رضاشاه، …قوام بخش مشروطه در ایران

علی کشگر

اگر قوام زمانه برآفتاب بُود

تو آن زمانه قوامی که آفتاب توی

منوچهری

در صد و پنجاه سال گذشته در ایران دو انقلاب سرنوشت‌ساز با دو جوهر متفاوت رخ داده و دو مسیر صد و هشتاد درجه‌ای را پیش پای ایرانیان قرار داده است. نخستین انقلاب، انقلاب مشروطه بود که با انديشه نوگرایی و تجدد یکی بود و نوسازی تمامی عرصه‌های زندگی و اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را در جوهر خود نهفته داشت. و دیگری انقلاب اسلامیِ نسل 57، که روشنفکرانش از راست و چپ، از زن و مرد، کُنه افکار خود را که همانا همسویی با قادسیه بود، نمایان کرده و برای انقلاب اسلامی به رهبری خمینی باده سردادند و نقطه پایانی بر حیات عرفی و کوشش‌های هشتاد ساله تجدد در ایران گذاشتند. و بازگشت به هزار چهارصدسال پیش را در ایران رقم زدند.

اما در انقلاب مشروطه الیت فکری ایرانیان با یک وضعیت بسیار پیچیده روبرو بودند. از یک طرف تمامیت ارضی و موجودیت ایران را در خطر می‌دیدند و شاهد تکه پاره شدن ایران بودند و از سوی دیگر در تکاپوی این بودند که ایران را در مسیر رشد و ترقی و از این طریق در راه رسیدن به آزادی قرار دهند و ایران را از دوران خان خان‌بازی، قبیله‌بازی و عشیره‌بازی و ملوک‌الطوایفی بدر آوردند و در مسیر تجدد قرار دهند.

هرچند خواست و تلاش الیت فکری ايرانیان در انقلاب مشروطه، استقرار حکومت قانون و بنیانگذاری «مجلسی بود که از مردم برمی‌خاست و نماینده مردم بود و می‌توانست استقلال کشور را نگهدارد»، اما مسائل و مشکلات ایران در آن سال‌ها ــ 1285 تا کودتای 1299 ــ به یکی و دوتا و چند تا ختم نمی‌شد. بعنوان نمونه، شمال ایران را شورشیان جنگلی‌ به آشوب کشیده‌ بودند و جنوب ایران را شیخ‌خزعل ملک طلق خود می‌دانست و غرب ایران در دست سمیتقو و شرق ایران در دست پلیس انگلیسی جنوب بود و بیشتر رؤسای قبیله‌های عشایر هر یک دارودسته‌ای سازمان داده و برای خود جولانگاهی درست کرده بودند. ناامنی در سراسر ایران چنان بود که راهزنی و چپاول از پیش‌پاافتاده‌ترین کارها قلمداد می‌شد. مرکز هم از عهده هیچ‌ کاری به‌غیر از بی‌تصمیمی و بی‌اختیاری برنمی‌‌آمد. مجلس هم چند صباحی به این‌ور و چند صباحی به‌آن‌ور می‌غلتید و آخرکار با تصویب قانونی “سست“ نه “تکلیف“ دولت را مشخص می‌کرد و نه “تکلیف“ اشرار را. و اصلا قدرتی به معنای واقعی در ایران وجود نداشت که بتواند بر این مشکلات فائق آید. فقط در سالهای 1285 تا 1299 بیش از پنجاه و چند کابینه برسرکار آمده و بعد از یکی و دوماه از کار برکنار می‌شدند. این کابینه‌ها هم نه‌تنها مشکلی را حل نمی‌کردند بلکه بر هرج و مرج می‌افزودند. شاه مملکت هم در فکر حرمسرای خود و فرنگ و چانه‌زنی، برای خرج سفر، با سفارتخانه‌های روس و انگلیس بود. در چنین شرایطی اوضاع احوالی برای مردم باقی نبود که بتوان در مورد آن سخن گفت. در یک کلام کشوری با مردمانش “در حال انقراض“! بود.

از همین‌رو گفتمان اصلی و دلمشغولی ایرانیان در آن روزها، نه برگِرد بحث‌هایی در حلقه‌های کوچکی از روشنفکران ایرانی آن روزگار می‌چرخید و نه باوری به این داشتند که این حلقه‌های کوچک روشنفکری قادر به حل مشکل ایرانِ «درحال انقراض» خواهند بود. گفتمان اصلی و دلمشغولی ایرانیان در آن روزها برگِرد ضرورت مهمترِ مرگ و زندگی و هست و نیست موجودیت ایران می‌چرخید و چاره را در پیدا کردن دست نیرومند و نیروی نظامی قدرتمند در بوجود آوردن یک قدرت دفاعی در برابر قدرت‌های بیگانه و نیروهای تجزیه‌طلب وابسته به بیگانه و محدود كردن قدرت مطلقه سلطنت برای جلوگيری از دادن امتيازات به بيگانگان و كوتاه كردن دست آخوندها و اشراف و خان‌ها از منابع ملی می‌دیدند.

