حدیثِ نفس پیوند مردم و شاهزاده (قسمت اول)

فرخنده مدرس

به مناسبت و به نشانۀ شادباشِ افتتاح سایت این سازمان، همراه با آرزوهای قلبی پیروزی برای این آغاز و برای آینده‌ای پیروزمندتر!

در چند ماه گذشته تصاویر بسیاری از شاهزاده‌رضا پهلوی در رسانه‌های گوناگون منتشر شده‌اند، که نظر بیننده را، بیش از هر چیز، به خوشرویی و به رفتار فروتنانۀ ایشان، جلب می‌کنند. گواه شاهدان فراوانِ نزدیک‌تر به ایشان نیز عموماً ــ جز در مواردی خاص اما نه کم اهمیت ــ مؤید همین رفتارند. در توصیف‌های بسیاری از هموطنان نیز حکایت‌هایی ــ به زبان عامیانه ــ از «خاکی بودن» ایشان نقل می‌شوند.

متصف و ممتاز شدن به «خاکی بودن»، از سوی عامه، را باید امتیاز بزرگی برای شاهزاده‌ بشمار آورد. چه بسیار کسان که به میدان آمده و رفته‌اند، اما هرکس بخت دریافتِ این نشان و امتیاز از سوی مردم را نیافته است، حتا اگر بسیار هم «خاکی» بوده باشد. دوست داشتن و ستودن شاهزاده‌ای بخاطر «خاکی بودن»ش، نشانۀ قدرتمندی‌ست. قدرتی برخاسته از این‌که، آن مردم شاهزاده را از میان خود و از آنِ خود می‌دانند و دل به او بسته‌اند و این به خودی خود به منزلۀ اعطای اعتمادی‌ست که از آن، قدرتِ بالقوه، برمی‌خیزد. بنابراین، در اینجا، این زبان «عامیانه» را نمی‌بایست دست‌کم گرفت و نباید از تأمل در آن بازایستاد.

البته، در کل، «زبان عامیانه» را هرگز نباید دست‌کم گرفت و نباید از نیک نگریستن در ظرفیت آن بازماند. خاصه از سوی ما ایرانیان که در دو وعده‌گاه تاریخی مهم خود، دو تجربۀ گران‌سنگ، از نجات زبان ملی‌مان به یاری زبان عامیانه‌امان داشته‌ایم. بنابراین از کنار زبان عامیانه نباید بی‌اعتنا گذشت. نه تنها به دلیل لطف و صفا و سادگی و صمیمیتی که به رابطه‌های انسانی می‌بخشد و میان آنان نزدیکی، دوستی، وفاداری و اعتماد می‌آفریند، بلکه همچنین به‌خاطر ایجاز، با غنای معنایی فشرده‌ای،‌ که بعضاً، در خود حمل می‌کند. گاه دشوارترین مضامین را که زبان دستوری یا فاخر نمی‌تواند، بی‌دشواری و در کوتاهی کلام، بیان دارد و بفهماند، زبان عامیانه، که گاه در معنی بسیار و در لفظ اندک است، به سهولت و در تداول خود به فهم همان مضامین، آن هم در میان سطوح گسترده‌تری از مردمان، یاری‌ می‌رساند. شاید بیهوده نیست که گفته‌اند؛ فرزانه‌ای چون میرزا حبیب اصفهانی برای نخستین ترجمه‌های آثار ادبی و هنری خود، مانند نمایشنامه و رمان‌های غربی، به زبان فارسیِ، «از زبان عامیانه در ترکیبی با زبان ادب فارسی بهره برد» و بدین ترتیب، در حدود 170 سال پیش، نه تنها به غنای فرهنگی و هنری جامعۀ نوپای ایرانی افزود، بلکه از پیشگامان تحول در زبان فارسی گردید و همچنین توانست طلسم زبان پُرتصنع و مطنطن و پرتکلُف و بس بی‌مایۀ فارسی رسمی و درباریِ فاسد شدۀ آن زمان را بشکند.

باری سخن از این بود که شاهزاده رضا پهلوی، چه بسیار قلب‌ها و چه بسیار نظرهای محبت مردمی را، با فروتنی خویش تسخیر نموده‌اند. اما طبیعی‌ست که این همۀ روایت و همۀ حدیث و همۀ برهانِ دلبستگی بخش‌های بسیار بزرگ مردم ایران به ایشان نیست. به عبارت دیگر خاستگاه این دلبستگی را نباید به تنهایی به منش فروتنانۀ شاهزاده نسبت داد. در اینجاست که آن عبارت «خاکی بودن»، در زبان عامیانه، و به معنای «از خود دانستن» و «رنگ تعلق» به مردم گرفتن، در توجیه این دلبستگی، به یاری می‌‌آید و پای معنا را، از محدودۀ تنگِ فضیلتِ فردیِ «فروتنی» فراتر می‌بَرَد و وزن آگاهی به هم‌سرشتی در بنیادها و اعتماد و امید به آینده را نیز به آن مهر و دلبستگی می‌‌افزاید. زیرا همه می‌دانیم که، برای اعتماد و امید «به خود» و به آن‌کس که «از آنِ خود» است، مرزی نتوان قائل شد، و برخلاف میل بدخواهان و ایران‌ستیزان، دشوار بتوان آن را از حَیَّز انتفاع انداخت. به عبارت دیگر مِهر مردم ایران به شاهزاده از شالوده‌ای عمیق‌تر و بنیادی استوارتر، از لحظه‌های سراسر احساس‌های عاطفیِ مردمی،‌ برخاسته است و بس ژرف‌تر و داوم‌آورتر از لحظه‌هایی‌ست که می‌توانند گذرا باشند.

