فرخنده مدرّس
فرار جمهوریخواهان از مدرسۀ فکر
از «پیروزی» انقلابِ ضدایرانی ۵۷ و آغاز روند تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی تا امروز، شاید هیچ مقولهای، به اندازۀ «جمهوریخواهی»، دستخوش بازیهای سیاسی و به همان میزان موجب شکاف و دستهبندیهای پی در پی در میان جمهوریخواهان نشده و به نظر هم نمیرسد که دسته دسته شدن این نیروها پایانی داشته باشد. علت و ریشۀ این ازهمگسیختگی درونی جمهوریخواهی، در هر جا یا در هرچه که باشد، بیتردید نه در برداشتهای مفهومی متفاوت، نه در اختلافهای نظری بر سر معنا و اصول جمهوریخواهی و نه نهفته در گوناگونی پاسخها به این پرسش مهم است که چرا جمهوریخواهی برای ایران جز زیان حاصلی ببار نیاورده است! ایجاد تشکلها و سپس انشعابهای مداوم و یا غلبۀ انفعال بر پیکرهای که عمدتاً از تعداد سخنگویان سازمانها و دستههای جمهوریخواه فراتر نمیرود، نه نظریست و نه اصولی. زیرا هیچ شاهدی وجود ندارد که نشان دهد؛ تا کنون، حتا یک بار یک بحث جدی در میان این نیروها، در بارۀ معنای جمهوریخواهی از منظر مبانی، و از دریچۀ جایگاه و ربط آن با الزامات و ضرورتهای کشورمان و با نگاه به تجربههای شکستخورده «جمهوری» در ایران، درگرفته باشد.
اما، برخلاف انفعال فکری جمهوریخواهان در بارۀ امر تعیینکنندۀ هویت سیاسیشان، تنها بحثهای جدی و معتبر، در بارۀ چیستی جمهوری و جمهوریخواهی، برای نخستین بار توسط چهرههای استثنایی حوزۀ اندیشۀ سیاسی و توسط اندیشمندان نظریۀ مشروطهخواهی در ایران صورت گرفت و آغاز شد. البته بدون آنکه جمهوریخواهان کمترین حضور و کوچکترین نقش و ابتکار عملی در آن بحثها داشته یا حتا کمترین علاقهای به آنها نشان داده باشند. علت هم روشن است. زیرا، در مقطعی که «جمهوری» برای نخستینبار، در سطح کشوری، در پیشنویس قانون اساسی جمهوری اسلامی، به بازی گرفته شد، پای هواداران بعدی «جمهوریخواهی»، در انقلابی ضد ایرانی گیر بود که علیه مشروطه و علیه پادشاهی، تدارک دیده و به پیروزی رسیده و در اوج احساس ظفرمندی خویش بسر میبرد.
از نظر همۀ آن انقلابیون، بدون استثناء، هر رویکردی به مشروطیت، دفاعیهای از نظام پادشاهی محسوب میشد. به همین دلیل، ضدیت با پادشاهی، از سوی مجموعۀ نیروهای انقلابی، منضم و ملزم به ستیز با مشروطیت ایران نیز بود. در خور توجه اینکه؛ در کانون این ستیزِ انقلابیون هیچ تفکیکی میان این دو امر، یعنی پادشاهی و مشروطه وجود نداشت، اصلاً قد و قامت فکریشان به این مرتبه نمیرسید و تا این درجه توان ارتقاء نداشت. انقلاب مشروطه، در نظر آنان، نه تنها به تغییر «نوع» نظام سیاسی ایران نیانجامیده بود، بلکه پادشاهی در تاریخ کهن ایران را نیز در خود حفظ، پاسداری و استوارتر نموده بود. از این رو، در نظر عقلِ ناتوان در تمیز آنان، مشروطه به عنوان مضمون و پادشاهی به عنوان صورت پدیدهای یک لخت مینمود. و البته که قدرت تفکیک و توان تمیز از قوۀ عقلانیتی میتوانست برخیزد، که حداقل در مهد دانش تاریخ و سیاست ایران پرورش و قوایی یافته باشد. این قوا نزد انقلابیونِ بعداً جمهوریخواه شده، بیرمق بود، اصلاً وجود نداشت.