مشروطه خواهان با بیرون راندن محمدعلی شاه، بعد از به توپ بستن مجلس از کشور و به دار آویختن شیخ فضل‌الله نوری در تهران، تصور می‌کردند به هدف اصلی و پیروزی قطعیِ خود که حکومت قانون می‌باشد رسیده‌اند و دیگر هیچ مانعی نمی‌تواند سر راه آنها قرار گیرد و آزادی و رشد و ترقی بزودی در دسترس همگان قرار خواهد گرفت و مشروطه در ایران مستقر خواهد شد. متاسفانه بخشی از مشروطه‌خواهان، مشروطه را تنها با مجلس و در مجلس تعریف می‌کردند. هرچند مجلس از دستاوردهای بزرگ مشروطه‌خواهان بود، اما این کاهش دادن جنبش مشروطه و تجددِ ایران  به يكی از ‏اجزاء آن، با واقعیتِ جنبش مشروطه و همچنين با واقعيت نقش مجلس در آن سالها نمی‌خواند. نکته‌ای را که بسیاری از الیت روشنفکری مشروطه نمی‌خواست یا نمی‌توانست بفهمد این بود که؛ انقلاب در سرزمينی روی داده بود که الویتِ گفتمان اصلی‌اش، حفظ و بقای سرزمین ایران می‌بود که در آنزمان هر گوشه‌اش در دست شورشیان و رئیس قبیله‌ها و وابستگان بیگانگان بود و حتیا برای رفتن از يك گوشه تهران به گوشه ديگر تهران نیاز به اجازۀ روسیه یا انگلستان بود.

متاسفانه از دیدگاه بخشی از الیت فکری مشروطه‌خواهان، «مشروطه در عمل با همان آرمان‌هائی سنجيده شد كه با آنها به صحنه آمده بود و به نام آنها جنگيده و پيروز شده بود.» اما «ايرانيان حكومت مشروطه را ــ كه در واقع حكومت مجلس بود ـ با معيارهای آزادی و ترقی و ناسيوناليسم، با معيار تجدد دهه‌های جنبش مشروطه‌خواهی سنجيدند و سرخورده شدند. ــ چرا که؛ مجلس همه کاره بود و کشور دستخوش هوس‌ها و منافع نمایندگان شده بود. ــ بينوائی، قحطی، بيماری‌های كشنده و واگيردار، ناامنی، زورگوئی اشراف و خان‌ها و آخوندها و پاره‌ای “مجاهدين“ تازه رسيده، فساد پردامنه‌ای كه بسياری از سرامدان سياسی مشروطه نيز بدان پيوسته بودند، در سال‌های برتری مجلس مانند گذشته و بدتر، سرتاسر ايران را برداشته بود. مشروطه نه تنها به ايران يك حكومت پاكيزه و كارآمد نداد بلكه كشور را به چنان بن‌بست حكومتی انداخت كه كودتای سوم اسفند (1299 / 1921) را اجتناب ناپذير ساخت.»1

رضاشاه با کودتای 1299 وارد صحنه قدرت سیاسی ایران شد. رضاشاه فردی بود با ویژگی‌های خاص خود. دانش و سوادش و اندیشه‌اش از نوع سواد و دانش و اندیشۀ الیت فکری و نظری جنبش مشروطه نبود. سواد رضاشاه در توان دید استراتژیک او و انگشت گذاشتن بر قلب مشکل و شناخت اولویت‌ها و ستونهای قوام بخش ایران بود. یکی از برجسته‌ترین ویژه‌گی‌های رضاشاه، یکی بودنش با ایران بود و همه چيز را براي وطن می‌خواست. حتی جانش را. از همین‌رو رضاشاه مانندی در میان مشروطه‌خواهان و سیاستمداران آن زمان ایران نداشت. و بقول سیروس غنی: «استعداد رضاخان آن بود که دریافت، مردم بشدت آرزومند حکومت مقتدر مرکزی‌اند تا به بی‌نظمی خاتمه دهد، ملوک‌الطوایفی عشایر و وابستگی آن‌ها را به خارجیان از بین ببرد و به‌جنگ‌های داخلی و جنبش‌های جدایی‌طلب پایان بخشد. رضاخان در همان سال اول وزارت جنگ خود، سه شورش عمده را در شمال فرونشاند و به ایلات مرکزی یورش برد و مملکت را از مثله شدن نجات داد. موضوع مهم دیگری که بدان توجه داشت «هدفِ دوم انقلاب مشروطه، یعنی نوین و امروزی کردن دولت بود… رضاخان فرزند انقلاب مشروطۀ ایران بود، همان‌طور که ناپلئون فرزند انقلاب کبیر فرانسه بود».2 آری، به قول سیروس غنی: «رضاشاه فیلسوف ــ شاهِ افلاطونی نبود، و مسلماً نقایص بسیار داشت، ولی بی‌گمان پدر ایران نوین و معمار تاریخِ قرن بیستم کشور ما بود.»3