آگاهی به بنیادها البته ممکن است کند و بطئی دست دهد، اما اگر دست دهد، آنگاه بسیار دیرپا خواهد بود. حال پرسش این‌ست که آن شالوده‌ها و آن بنیادهایی که شاهزاده‌ای را به مقام «خاکی بودن» ارتقاء داده چیست؟ طبعاً پاسخ به این پرسش یگانه نخواهد بود و در بارۀ آن می‌توان به بحث‌های درازی دامن زد. اما فعلاً، و به زبان عامیانه‌تر، «علی‌الحساب» یا «نقداً» و «چکی»، می‌توان به دو نشانۀ روشن چنگ اندخت؛ به یک حدیث نفسِ آشکار که زبان‌زد خاص و عام است و روایت آن «بر سر هر کوچه و بازار» ایرانی بگوش می‌رسد و دیگری، به یک اراده و عزم استوار و تصمیم پایدار، برای ماندن و ایستادنِ پُرشکیب در جبهۀ مقاومت و پیکار برای آزادی ایران. شاهزادۀ ایران البته، همۀ آن عزمِ جزم و اراده و تصمیم را آزادانه و داوطلبانه اخذ نموده و بر آن نیز آزادانه و داوطلبانه باقی مانده‌‌اند. هیچ نیروی «زمینی» ایشان را نمی‌توانست به چنین امری وادار نماید؛ نه عسر و حرج و تنگنایی، نه وعده و وعیدی، نه عافیتی، و نه حتا کمترین نور امیدی از درون. اهل شک و تردید و تئوری‌بافان ضد خاندان پادشاهی پهلوی، تنها اگر به زمان اخذ این تصمیم و اعلام آن اراده، به شرایط و لحظه‌های سخت ناگوار، علیه شاهزاده و علیه کل تبار و اعضای خانوادۀ سلطنتی، و همچنین به زمان دراز، دل‌آزار و ناگوارترِ دنباله‌روی «جامعه» از فرقۀ نابکار و حیلت‌های تبه‌کاران اسلامی حاکم در بازی با «طبع» مردم و گرم نگه داشتن آن «طبع» در ناروایی و ناسازگاری، رجوع کرده و تاریخ آن را از نظر بگذرانند، آنگاه به آن دوام اراده و استواری تصمیم، اگر منصف باشند، باید «ای والله» بگویند و تردیدهای بدبینانه‌اشان را کنار بگذارند، یا حداقل کوشش کنند، سطح دشمنی خود با خاندان پهلوی و نظام پادشاهی در ایران، را از نظر سطح اخلاق انتلکتوئلی، اندکی بالاتر برده و بی‌عذابِ وجدان یاوه‌های گذشته را تکرار ننمایند.

البته نگاه در وجدان‌ها و داوری در بارۀ آنها ناممکن است و نادرست. و این اصلی‌ست که، در نهایت برابری، برای «شاه و گدا» به یک میزان اعتبار دارد. مگر رژیم‌ها و نیروهای اهل تفتیش عقایدی، مانند رژیم اسلامی، که عبور از اصول و مرزهای انسانی، فضیلتی و اخلاقی، همچون عبور ممنوعه از «نهر روبیکُن»، نیز برای‌شان «عددی» و «پشیزی» به حساب نمی‌آید! طبعاً برای چنین «ناکسانی»، مقدمۀ عمل و عملکردشان بی‌وجدانی‌ و نابود کردن هر فضیلت انسانی و اخلاقی‌ست.

