در خلال یک سالِ گذشته، با چالش دلیرانه و بیوقفۀ مردم ایران، روند فرسودگی و فروپاشی نظام اسلامی، سرعت و شدت بیشتری به خود گرفته است. این روزها در آستانۀ سالروز قتل مهسا، دخت ایران، در شهریور 1401، ما با سالگرد خیزشی همراهیم که، تنها فروزشی از جنبش ملی ایرانیان است، جنبشی که نشانههای حیات و حضور آن، در بیش از چهاردهۀ گذشته، هر جا که فرصتی یافته نمودار گشته است. صورت و معنای «ملی» این جنبش از همان آغاز، و در دیرترین موعد، در همان دو سالۀ نخست استقرار نظام اسلامی، نطفه بست. هر چند آن عُلقه در چشمها و عقلهای مسخشده در انقلاب 57 که نخواستند یا قادر نبودند ببینند، پوشیده بود و وجودی به ظاهر ناپیدا داشت، اما در زهدان رخدادها و تجربهها، زیست، پرورش یافت، تکمیل شد، به کمال رسید و آنگاه حضور آشکار خود را اعلام نمود. آن وجود پوشیدۀ بهظاهر ناپیدا را اما از همان آغاز چشمهای مسلح به دانش تاریخ ایران و در آینۀ تجربههای این ملت کهن، توانسته بودند ببینند. از جمله آن چشمهای مسلح به داریوش همایون نیز تعلق داشت که، در سال 1361، یعنی دیری نگذشته از «پیروزی» انقلاب 57 و استقرار نظام اسلامی، و در بحبوحۀ جنگ میان ایران و عراق، در مجلۀ «ایران و جهان» نوشت:
«در ١٣۵٩ بار دیگر همان ناسیونالیسم بود که از تمامیت ارضی ایران نگهداری کرد. مردانی که از چنگ جوخههای اعدام رسته بودند و فردایشان به همان اندازه تهدیدآمیز بود که دیروزشان، دلیرانه سینههایشان را دیواری ساختند که پس از تحمل ضربت غافلگیرانۀ نخستین دیگر در برابر دشمن خم نشد؛ و دیری نگذشت که تا واپسین سرباز عراقی را در هزیمتی بیشکوه از خاک میهن راندند…
«هنگامی که جنگ درگرفت ارتش ایران یک سال و نیم پاکسازیهای پیاپی، اعدامهای بیشمار، غارت زرادخانهها، کاهش خدمت نظام وظیفه به یک سال و شورایی کردن یگانهای نظامی و از همگسیختن بافت سازمانی خود را تحمل کرده بود. در آن شهریور ١٣۵٩ پیکر نیمهجان ارتش بود که به دفاع از سرزمین ملی برخاست…
«هرچه هم ما در ستیزه با جمهوری اسلامی پرشور باشیم نمیتوانیم تن به شکست از دشمن بیگانه بدهیم… نفرت از رژیم اسلامی نباید ایرانیان را به دامن رژیم عراق بیندازد. مبارزه ملی ایرانیان با رژیم اسلامی نباید به صورت بخشی از تلاش جنگی عراق درآید. این انحراف از مبارزه است نه نیرو بخشیدن به مبارزه…
«درستترین واکنش در برابر جنگ تلگرامی بود که در همان نخستین روزهای هجوم عراق به رئیس ستاد ارتش ایران فرستاده شد و در آن داوطلبی یک خلبان جوان برای دفاع از میهنش اعلام گردیده بود. تلگرام امضای رضا پهلوی را داشت، وارث یک سنت ناسیونالیستی پنجاه و هفت ساله که وقتی دیگران منفیبافی میکردند ایران را یکپارچه گردانید و خوزستان را از عمال انگلیس پس گرفت و آذربایجان را از عمال شوروی پس گرفت و شط العرب را از عراق پس گرفت و جزیرههای تنگه هرمز را پس گرفت و ارتشی را پایهگذاری کرد که خردهریزهایش آبروی عراق را بر خاک ریخته است.»