رضاشاه بعد از سرکوب نیروهای وابسته به بیگانه و یکپارچه کردن ایران، برای متحقق کردن هدفِ دوم انقلاب مشروطه یعنی رشد و ترقی و نو کردن جامعه ایران لکوموتیو نوسازی را در سراسر ایران در حوزه‌های گوناگون براه انداخت و از روی همۀ خان‌ها و آخوندها و همۀ آنانی که دشمن کشور یکپارچه و مدرن ایران بودند عبور داد و دروازه‌های تجدد و جامعه مدرن را به روی ایران باز کرد. و «دولت ــ ملت سده هفدهمی را به ایران داد و کار چند سده را در چند سال کرد.»

دوره رضاشاه دورۀ تحقق اولویت‌ها و استقرار و نهادمند کردن آرمان‌های مشروطه بود. در سراسر ایران سخن از اصلاحات بود. و این رضاشاه بود که با نگاه استراتژیکِ توانمند خود می‌دانست که مشکلات ایران چیست و کجاست و چگونه باید آرمان‌های مشروطه در ایران استقرار یافته و نهادمند شود. او بدرستی می‌دانست که صرف داشتن ایده و آگاهی برای استقرار ایده‌ها کافی نیست و در شرایط آن روز ایران قدرتِ در عمل بود که می‌توانست شرایط لازم را برای طرحی نو و اجرای آن و رسیدن به آرمان‌های مشروطه فراهم نماید. او نه تنها نگاهش به منظرۀ کلی بود، بلکه جزئیات را نیز به روشنی در نظر داشت و در پی فراهم کردن اسباب لازم برای رفع موانع بر سرراه جزئیات نیز بود. رضاشاه مانند هر رهبر فرهمندی قدرت تشخیص و شامۀ تیز داشت و به قول دکتر عالیخانی: «می توانست به کمک این شامۀ تیز ایده‌های درست را تشخیص دهد و موانع موجود در تحقق آن را برطرف نماید.» یک نمونه از آن، ایده‌هایی است که علی‌اکبر سیاسی یکی از بنیانگذاران «انجمن‌ ايران‌جوان‌» با مرامنامه مبتنی بر: الغاي‌ كاپيتولاسيون‌، احداث‌ راه‌آهن‌، استقلال‌ گمركي‌ ايران‌، فرستادن‌ دانشجوي‌ دختر و پسر به‌ اروپا، آزادي‌ زنان‌، وضع‌ قانون‌ جزا، توجه‌ به‌ ترويج‌ معارف‌ و تعليمات‌ ابتدائي‌، تأسيس‌ مدارس‌ متوسطه‌ و توجه‌ به‌ تحصيلات‌ فني‌ و صنعتي‌، تأسيس‌ موزه‌ها و كتابخانه‌ها و تئاترها، اخذ و اقتباس‌ قسمت‌ خوب‌ تمدن‌ اروپا. در بخشي‌ از خاطرات‌ خود، به‌ ماجراي‌ ديدارشان‌ با سردارسپه‌ اشاره‌ و‌ مي‌نويسد:

«چيزي‌ از تأسيس‌ «ايران‌ جوان‌» نمي‌گذشت‌ كه‌ سردارسپه ‌نخست‌وزير نمايندگان‌ ايران‌ جوان‌ را به‌ حضور خواند. انجمن‌ دعوت‌ سردارسپه‌ را پذيرفت‌ ـ البته‌ جز اين‌ هم‌ نمي‌توانست‌ بكند! اسماعيل‌ مرآت‌، مشرّف‌ نفيسي‌، محسن‌رئيس‌ و من‌ با اندكي‌ بيمناكي‌ به‌ اقامتگاه‌ او كه‌ در آن‌ موقع‌ در خيابان‌ سپه‌ تقريباً روبروي‌ مدارس‌ نظام‌ (بعدها دانشكده‌ افسري‌) بود رفتيم‌. در محوطه‌ باغ‌ ايستاده‌ بوديم‌ كه‌ او با شنلي‌ كه‌ بر دوش‌ داشت‌ با قامت‌ بلند و برافراشتة‌ خود از دور پيدا شد و روي‌ نيمكتي ‌نشست‌ و به‌ ما اشاره‌ كرد نزديك‌ شويم‌ و روي‌ نيمكتي‌ كه‌ نزديك‌ او بود جلوس‌ كنيم‌. آن‌گاه ‌گفت‌: «شما جوان‌هاي‌ فرنگ‌ رفته‌ چه‌ مي‌گوئيد؟ حرف‌ حسابتان‌ چيست‌؟ اين‌ انجمن‌ ايران‌جوان‌ چه‌ معني‌ دارد؟» من‌ گفتم‌: اين‌ انجمن‌ از عده‌اي‌ جوانان‌ وطن‌پرست‌ تشكيل‌ شده‌است‌. ما از عقب‌ماندگي‌ ايران‌ و از فاصله‌ عجيبي‌ كه‌ ما را از كشورهاي‌ اروپا دور ساخته‌ است‌ رنج‌ مي‌بريم‌ و آرزوي‌ از بين‌ بردن‌ اين‌ فاصله‌ و ترقي‌ و تعالي‌ ايران‌ را داريم‌ و مرام ‌انجمن‌ ما بر همين‌ مبني‌ و اصول‌ گذاشته‌ شده‌ است‌. گفت‌: «كدام‌ مرام‌؟» من‌ مرامنامة‌ چاپ ‌شده‌ انجمن‌ را به‌ او دادم‌. آن‌ را گرفت‌ و آهسته‌ و به‌ دقت‌ خواند. آن‌گاه‌ نگاه‌ نافذ و گيرندة‌ خود را متوجه‌ ما كرد و با كمال‌ گشاده‌روئي‌ گفت‌: «اين‌ها كه‌ نوشته‌ايد بسيار خوب‌ است‌. مي‌بينم‌ كه‌ شما جوانان‌ وطن‌پرست‌ و ترقي‌خواه‌ هستيد و آرزوهاي‌ بزرگ‌ و شيرين‌ در سر داريد. ضرر ندارد كه‌ با ترويج‌ مرام‌ خودتان‌ چشم‌ و گوش‌ها را باز كنيد و مردم‌ را با اين ‌مطالب‌ آشنا بسازيد. حرف‌ از شما ولی عمل‌ از من‌ خواهد بود… به‌ شما اطمينان‌، بلكه ‌بيش‌ از اطمينان‌ به‌ شما قول‌ مي‌دهم‌ كه‌ همة‌ اين‌ آرزوها را برآورم‌ و مرام‌ شما را كه‌ مرام‌ خود من‌ هم‌ هست‌ از اول‌ تا آخر اجرا كنم‌… اين‌ نسخه‌ مرامنامه‌ را بگذاريد نزد من‌ باشد… چند سال‌ ديگر خبرش‌ را خواهيد شنيد.»4

دوره رضاشاه در ایران دوره‌ای است كه «سیاست در مفهوم واقعی آن، یعنی تلاش در راه اصلاح و بهكرد وضع مردم تجلی یافت و با تمام امكانات و همة ابزار قدرت پشتوانة پیشبرد امر كشور، و درخدمت به مصالح ملی و تاریخی به كار گرفته شد.» رضاشاه ایران را که در حال انقراض بود، بقول زنده‌یاد داریوش همایون:

«بر راهی انداخت بود که مانند قطار‌هائی که بر راه‌آهن انداخت، با انقلاب و حکومت اسلامی نيز از آن بيرون آمدنی نيست. او را می‌بايد پادشاه زيرساختها شمرد و آنقدر زير ساخت بود که بدست او بوجود آيد که توقع دمکراسی و توسعه مستقيم سياسی را به دشواری می‌توان از او داشت. زير ساخت اصلی و مهم‌ترين، بازسازی ايران به عنوان يک کشور و در صورت نوين دولت ـ ملت بود. نخست بايست از تکه پاره‌های ممالک محروسه و مناطق فئودالی و بخشهای عملا جدا شده يا در حال جدا شدن ايران کشوری با يک حکومت می‌ساخت که در درون مرزهايش قانون خود آن و نه خواست سفارت دولت‌های فخيمه انگليس و بهيه روس روا باشد (از 1918 سفارت دولت فخيمه همه کاره بود.) بايست سربازان بيگانه ايران را ترک می‌گفتند و نيروهای نظامی ناچيز ايران از فرماندهی بيگانگان بدر می‌آمدند و توانائی برقراری نظم و امنيت را می‌يافتند که بی آن همه مبارزات مشروطه خواهان و قانون اساسی و متمم آن خاطره‌ای خوش بيش نمی‌بود. بايست بانکداری ايران، از جمله نشر اسکناس، از دست روس و انگليس در می‌آمد. بايست ايرانی احساس فرديت می‌کرد و خود را ايرانی می‌شمرد نه حسن‌پسر‌حسين و از مملکت قزوين؛ و بايست کمترينه‌ای از امنيت قضائی می‌يافت و هر لحظه بر جان و مالش در هراس نمی‌بود.»5