اما این‌که چرا شاهزاده، به رغم همۀ آن ناروایی‌ها و ناگواری‌ها، تصمیم به ایستادن در راه ایران را گرفت، از مقولۀ همان امر وجدانی شاهزاده رضا پهلوی‌ست، و در آن، نه می‌توان و نه باید، نظر کرد. اما، چه می‌شود کرد، آدمی کنجکاو است! لذا جلوه‌ها و نشانه‌های بیرونی را، به شرح و تفسیر و تأویل‌، ابزار خود ساخته‌ و به یاری این ابزار سعی می‌کند، تا به فهم ضمیرها و انگیزه‌ها نیز نزدیک‌تر شود. به هر تقدیر، نخستین جلوۀ بیرونی، در عمل شاهزاده این‌ بود که، هنگامی که مردم ایران از پارگین فلاکت و تحقیر و سرکوب فردی و انسانی خود و در هراس از نابودی هستی و شرف ملی خویش گردن مقاومت راست کردند و در یافتن همنوایان، هم‌پیمانان و پشتیبانان، چشم گرداندند، شاهزاده «حی و حاضر» در تیررس نگاه ملت ایستاده و دستش به یاری و پشتیبانی به سوی آنان دراز شده بود. البته به ظاهر و باطن خیلی‌های دیگر هم ایستاده بودند و داعیه و میل به پشتیبانی داشته و دارند. اما آن ایستادن شاهزاده، برای مردم ایران، امر دیگری بود و ماهیت و واقعیت دیگری داشت، از جنم دیگری برخوردار بود. شاید، باید، «نقداً» علت را در همان «حدیث نفس» جستجو کرد. طبعاً ایشان هم، مانند هر انسانی «حدیث نفسی» دارند، که معمولاً از چشم دیگران می‌تواند بدور باشد. اما در مورد ایشان چنین نیست و نمی‌توانست باشد. حداقل جنبه‌ها و وجوهی از حدیث نفس ایشان، به دلیل شخصیت عمومی، سیاسی و تاریخی‌‌شان، آشکار و جلوه‌گر بوده است. و موضوع آن، برای اهل تأویل عشقِ به ایران که سهل است، آوای آن، به ستایش، به حرف و حدیث و نقل مجلس مردم بدل شده و با آوای دل مردم درآمیخته است.

آن جنبه‌ها و جلوه‌ها از قضا با حدیث نفس مشترک مردم ایران هم‌سرشت است، آن‌هم در سه «خیم خوشِ» آن؛ خاک و میهن مشترک، خاطرۀ تاریخی مشترک، خانوادۀ ایرانی، به مثابۀ مهد پرورش میهن‌دوستی و مکان انتقال آن خاطرۀ مشترک. در بارۀ ضلع سومِ این «سرشتِ سه‌‌گانۀ خوش‌خیم» یعنی آن خانواده و مهد ایراندوستی آن، به خانواده شاهزاده، از پدر بزرگ و پدر تاج‌دار گرفته تا مادر، که فخر ایرانیان است، مردم کشور بسیار مطمئن‌تر از، حتا تبار و خانوادۀ، خویش‌ بوده‌اند. تنها باید حجاب جهل و غفلت، از آگاهی ملی آنان کنار زده و برداشته می‌شد.

با این «حساب و کتاب» شاید بتوان گفت که گفتگوی شاهزاده با نفس درون و وجدان خود همان‌ست که مردم ایران با خود می‌گویند و تکرار می‌کنند؛ مهرِ به ایران، حفظِ ایران و آزادیِ ایران. بنابراین اگر این هم‌نوایی و وحدتِ برخاسته از سرشت خوش‌خیم مشترک، می‌بایستی در نمادی حلول کرده، تجسم یافته و نمودار گردد، این نماد نیز تنها همان شاهزاده می‌توانسته باشد؛ یعنی نماد وحدت ملت ایران. آن‌هم به دلیل همین حدیث نفس مشترک و یگانه با ملت به انضمام آن اراده و تصمیم راسخ که از همین حدیثِ نفسِ شخصی شاهزاده برمی‌خیزد. و از آنجا که گفته‌اند؛ هیچ چیز در تاریخ تصادفی و معجزه نیست و همه چیز علت دارد، پس این‌که چرا در این لحظه از تاریخ ایران هیچ‌کس دیگری، جز شاهزاده رضاپهلوی نمی‌توانسته به این جایگاه دست یابد، برای این مردم، به عنوان یک امر بدیهی، شناخته شده است. و اما این‌که آن جایگاه مکانِ زایش قدرت مشروع و باززایی آن‌ست، امر بدیهی دیگری‌ست که دارای ابعاد و وجوهات مختلفی‌ست که باید بدان‌ نیز در فرصت بعدی پرداخت.

اما پیش از ادامۀ هر بحثی، ما دلبستگان به ایران و کوشندگان در راه خدمت به بقا و دوامِ سرفرازانه و شایستۀ ملت و میهن، باید از بخت خود در پدیدار شدن چنین ساحت والا و قرارگاه استواری بر محور نماد وحدت ملی‌مان، به عنوان کانون گردآمدن و بر هم انباشته شدن امیدها و انتظارات ملتی بزرگ با سرنوشتی دشوار و آینده‌ای دشوارتر، سپاسگزار باشیم، چه، با این ساحت و قرارگاه، وحدت‌شکنی این ملت، ناممکن‌تر شده است. اما بهره‌گیریِ با کفایت و با درایت، از چنین پشتوانۀ سترگ و سرمایۀ گران‌قدری، در خدمت ایران، را بهتر و بیشتر باید شناخت و آموخت و فراموش نکرد که؛ هر سرزمین و هر مردمانی، در هر زمان و هر شرایطی، از چنین موهبتی برخوردار نمی‌شوند!

,
اشتراک گذاری