بنابراین همین امر، یعنی وقوع انقلاب مشروطه و ادامۀ پادشاهی در ایران، برپایۀ فهم معیوب نیروهای خادم انقلاب اسلامیِ و جمهوریخواهان بعدی، موجب شده بود که برای آنان پادشاهی و مشروطه امری یگانه محسوب و به یکسان مورد مخالفت قرارگیرد. از اینرو موافقت گستردۀ انقلابیون با «جمهوریت» در نظام ولایت فقیه، در مقطع تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی، نه تنها جز یک تصمیم سیاسی برخاسته از فضای مسخکنندۀ عقل در اثر آن دشمنی کور نبود، بلکه برای آنان این «جمهوریت» دستاورد برآمده از انقلاب ۵۷ محسوب میشد که، به خیال آنان، راه بازگشت بر پادشاهی را برای همیشه مسدود مینمود. به معنای دیگر «وفاق» عمومی و پذیرش نظام جمهوری، از سوی همۀ انقلابیون 57، بیش از آن که برخاسته از شناخت و تصمیم مبتنی بر آگاهی از این شکل نظام و مبتنی بر تأملی بر «توانایی» یا «ناتوانی» آن در پاسخ به ضرورتهای ایران باشد، تنها مبتنی بر بغض و کینهای بود که علیه پادشاهی مشروطه، فضا و ذهنیت عمومی را مسموم کرده بود.
برخلاف سیاستبازان انقلابی که بعدها «جمهوریخواهی» را هرچه بیشتر به عنوان ابزاری در ادامۀ ضدیت خود علیه خاندان پهلوی و بعدتر علیه طرفداران پادشاهی مشروطه کشف کرده و سازمان پشت سازمانهای جمهوریخواه ساخته و حتا احزاب مارکسیستی بازمانده از انقلاب، که زمانی از حکومتهای شورایی و خلقی پلهای پایینتر نمیآمدند، را به خود و بر محور جمهوریخواهی جذب و گرد میکردند، اما، از همان فردای انقلاب اسلامی، نظریهپردازانی با اندیشۀ ایرانمحور، برای کالبدشکافی انقلاب فاجعهبار ضد ایران، نخستین تأملات خود را از بحث در بارۀ اندیشۀ مشروطهخواهی و بررسی تجربۀ تاریخی گرانقدر مشروطیت آغاز نمودند. اندیشهورزان و نظریهپردازان تجربۀ تاریخی مشروطه در ایران، ضمن معرفی مبانی مشروطیت، به مثابه نظام آزادی و دمکراسی مبتنی بر حکومت قانون، با بحثهای مفصلی در مبانی، اصل را ابتدا بر تفکیک صورت از محتوای نظامهای سیاسی گذاشته و در تمایز میان محتوا و صورتِ نظامهای سیاسی نشان میدادند که، اصل برمحتوای نظام است و پادشاهی و جمهوری تنها صورتهایی از نظامهای سیاسیاند و اینکه صورتها، به تنهایی و بخودی خود، بیانگر هیچ مضمون و محتوای خاصی از نظام سیاسی نیستند. به عبارت دیگر یک نظام جمهوری میتوانست همانقدر استبدادی و ضدآزادی از آب درآید که یک نظام پادشاهی دمکراتیک و آزادیگستر. وجود نمونههای فراوان در جهان و در اطراف و اکناف ایران نیز به درستی و به گسترۀ قبول آن بحثها و این نظریههای مبتنی بر منطق علمی و استوار بر واقعیتهای تجربی و تاریخی، دامن میزد و جمهوریخواهان را بیش از بیش به عسرت در استدلال و تُنُکمایگی در برهان به نفع جمهوری خود، از یکسو و ابرام در تداوم دشمنی با نظام پادشاهی از سوی دیگر میکشاند.