«با يک استراتژی جسورانه و با قدرت اجرائی که ديگر در هيچ زمامدار ايرانی ديده نشد رضاشاه از 1921 تا دهه بعدی همه اين‌ها و بسا طرح‌های ديگر را عملی کرد. ايران يکپارچه شد و بيگانگان ديگر نقشی در اداره امور آن نداشتند؛ جز نفت که زور او نرسيد. يک دستگاه اداری امروزی در جای لحاف پاره‌ای که دولت قاجار بود سراسر ايران را پوشاند. با ثبت احوال و شناسنامه و نام‌خانوادگی، ايرانی در قالب حقوقی شهروند يک کشور و نه رعيت ارباب و خان و پادشاه قرار گرفت، تا کی قالب سياسی‌اش را بيابد. دادگستری نوين غيرآخوندی و مجموعه‌های قانون مدنی و قانون جزائی و قانون تجارت و ثبت احوال به جامعه ايرانی امکان داد که سير توسعه اقتصادی خود را آغاز کند و به اصطلاح مارکسيستی وارد مرحله رشد بورژوازی شود. رضاشاه برای نخستين‌بار در دوران اسلامی به ايران يک دولت قانون rechtstaat داد.»6

«در همان حال او به ماليه کشور، باز برای نخستين‌بار پس از بهترين دوره صفويان، سرو سامانی داد. درکشوری که از بينواترين سرزمين‌های آن دوران بود به‌ياری انحصار ترياک و دخانيات و بازرگانی خارجی (که به سبب فشارهای استعماری شوروی يک اقدام دفاعی نيز بشمار می‌رفت) خزانه کوچک دولت را پرمی‌کرد و با اين‌همه بودجه کشور در دوره او از هزار ميليون ريال نگذشت که ايرانيان آن زمان به خواب نديده بودند و برای ما مايه شگفتی است که چگونه با چنان ارقامی می‌شد کشوری را در عين حال اداره کرد و ساخت. با بستن قراردادهای پاياپای و صدور آنچه ايران می‌توانست بفروشد سرمايه ارزی برای ساختن راه‌آهن سراسری و پايه‌گذاری صنعت نوين فراهم کرد که پيش از او اگر هم می‌خواستند به سبب جلوگيری قدرت‌های استعماری نمی‌توانستند. (درآمد نفت به نوسازندگی ارتش اختصاص داشت و ماشين‌های کارخانه‌ها با سالامبور يا روده گوسفند، و کتيرا و مانندهای آن مبادله می‌شد.) دولت به عنوان فراهم آورنده آموزش و بهداشت و درمان همگانی و توسعه اقتصادی ( تا اندازه‌ای که ايران بی‌پول و بی‌نيروی آموزش يافته آن روز اجازه می‌داد) و نه صرفا ماليات‌گير و سربازگير، نوآوری او بود و فهرست آنچه ديوانسالاری رضاشاهی کرد، از شبکه راه‌ها تا هزاران ساختمان عمومی، تا فرهنگستان زبان و تربيت بدنی و آموزش موسيقی کلاسيک و ورزش و پيشاهنگی و گردآوری و آموزش يتيمان (هنرستان دختران) و شير و خورشيد سرخ، از سازمان جنگلبانی تا هنرستان موسيقی و کانون پرورش افکار برای آموزش دادن آداب زندگی امروزی، از جمله پاکيزگی دندان و آشنا کردن مردم با انديشه‌های مدرن و فرستادن گروه‌ها، گروه بهترين دانشجويان ايرانی به اروپا. (در سفرنامه‌مازندران خود گله می‌کرد که طرز غذا خوردن را نيز بايد به هم ميهنانش ياد بدهد.) هيچ گوشه‌ای از زندگی ملی از توجه ديوانسالاری او دور نماند و خودش با دقت و پيگيری بر همه آن برنامه شگرف نوسازندگی modernization نظارت کرد. دستگاه اداری او نمونۀ کارائی نبود و برنامه‌هايش به آهستگی در سراسر کشور پخش می‌شد که در آن مرحله ناگزير می‌بود. ولی بهر حال ايران بايست از جائی آغاز می‌کرد.