با همۀ مفاسدی که، در جنگ 8 ساله، برای فرماندهی بیلیاقت اسلامی و برای مقاصد مذهبی رهبری جمهوری اسلامی، بتوان برشمرد، از جمله، صدور انقلاب، فتح قدس از راه کربلا و نیت فراهم آوردن شرایط امکان اضمحلال ملت ایران در امت اسلامی، اما بهرغم آن، حضور افسران و سربازان دلاور ارتش، در برابر تجاوز عراق به ایران را، به هیچ معنای دیگری، جز میهندوستی و به هیچ مقصد دیگری جز سرنهادن در راه دفاع از کشور و ملت ایران، از سوی آن دلاوران جاوید، نمیتوان نسبت داد و فهمید. بهرغم همۀ داستانپردازیهای سران جمهوری اسلامی و فرماندهان سپاه پاسداران و دستگاههای تاریخنویسی و تبلیغاتی آن، اما به قدر کفایت گفتهها و شنیدهها و اسناد و کتابهای خاطرات بازماندگان ارتش ایران موجود هست که، حماسۀ ملی که ارتش در آن جنگ آفرید، را قلب ماهیت نتوان کرد. ارتشی که فرماندۀ کل قوایش، در رویگردانی ملت از او و از خود و به انتها رسیدن شوق و قوۀ پادشاهی و قدرت فرماندهی در او، کشورش را ترک، اما پیش از رفتن، با فرمان به ممنوعیت سرکوب و خشونت، بر دست و پایش بند زده بود، تا مبادا در تاریخ، نام آن پادشاه و این ارتش به ننگ ملتکشی آلوده گردد، ارتشی که برخی از فرماندهان ارشدش دست در دستِ ناپاک سرآن مزور و بیوطن انقلابی گذاشته و خنجر آنان بر پشت و رگبار گلولههای انقلابی را در برابر سینه داشت، اما به رغم آن روان در رنج، قلب پر از کین نسبت به انقلاب و رژیم انقلابی و با وجود آن سینههای خونبار، همچون یلان اسطورهای و تاریخی ایران، برای حفظ میهن، به میعادگاهِ تجدید پیمان با ملت، یعنی به میدان جنگ، زیر فرماندهی «تیمور لنگ» دیگر تاریخ ایران، شتافت و از «آزمایش آتش و خون سربلند» بیرون آمد. معنای نهفته در آن شتاب، چنین است، که از آن جز نهیب دلاوری و غرُش ایستادگی، برای بیداری ملت و برای رویکرد دوبارۀ به ایران و ایرانگرایی، و برای ترک بستر غنودگی و غفلت از خود و از ملتبودگی خویش نمیتوان به دیده گرفت و به گوش آویخت.
توجه به ماهیت این آغاز بسیار اهمیت دارد، نه تنها از آن جهت که، از بوی تعفن بختک انقلاب 57 و رژیم اسلامی برآمده از آن جز وعدۀ خون و خشونت و فساد و تباهی روزگار میهن به مشام نمیرسید و نه تنها از آن رو که آینده و امید، یکجا و از روی استیصال و درماندگی، با جامهدانی آکنده از ناامیدی و خلجان روح و اضطراب روان، افق زندگی را ترک میکرد، و نه تنها از آن روی که آرزوی دل و فرمان عقلی نبود که به توقف آن روند شوم بیاندیشد، نه! همۀ اینها درست، اما مهمتر از اینها، زمین ایستادن گم شده بود. قوای ایستادگی به هرز رفته بود. به نامیمنت سلطۀ ایدئولوژیهای دشمن ایران و پراکنده شدن بذر افکاری با «افقهای و کهنه و بسته» در همۀ طیفهای سیاسی و فکری ایران و در طول دههها تبلیغات دروغ و تولید وهم و خیالات، عقلها ضایع شده بود. معیارهای تشخیص و تمیز سوخته بود. کاری میخواست کارستان تا همۀ این ابزار بار دیگر به حیات فراخوانده و استوار گردند. در همان آغاز هم اول «جانم فدای ایران» بود که توسط ارتش ایران آمد. پیش از آنکه زبان به توضیح الویت کشور، میهن باز شود و کلامی در نقد بیخردی و زوال عقل رقم بخورد و نظریهای در بارۀ تأملی بر ایران و ایضاح روندی که به این روزگار تباهی منجر شده بود، پرداخته شود و از دل آن اهمیت میهن، ملت، امر ملی، مصالح کشور سربرآورد و به نسلهای در راه آموخته شود. پیش از همۀ اینها، این ارتش ایران بود که درس بالاترین الویتهای ملی را داد. این نهاد کهن ایرانی بود که پرچم کاویانی ایراندوستی و از خود گذشتگی در راه میهن و ملت را، همچون «نظری در عمل»، بر زمین کوبید و جای ایستادن به هر قیمت، و به مردی و مردانگی را آموخت.