به این ترتیب بحث فکری و تأملات نظری بار دیگر در جبهه مشروطهخواهی نوین سر برافراشت. بحث در زمینۀ رابطۀ محتوا و صورت نظامهای سیاسی، بر گردِ تجربۀ تاریخی مشروطیت و اندیشۀ مشروطهخواهی در ایران که، برخلاف جمهوریخواهی، تشخیص امر ملی و مصلحت کشور در کانون دلمشغولیهای آن و در اولویت قرار داشت، با سختکوشی از سوی هواداران مشروطهخواهی، در حوزۀ نظر، پیگرفته شد. اما علاوه بر آن پیگیری مداوم و استوار، تفحص و کنکاش و پرسش در بارۀ نسبت پادشاهی و مشروطه در ایران نیز به آن سختکوشیهای فکری افزوده گردید. با انکشاف پیوند واقعی و اتصال منطقی این دو امر یعنی مشروطیت و پادشاهی در ایران، سبب شد تا به تدریج در حوزههای مختلف فعالیت اجتماعی، به ویژه در حوزۀ سیاست، این پیوند منطقی با قوۀ بالای بارآوری آن به نفع ملت و کشور، خاصه با درخشش دورۀ پادشاهان پهلوی، در کانون توجه نسلهای بعد از انقلاب اسلامی قرار گیرد. به تدریج، با هرگام و پیشروی در میدان آگاهی تاریخی، توسط این نسلها، اهمیت این پیوند، که حفظ ایران و امنیت کشور و پاسداری از بقا و یکپارچگی ملت را آشکارا در سرشت خود داشت، و همچنین در چشمانداز خویش، توانِ احیا و گسترش آزادی نهادمند و دمکراسی نظاممند در کشور را در خود حمل و جلوهگر میداشت، انگیزهای شد که بازگشت به پادشاهی مشروطه در ایران، با تکیه بر پشتوانههای نظری قدرتمند، به سرچشمۀ الهام، و به هدف کانونی پیکار ملی این نسلها، علیه نظام اسلامی و علیه کلیۀ ایدئولوژیهای خادم آن، یعنی ایدئولوژیهای پنجاهوهفتی بدل گردد.
به رغم چیرگی این بحثها، در فضای عمومی روشنفکری و سیاسی جدید ایران و تلاشهای نظری بینظیر در این چهاردهۀ گذشته توسط این نسلهای تازۀ هوادار بازگشت به «پادشاهی مشروطه»، اما جمهوریخواهانِ پیرو مکتبِ نه میبینم، نه میشنوم و نه میخواهم ببینم و نه میخواهم بشنوم، درکِ آن را نداشته و نیافتند تا از دریافت معیوب خود، یعنی یگانه انگاشتن صورت و محتوای نظام سیاسی بیرون آیند. آنها نه تنها از آن مغلطه هرگز بیرون نیامدند، بلکه با یکی کردن دمکراسی و جمهوری، عیب دیگری به معایت قبلی خود، در فهم موضوعات، افزودند. ریشۀ این جمود و توقف فکری در این نیرو را، به باور ما، جز در سیاستبازیها و ابزارسازیها، از جمله استفادۀ ابزاری از «جمهوریخواهی» آنهم تنها برای ادامۀ ستیز علیه «پادشاهی مشروطه» نمیتوان یافت.
البته جمهوریخواهان در این دشمنی شکست خوردهاند. اما، ناتوان در تجربهآموزی، بجای تأمل جدی بر این گذشته و بجای تجدید نظر بنیادی در افکار خود، بسیاریشان فرار به جلو را پیشه کرده و هر روز، به اقتضای لحظه سیاسی، با بار و بنهای سنگین از همان افکار گذشته، صورت دیگری، مضحکتر از صورتهای قبلی را به نمایش میگذارند. در بخش بعدی به یکی از تازهترین آن صورتها، یعنی به «جمهوریخواهان» موسوم به «ملی» اشارهای خواهم داشت. اما در یک داوری مقدماتی در بارۀ ادعای «ملی» بودن برخی از آنان، فعلاً تنها ایمایی، همراه با زهرخندی به این گفته مندرس و تکراری بس، که میگویند؛ «ملی»اند اما مدعیاند که: «خاک مهمتر از انسان نیست»! درنگ بر این جملۀ سبکسرانه و بیمحتوا و بیریشه، که مصداقی بر سرودۀ حکیم بزرگ ایران «سخنها به کردار بازی بود» نیز هست، بماند برای بعد.