رضاشاه زنان را از حجاب رهانيد و به آموزش عالی و مقامات اداری راه داد که دشوارترين اصلاحات او، و در کنار آموزش همگانی، دو انقلاب اجتماعی بزرگ تاريخ ايران بشمارند. او همچنين با درهم شکستن قدرت نظامی فئودال‌ها بزرگ‌ترين مانع درآوردن ايران را به يک جامعه طبقه متوسط برطرف کرد. محمدرضاشاه در هر سه زمينه اصلاحات پدر را با اصلاحات ارضی (يک انقلاب اجتماعی ديگر) و گسترش بيشتر آموزش همگانی و دادن حقوق سياسی به زنان تکميل کرد. در کمتر از يک نسل زن و مرد و جامعه ايرانی در قالب نوينی ريخته شد و همان اندازه نيز در سده‌های گذشته امکان نيافته بود و تا بيست سال پس از رضاشاه امکان نيافت. دستاوردها و پيام پيشرفت و نوسازندگی او هنوز اساسا تعيين کننده راهی است که جامعه ايرانی می‌بايد بپيمايد و تا ما خود را به پای اروپائی برسانيم که آرزوی او می‌بود خواهد ماند.»7

از همین روست که تمام دستاوردها و نوسازندگی رضاشاه هنوز هم در جامعه ایران راهنما و تعيين کننده است و شعار «رضاشاه روحت شاد» نشاندهنده زنده بودن دستاوردها و راهی است که رضاشاه پیش پای ما ایرانیان قرار داد.

آموزش همگانی در جدال با فرهنگ واپسماندۀ قضا و قدری

یکی از اقدامات بسیار درخور توجۀ رضاشاه، دستور به تأسیس «کانون پرورش افکار» بود. یکی از دلایل مهم این تاسیس به نگرانی‌ها و تشویش‌های رضاشاه برمی‌گشت، که آن را در کتاب سفرنامه مازندران به رئیس دفترش فرج‌الله بهرامی چنین دیکته کرده است: «به وضعيات اين مملكت، از سر تا ته كه نگاه مي‌كنم، به جزئي و كلي اصلاحاتي كه در هر رشته و هر شعبه بايد به‌عمل آيد، و همين‌طور به‌مسئوليت خود در مقابل اينهمه خرابي كه توجه مي‌كنم، حقيقتاً گاهي مرا رنجور مي‌نمايد. هيچ چيز در اين مملكت درست نيست. همه چيز بايد درست شود. قرنها اين مملكت را چه از حيث عادات و رسوم، و چه از لحاظ معنويات و ماديات خراب كرده‌اند. من مسئوليت يك اصلاح مهمي را، برروي يك تل خرابه و ويرانه برعهده گرفته‌ام. اين كار شوخي نيست و سر من در حين تنهائي، گاهي در اثر فشار فكر در حال تركيدن است. مگر خرابي يكي، دو، ده و هزار است كه بتوان يك حد و سدي براي آن قائل شد. آيا كسي باور خواهد كرد طرز لباس پوشيدن را هم من بايد به‌اغلب ياد بدهم؟ هنوز در ايام سلام، كه روز رسمي و داراي پروگرام معيني است، اشخاص را مي‌بينم كه انصافاً از حيث لباس، استحقاق عبور در هيچ خيابان و پس كوچه را ندارند. اغلب از وكلاي مجلس شورا و وزراء، كه طبعاً برگزيدگان جماعت هستند، هنوز لباس پوشيدن را بلد نيستند، و من در حين انعقاد سلام و رسميت جلسه بايد حوصله به‌خرج داده، و معايب اندام آنها را به‌آنها گوشزد نمايم. … همه چيز را مي‌شود اصلاح كرد. هر زميني را مي‌شود اصلاح نمود. هركارخانه‌اي را مي‌توان ايجاد كرد. هر مؤسسه‌اي را مي‌توان بكار انداخت. اما چه بايد كرد با اين اخلاق و فسادي كه در اعماق قلب مردم ريشه دوانيده، و نسلاً بعد نسل براي آنها طبيعت ثانوي شده است؟ ساليان دراز و سنوات متمادي است كه روي نعش اين مملكت تاخت و تاز كرده‌اند. تمام سلول‌هاي حياتي آنرا غبار كرده، به‌هوا پراكنده‌اند و حالا، من گرفتار آن ذراتي هستم كه اگر بتوانم، بايد آنها را از هوا گرفته و به تركيب مجدد آنها بذل توجه نمايم. اينهاست آن افكاري كه تمام ايام تنهائي مرا به‌خود مشغول، و يك‌ساعت از ساعات خواب مرا هم اشغال كرده است.»