این مقدمه طولانی را گفتیم و آن گفتاوردها را آوردیم، تا نخست آدرس تاریخی و رخداد مشخص و معنایی روشن در شناسایی نقطۀ عطف و آغاز جنبش ملی را بدست دهیم که، جاودان یاد، دکتر جواد طباطبایی، آن چشم دیگر مسلح به تاریخ و تجربههای تاریخی این ملت کهن، دههها بعد، در آغاز آن خیزش در سال گذشته، یعنی در 24 سپتامبر 2022، در سطور آغازین رسالۀ «انقلابِ “ملی” در انقلاب اسلامی» در بارهاش نوشت:
«”انقلاب در انقلاب” نظریهای برای افلاس و فلکزدگی مردم ایران بود و به صورت فاجعهباری در ایران 57 موفق شد…آنچه نه طیف گروههای چپ، نه طیف گروههای مذهبی نمیدانستند این بود که “انقلاب” در انقلاب آنان در کشوری اتفاق افتاده است که یک دولت ملّی درازآهنگ دارد و این امکان وجود دارد که روزی انقلابی دیگر در “انقلاب” آنان رخ دهد. چنین انقلابی اگر اتفاق میافتاد، یا اگر بیفتد، میتواند به معنای شکست نهایی این هر دو طیف باشد. از دههها پیش، این اتفاق به صورت زیرزمینی در حال افتادن بود…»
و این بخشی از مقدمهای بوده است برای بیان ماهیت اصلی آنچه که «به صورت فاجعهباری در ایران 57» رخ داده بود و اتفاقی را «به صورت زیرزمینی» ناگزیر کرده بود که در ایران پس از آن تجربۀ ضدملی 57 تنها میتوانست یک انقلاب ملی باشد. دکتر طباطبایی در این بارۀ پس از گفتاوردهای فوق مینویسند:
«کوشش برای تبدیل یکی از کهنترین ملتها به امت ـ خلقها بزرگترین اشتباهی بود [که] دو طیف مذهبی و ضدمذهبی انقلاب 57 مرتکب شدند. همۀ وقایع روزهای اخیر ـ و ماهها و سالهای پیش از آن ـ دلیلی بر این تحول شگرف در کشور است که ملّت ایران انقلابی “ملی” در انقلاب کردهاند و آن را پیش میبرند. این “انقلاب ملّی” تنها در ایران ممکن بود، و اینک که ممکن شده است پیش میرود.»
بدین ترتیب، پس از آنکه زمان تاریخیِ بسته شدن علقۀ جنبش ملی و عامل مزید روشن شدن آتش آن جنبش، یعنی آن «بزرگترین اشتباه» را از زبان و به بیان چشمهای مسلح و نورهای دیدۀ خود، ارائه کرده و نشان دادهایم که «با چنین ملتی نمیشد بازی کرد»، امیدواریم به محمد قوچانی، آقای سردبیر نشریات فلهای جمهوری اسلامی وطنفروشِ بیملت، توانسته باشیم بفهمانیم؛ به بیهودگی طرح پرسش غلط انداز، اما توخالی و غلط نکند که «کدام انقلاب ملی؟» و اینقدر «با استراتژی چراغ خاموش» بیهوده گردِ «ایرانشهر» نگردد و در پی توطئۀ ایجاد تشتت و پراکندن افکار مشوب و به دنبال درست کردن «انقلاب ملی» تخیلی و بیبنیاد نباشد! زیرا روشن است که ما یک انقلاب ملی بیشتر نداریم که انقلابیست برآمده از انقلاب 57 و در برابر آن که دشمن ملت و خاستگاه ویرانی و فلاکت کشور بوده است و به گفتۀ دکتر نیز «…امروز، پس از چهاردهه، میتوان گفت که کشور را چنان نابود کرده است که حتی اگر روند کنونی دگرگون شود دههها طول خواهد کشید تا اصلاحی در امور ممکن شود.» اما خاستگاه اصلیتر این نابودی و تباهی همانا گفتمان 57 بوده است، که سردمدارانش در همۀ طیفهای چپ و مذهبی «دشمنان داخلی ایران» و علیه دولت ملی ایران بودهاند. بنابراین بر ایرانگرایان حرجی نیست اگر به درافتادن و شکستن آن گفتمان کمر همت راست کنند. و درگیر در میدان نبرد گفتمانی با کسانی شوند که شبهه ایجاد میکنند که در جایی، شاید در کشکول قوچانی و یا در پستوی امنیتی ـ اصلاحطلبیها گویا «انقلاب ملی» دیگری موجود است، که لاطایل و یاوهای بیش نیست. زیرا ما یک «انقلاب ملی» بیشتر نداریم و آن «انقلاب ملی» همان انقلابیست که دکتر ردِ پایش را از «سالها پیش» گرفته و در لحظهای که «ممکن شده» بود در بارهاش، و پا به پایش، رسالۀ «انقلابِ “ملّی” در انقلاب اسلامی» را مینوشت و هنگامی که در بارهاش مینوشت، انقلابیون جوانش در خیابانهای سراسر کشور فریاد میزدند «جانم فدای ایران»، «ایران رو پس میگیریم» و فریاد میزدند و میزنند؛ «رضاشاه روحت شاد»! ما بس بعید میدانیم که رسالۀ «انقلابِ “ملی” در انقلاب اسلامی» بدون شنیدن این فریادها تدوین شده باشد. اما پیش از این تدوین هم میدانیم که در توضیح معنای نهفته در پس این فریادها هزاران صفحه نوشته و تدوین کرده و به تبیین سپرده شده بود که به باور ما ستونهای این انقلاب ملی به دست جوانان آموخته از روح آن آثار و بر زمین استوار آن بود که، توانست بالا برده شود و امروز خواب رژیم اسلامی دستگاههای امنیتی ـ تبلیغاتی آن و مدافعان انقلاب و گفتمان پنجاهوهفتی را آشفته و به کابوس و هذیانگویی بدل نماید.