فرخنده مدرس
بیان این سخن از سوی شاهزاده رضا پهلوی که: «معبد امروز ما ایرانست»، یا اعلام اینکه: «تمامیت ارضی ایران خط قرمز من است»، شاید پیامی نباشد که، حسی از اطمینان دربارۀ آیندۀ میهن و آیندۀ پیکار ملی را همچون گرۀ شوقی به گلوی هرکسی انداخته و راه نفس را بر او تنگ و دلش را به بیقراری و چشم امیدوارش را به اشک شوری بنشاند. اما هیچ دستگاه ممکنی هم وجود ندارد که گسترۀ فراگیر این لحظههای امید و اعتماد و غلیان شوق برآمده از آن را، در میان ایرانیان، بیآزماید و نمودار سازد. با اینهمه، و صَرف نظر از همۀ اینها، اگر نوشتۀ «حدیث نفس پیوند مردم و شاهزاده»، در برهان و دلیل، شاهدی در صِدق و درستی خود میطلبید، آن شاهد از غیب و در لابلای همین پیامهای اخیر شاهزاده رسید.
همانطور که در بخش نخست نوشتۀ «حدیث نفسِ پیوند مردم و شاهزاده» گفته بودم؛ هرکس میتواند، به دلایل هستی و برهان پدیداری این پیوند، نگاهِ متفاوتی داشته باشد. اما در هر حال کمتر کسی میتواند در واقعیت پر زور وجودی و حضور آن پیوند تردید روا دارد، که اگر داشته باشد، آن را جز به فرار از واقعیت، به هیچ چیز دیگری نمیتوان گرفت، که نشانۀ سبکسریست. و اما برای آنان که بر اهمیت این پیوند، برای پیکار امروز و آیندۀ ایران واقفند، به ویژه برای آن نیروی ملی که «در صحنۀ سیاست ظاهر شده است» و «وفاداریش به ایران را با هیچ چیز عوض نمیکند»، آن اَهَم، آن پایه، آن مجال و آن توانِ بالقوۀ برخاسته از پیوند میان مردم و شاهزاده نباید و نمیتواند از کانون توجهاش دور مانده باشد؛ یعنی فراهم آمدنِ آن ساحت والاتر، به مثابۀ یگانه کانون توجه و تنها مکان انباشته شدن اعتماد و امید عموم ایرانیان و به عنوان نماد وحدت ملتی که درگیر یک پیکار ملیست.
البته این نیز از بلندی اقبال ملت ایرانست که بجای هر سلاح گرمی به «افقهای باز» خرد و عقلانیتی مجهز است که تنها به روی ایدهها و تجربههای زیبا و دلگشا باز نیستند، بلکه بر تجربههای ناکام و تلخکام نیز نظر دارند و از آنها نیز میآموزند. نیروهای فعال مردمان «کشور»های همجوار، در طول این چند دهۀ گذشته، علیه همه چیز و برای همه چیز مبارزه کردهاند، جز برای حفظ سرزمین، جز برای ملت خویش و حتا جز برای بقای خود. عاقبت هم از آن همه چیز، هیچ چیز برایشان نمانده است، جز سلاحهای گرم به غنیمت گرفته و به چنگ آمده و نشانه رفته به سوی قلبهای یکدیگر و جز فلاکت رقتبار و اخبار شوم پیاپی و بیپایان و جز دست بیگانگانی که بر آنان گشوده است.
بنابراین آگاهی به ملت بودن خود و بیداری بر «بودِ» امروز و هشیاری بر «باشندگیِ» فردای خویش، آن شالودۀ اصلی و آن بنیادیست، که اگر حاصل آید، توان آن را خواهد داشت، «رهبری درست» و شایستۀ خود را نیز عرضه دارد، به او اعتبار بخشد و او را به قدرت خود مقتدر نماید. این گام نخست است. ملت ایران این گام نخست و بنیادین را برداشته است. از پیوند مردم و شاهزاده و پدیداری یگانه کانون اعتماد عمومی، تولید و انباشت بخش بزرگی از قدرت به مثابۀ «سرمایۀ ملی» نیز فراهم آمده است.
از این پس، آن پرسش اساسی که وجود دارد؛ چگونگی بهرهمندی از این «سرمایه»، در خدمت ملت و میهن است. تنها راه خردمندانۀ بهرهمندی از سرمایه ـ هر سرمایهای ـ طبعاً حفظ و افزودن بر آنست و نه حیف و میل و تباه کردن آن. البته ما ملتِ چندان خوشسنت و خوشسابقهای در افزودن به «سرمایۀ ملی» خود نبودهایم، این بدسابقگی و عدم کفایت در ما، در صورتهای گوناگون، گاه در زشتترین صورتهای خود، یعنی سوءاستفاده از «قدرت» و «اقتدار ملی»، حتا با نیتهای پاک و نیک، در صحنه حاضر شده و آسیب رسانده است. در اینجا ابداً صحبت از دشمنان و ضدیتهای رنگارنگ آنان علیه ملت و کشور ایران و علیه تکوین و تجلی نماد وحدت ملی نیست، که از نظر نیروهای ملی تکلیف چنین ضدیتها و دشمنیهایی روشن است. بحث در اینجا با خود است، با آن نیروییست که «در صحنۀ سیاست ظاهر شده است» و «وفاداریش به ایران را با هیچ چیز عوض نمیکند»
من امیدوارم، بهرغم بسته بودن دست در فشردهنویسی و به رغم قصور بیان، توانسته باشم، معادلۀ دو سویۀ قدرت را، در صورت درست آن مطرح و توجه را به منشأ و مبدأ لایزال قدرت، یعنی مردم و جامعه، در آزادی، پویایی متکثر خود در یکسو و تجسم اراده متحد و مشترک و یگانۀ همین سرچشمۀ قدرت لایزال، در صورت «ملتبودگیِ» خود، از سوی دیگر، جلب کرده باشم. آن نیرویی که مدعیست که: «وفاداریش به ایران را با هیچ چیز عوض نمیکند» به رغم این کلامِ استوار و صریح، که حکایت از استقلال ستایشآمیز درونی این نیرو نسبت به کانون قدرت دارد، اما، همین نیرو باید بر مضمون، ماهیت و سلامت رابطۀ دو جانبهاش با این «ایران»، و دو قطب جداییناپذیر قدرت آن، به روشنی اشراف داشته باشد، یکبار در به رسمیت شناختن منشاء و سرچشمۀ قدرت که همان جامعه و مردمند، و دیگر در احترام و تعهد و وفاداری نسبت به آن ساحت مشترک و یگانهای که به ارادۀ مشترک همین مردم، در صورت «ملتبودگی» آن پدیدار میشود، که امروز نیز در صورت نماد وحدت ملت، ظاهر شده و در پیروزی این پیکار باید به احیای دولت ملی بیانجامد.