«کانون پرورش افکار» در دی ماه سال ۱۳۱۷ تاسیس شد. هدف‌اش «پرورش و راهنمائی افکار عمومی» برای برطرف کردن فرهنگ واپسماندۀ قضا و قدری حاکم بر اذهان بود که «در اعماق قلب مردم ریشه دوانیده، و نسلاً بعد نسل برای آنها طبیعت ثانوی» شده بود. این سازمان «سعی در تشویق مردم به استفاده از کتاب و روزنامه و مجله از طریق تاسیس کتابخانه‌ها و قرائتخانه‌های عمومی» و همینطور ایجاد شرایط «نشاط عمومی»، سعی در عمومی کردن این اهداف در میان مردم در شهرهای بزرگ و کوچک ایران و مورد استفادۀ عموم قرار دادن آن می‌نمود. موضوعاتی که در این جلسات به سخنرانی گذاشته می‌شد، تماماً نشانگر دغدغه فکری مدیران و مسئولان کشورمان در آن دوره می‌باشد. بیش از ۱۰۰ موضوع در این جلسات به بحث و سخنرانی گذاشته شده است، که عبارت بودند از:

اهمیت تشکیل خانواده ـ آداب معاشرت ـ مقام زن در جامعه ـ ملیت و میهن‌پرستی ایرانیان ـ ورزش و تندرستی ـ صنعت و تاثیر آن در زندگی اجتماعی ـ قانون و احترام آن ـ تاثیر امنیت در ترقی کشور ـ پرورش کودک ـ معاضدت قضائی ـ پس انداز ملی ـ تربیت عواطف ـ احتیاج میهن به مادران لایق ـ جلوگیری از بیماریهای کودکان ـ وظائف زن در جامعه ـ بهداشت شخصی ـ چگونه پزشک خویش باشیم ـ طرز استفاده از اوقات بیکاری ـ بهداشت چشم ـ خانه داری ـ جرم و مقرارت جزائی ـ سخن و سخن‌سنجی ـ ترقیات عمومی کشور ـ وظیفه شناسی ـ انضباط ـ شاه پرستی و میهن دوستی ـ اعتماد به نفس ـ طرز تغذیه ـ عواقب بیماری‌های واگیر ـ طرز جلوگیری از بیماری‌های واگیر ـ زناشوئی ـ ازدیاد نفوس ـ راستی و دوستی ـ فوائد رادیو ـ وحدت ملی ـ اهمیت کشاورزی ـ فوائد اجتماعی نظام وظیفه ـ فوائد آموزش سالمندان ـ کمک‌های نخستین قبل از رسیدن پزشک ـ زیان بیکاری ـ اهمیت ورزش از نظر بهداشت و اجتماعی ـ نظافت و استحمام ـ فوائد ماشینهای کشاورزی ـ بیماری مالاریا و طرز جلوگیری از آن ـ زیان‌های بیماری‌های واگیر ـ عواقب تبه‌کاری ـ خوشروئی و راستی در معاملات ـ اهمیت باشگاه هواپیمائی کشوری ـ گناه و کیفر ـ تفریحات اجتماعی ـ شناسائی کشور ـ نیکوکاری ـ استفاده از برق و خطرات آن ـ وظائف پدر و مادر در پرورش طفل ـ آداب و معاشرت ـ احترام حقوق دیگران ـ علاقه به‌کار ـ بهداشت چشم و جلوگیری از تراخم ـ وظیفه افراد نسبت به آبادی کشور ـ مجرم کیست و کیفر چیست؟ ـ اهمیت آب در زندگانی ـ شهامت و روح سلحشوری ـ اهمیت راه‌آهن و راههای شوسه ـ اهمیت صنعت در ترقی کشور ـ زیان نوشابه‌های الکلی ـ همکاری پدر و مادر با آموزگار در تربیت طفل ـ اعتماد به نفس ـ بهداشت دهان و دندان ـ آبله ـ گیریپ و عوارض آن ـ وظیفه ما نسبت به آینده ـ پرورش نسل آینده ـ فواید سرشماری ـ استقامت در کار ـ شیرخورشید سرخ ایران ـ نظم و تربیت در کار ـ تکالیف اخلاقی فرد در جامعه ـ ثبت اسناد و املاک و فواید آن ـ بهداری و ایجاد بیمارستانها ـ فداکاری و وظیفه شانسی ـ نیروی ایمان ـ زیان‌های یاس و فواید امید ـ پیدایش سینما و فواید آن ـ تاثیر عادات در تندرستی و بیماری ـ مبارزه با خرافات ـ بیماری حصبه و طرز جلوگیری از آن ـ هدف زندگی ـ محبت و احسان ـ پیشرفت و توسعه فرهنگ ـ اهمیت کودکستان در پرورش طفل ـ فواید مجلس سخنرانی ـ مبارزه بر ضد بیسوادی ـ مقایسه فرهنگ امروز و فرهنگ سابق در ایران ـ امنیت قضائی ـ تمدن ایران قدیم ـ وقت طلا است ـ محترم شمردن قول و امضا ـ همکاری مرد و زن در زندگانی ـ تفریحات خانوادگی ـ سعی و کوشش ـ مزایای تمدن جدید ـ مقام آموزگار در جامعه ـ اهمیت ورزش برای سالمندان ـ صنایع ایران باستان و خدمات ایرانیان به پیشه و هنر ـ تنفس و استفاده از هوای آزاد ـ ابنیه و آثار و اهمیت حفظ آنها ـ اهمیت ورزش و پرورش ـ نشاط در زندگی ـ نهضت صنعتی در ایران ـ کار و کوشش ـ مراعات حقوق دیگران ـ میهن دوستی ایرانیان قدیم. (طبق سند شماره ۴۶). از کتاب «فرهنگ ستیزی در دوره رضاشاه / اسناد منتشر نشدة سازمان پرورش افکار/ ۱۳۲۰ ـ ۱۳۱۷ هجری شمسی ـ سازمان اسناد ملی ایران ـ پژوهشکده اسناد به کوشش: محمود دلفانی»

هرچند در یکصد و اندی ساله گذشته تاریخ ایران، اکثر روشنفکران و الیت فرهنگی و سیاسی، از چپ‌ها و اسلامگراها و مصدقی‌‌ها کوشیده‌اند از رضاشاه چهره‌ای ضد ملی و وابسته به بیگانه ارائه کنند و تمامی اقدامات تاریخ ساز او را خیانت قلمداد کرده و میهن پرستی‌اش را به وطن‌فروشی نسبت بدهند، و در بهترین حالت بعضی از پیشرفت‌های دوره او را ساخته و پرداخته روس و انگلستان بشمارند، و بسیاری از همین روشنفکران تاریک‌اندیش خیال می‌کردند که با انقلاب اسلامی دوران پادشاهی پهلوی به پایان تاریخی خود رسیده و دیگر برگشت‌ناپدیر شده و شخصیتی که در ماه جلوه یافته و ابدی است، خمینی می‌باشد. اما با گذشت چند سال از انقلاب اسلامی، این جماعت تاریک‌اندیش هرچند به زبان نیاوردند اما اندک اندک متوجه شدند که انقلاب اسلامی و چهرۀ جلوه ‌یافتۀ در ماه‌اش مایۀ شرمساری و شرمندگی است. همان جماعت چندسالی نیز خود را به آب و آتش زدند، تا به نام‌های مختلف و به ویژه با طرح اصلاحاتی که از محدودۀ همان انقلاب ارتجاعی و موجب شرمندگی پنجاه‌و هفتی‌ فراتر نمی‌رفت، ورشکستگی اخلاقی و تاریخی خود را بپوشانند، اما، عاقبت در سال 1395 با گردآمدن جمعیت عظیمی از جوانان، زن و مرد در آرامگاه پاسارگارد و سر دادن شعار رضاشاه روحت شاد، آب پاکی را بر گور انقلاب اسلامی و گفتمان نسل پنجاه و هفتی ریختند و نشان دادند که باید فصل رضاشاه را در کتاب تاریخ ایران فصل گل‌سرخ نام نهاد؛ فصلی که شادابی، زیبایی، طراوت، سرزندگی و بالندگی از خصوصیات آن است و مثل هر گل‌سرخی نیز خارهائی بر شاخه دارد. اما نباید فراموش کنیم که در نهایت خارها نیز برای حفاظت از شاخه لازم می‌باشد.

ــــــــــــــ

1ـ صدسال کشاکش با تجدد   ص 17

2 ـ ایران برآمدن رضاخان …  ص 415

3 ـ همانجا   ص 428

4 ـ فصلنامه تلاش شماره 23 ـ تکاپوی فرهنگی در دورۀ رضاشاهی (1300 ـ 1320)  ص 16

5 ـ فصلنامه تلاش شماره 20 ـ ویژه‌نامۀ رضاشاه ص 7

6 ـ همانجا   ص 7

7 ـ همانجا  ص 8

, , , ,
اشتراک گذاری

Post Your Comment Here

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *