زنان دلاور ایران از فرخ‌رو پارسا تا فاطمۀ سپهری

به مناسبت 17 دی 1314، هشتادوهشتمین سالگرد کشف حجاب  به فرمان رضاشاه بزرگ

به باور من دستیابی به حقیقت، از راه شناخت، همچون دارایی و دانایی، توانایی‌ست و به انسان دلآوری در دفاع می‌بخشد. در بافتار این دریافت، من دفاع شجاعانۀ زنان ایران از برابری حقوقی و آزادی‌های  خود را برخاسته از دانایی بر ظرفیت تاریخی جامعه و برآمده از شناخت و  اِشراف آنان بر حقیقتِ شرف و عزت انسانی‌شان می‌دانم. و از اینجاست که برآنم؛ انسان، با شناختِ حقیقت، دل‌آور می‌شود و دل قوی می‌دارد. شناسنده چون می‌شناسد، در دفاع از حقیقتی که شناخته است، قویدل پا پیش می‌گذارد و آماده است در این دفاع از خودگذشتگی و جانفشانی کند. زیرا روانِ دست‌یابنده و روحِ گواه دهنده به شناختِ حقیقت، دیگر، حاضر نخواهد شد پس‌بنشیند. روان، زیستنِ خلاف آن حقیقت را، برنمی‌تابد و چو برتابد بار آلام و آزرم بر وجدان می‌نهد. آگاهی و اِشراف به یک حقیقت، مرز ناممکن بازگشت به ظلمت پیش از آن است. دانایی روشن‌ضمیری به ارمغان می‌آورد، که همانند دارایی‌ست، همچون ثروت و مُکنَت است. توانایی‌ست. همچنان که فردوسی گفته بود: «توانا بود هرکه دانا بود» و با خود قدرت دفاع می‌آورد و روح دلاوری در ایستادنِ استوار را. همان‌طور که مارتین لوتر گفته بود: «من اینجا ایستاده‌ام و جز این، کارِ دیگری، از من ساخته نیست.»

فرخ‌رو پارسا وقتی، در 18 اردیبهشت 1359، به جوخۀ اعدام رژیم اسلامی سپرده شد، جایی ایستاده بود، که پس از دهه‌ها تلاش، برای حقوق و آزادی‌های زنان ایران و در راه ارتقاء مقام زن در جامعه و همت بر اجرای حقوق ثبت شدۀ آنان در قوانین کشور، دیگر نمی‌توانست از آن جایگاهی که بدان، به عنوان نخستین وزیر زن ایرانی، ارتقاء یافته و در آگاهی،  به سرشت آن تلاش‌ها، سرآمد شده بود، پس‌بنشیند. دستیابی و باورمندی فرخ‌رو پارسا به حقیقتِ حقِ زنان به عنوان انسان‌های برابر، این پس‌نشینی را برنمی‌تافت، حتا به قیمت کشته شدن!

روند رسیدن فاطمۀ سپهری به حقیقتِ شرافت و کرامت انسانی، به حق انسان ایرانی در داشتن زندگانی شایسته و قد راست کردنش به دفاع از حقیقتِ حق زن ایرانی در داشتن حقوق و آزادی‌های درخورِ شرفِ انسانی‌‌اش، همچون جلوۀ پرشکوهِ شنای ماهی آزاد، بر خلاف جریان سیلاب، داستان شگفت‌آور و ستایش‌انگیزی‌ست. مقابلۀ دلاورانه و شورانگیز این زن دلیر ایرانی در برابر یکی از پَست‌خوترین رژیم‌هایی‌ست که ایرانیان به خود دیده‌اند. نبرد آگاهانه علیه رژیمی‌ست که از جمله «افتخاراتش» سپردن زن ایرانی، به دلیل دفاع از حقوق و آزادی‌های خود و همنوعانش، به جوخه‌های اعدام است. در مقدمۀ پروندۀ سنگین آلوده به خونِ این رژیمِ پتیاره و پلیدسرشت، نام فرخ‌رو پارسا ثبت گردیده و در اوراق امروزش نام فاطمۀ سپهری‌ و نام پرشمار زنانی‌ست که زندان‌نشین شده‌اند. بازۀ زمانی میان، فرخ‌روپارسا و فاطمۀ سپهری، این دو بانوی آگاه و دلاور ایرانی، را جانِ شیفتۀ ایراندخت‌های جسور بسیاری پر کرده‌‌ است، که با دریافتی تاریخی و بازشناخت حقیقتِ حقوق بحق خود و آزادی‌های مُحقّی که یک‌بار پا به عرصۀ تاریخ گذاشته بودند، دل‌آور شدند و قویدل پا به میدان نبرد علیه رژیم اسلامی ضد ایرانی و ضد زن گذاشتند، از خود و از هم‌نوعان خویش دفاع کردند و جان فشاندند.

نامِ نامی همگی‌شان گرامی باد که ورقی به تاریخ مبارزات آگاهانۀ زنان ایران برای تجدید بنای آزادی و حقوق خود و هم‌نوعان خویش افزودند و هر یک نمونۀ برجسته‌ای از زنان آگاه و دلاور ایران شدند. گرامی‌داشتِ نام هر یک از آنان، در هیچ لحظه‌ای مناسب‌تر و شایسته‌تر از سالگرد روز تاریخی و گرانقدر هفدهم دی 1314 نیست که 88 سال پیش در چنین روزی فرمان برداشتن حجاب از سر زنان ایران، از سوی بالاترین مقام کشور و رئیس دولت ملی ایران یعنی از سوی پادشاه ایران، رضاشاه بزرگ، صادر گردید و در قوانین کشور جای گرفت. این روز و این گرامیداشت، خاصه برای ما زنان، امروز، بسیار پراهمیت است. زیرا پیامد منطقیِ بزرگداشت آن دستاورد گشوده شدن میدان نبرد دیگری‌ست! میدان تلاش گسترده و استوار  برای بازگرداندن نظام سیاسی  و نظام حقوقی‌ و آغاز عزیمت مجدد از آن نظام ا‌ست که در آن نه تنها برای نخستین‌بار نخستین گام‌های استوار در تأمین و تضمین قانونیِ حقوق و آزادی‌های زنان برداشته شده بود، بلکه پویایی رو به زایش و گسترش آن چنان راه‌گشا بود که در زمینه‌های بسط آزادی‌ها و رفع تبعض از حقوق، از جمله رفع تبعیض از حقوق زنان، تا مراحل دگرگونی‌های فرهنگی در جامعه را نیز نوید می‌داد. بازگرداندن آن نظام سیاسی و آن نظام حقوقی امروز، هم امر ملی، هم امر حقوقی و هم در خدمت آزادی ماست.

امروز، در این میدان نبرد، «ما» با نیروها، نظرات و انگیزه‌ها و داعیه‌هایی رودرروییم، که هر روز، همچون ماه‌های انقلاب 57، به هم نزدیکتر می‌شوند، تا مانع خود را در برابر «بازگشت» به آن نظام سیاسی و حقوقی بگذارند که پویایی در بنیادش بود. به هم نزدیک می‌شوند تا، در این ممانعت، «نظم» پرآشوب ایران‌برانداز مستقری را نگه‌دارند که ابتنایش بر تبعیض و نفی حقوق و آزادی انسانی، به ویژه آزادی زنان، ا‌ست و بنایش بر دروغ نهاده و قوۀ فریب‌کاری و ترفندهای برسازندگان و هوادارانش، همچون «استعداد» خدادادی پایانی ندارد. کسانی که آزادی‌خواهی را در ماهیت انقلاب 57 القاء و وعدۀ نظام شرع اسلام و حاکمیت ولایت فقیه برخاسته از آن انقلاب شوم را وعده استقرار «آزادی» تلقین می‌کنند، طبیعی‌ست که چشم وقاحت در نگاه ملت ایران دوخته و هیچ پردۀ شرم و آزرمی برجای نمی‌گذارند. اما به‌رغم همۀ کذبِ گفتار پنجاه‌وهفتی آنان، در نگاه و دریافت مردم و نسل‌های تازۀ پس از استقرار رژیم اسلامی، به درستی، ماهیت و حقیقتِ انقلاب 57، همچون چاه بی‌بُنِ پلشتی‌ نمودار شده، دهان گشوده و همۀ مدافعان آن انقلاب و این گفتمان، اگر خوب بنگرند، به یک‌سان خود را در پارگین تیرۀ بی‌وجدانی و بی‌آزرمی آن چاه اسیر می‌یابند. اما دریغ که این طایفه کی اهل دیدنِ حقیقت‌ بوده که این بار دومش باشد؟!

آنها راه فروزش دانایی و شناخت حقیقتِ گذشته، در آنچه بوده و بدست آمده بود و ماهیت کارکرد خود، علیه آنچه که بوده و بدست آمده بود، را برخود بسته‌اند. ضمیرهای حقیقت‌گریزشان، زیر سیطرۀ گفتمان 57، و زیر سلطۀ دشمنی با گذشتۀ پیش از انقلاب اسلامی، تیره است. آنها در بطن دایرۀ نفی دشمنانۀ تاریخ ایران و نفی ستیزه‌جویانۀ دستاوردهای تاریخی جامعۀ ایرانی اسیرند و همچنان نسبت به سهم نظر و عمل خود علیه سرنوشت میلیون‌ها انسان، از جمله علیه سرنوشت زنان، بی‌عاری پیشه کرده و در پارگین بی‌فضیلتی اخلاقی، عمرِ سرافکنده سپری می‌کنند. درپی‌آمد قتل وحشیانۀ مهسا، با خیزش بزرگ 1401، که بارقه‌ای پرفروغ از جنبش ملی، جنبش بیداری و پایداری دوبارۀ ایرانیان بود، امید بر آن می‌رفت، ضمیر تیرۀ چاه‌نشینان، از آن فروغ، روشنی گیرد. اما دریغ زآن «درختی که تلخ است وی را سرشت»!

اما «ما» در این رویارویی، باید نظر اندازیم و ببینیم که سازندگان و برازندگان گفتمان انقلابی پنجاه‌وهفت برچه نظر نداشتند و نیاندیشیدند، که راه تباهی پیشه کردند. و باید نظر اندازیم و ببینیم که بازتولید نسلی و گفتمانی‌ هم‌آنان امروز نیز بر چه نظر ندارند و نمی‌اندیشند و لاجرم راه تباهی پیشه می‌کنند. کدام استعداد و قوه‌ در آنان کور شده و از دست رفته است؟ قوۀ دیدن! آنها با نفی تاریخ ایران، هرگز نگاه واقعی و حقیقت‌بین بر جامعۀ ایران نیانداخته‌اند، در ناتوانی آن قوه، هرگز نظر بر ماهیت تحولات تاریخی و اجتماعی این کشور و مردمانش نداشته‌اند. کسانی که بر تاریخ و تحولات تاریخی اجتماع و جامعۀ خود نظر نداشته، آن را نشناخته و بر آن اعتبار و اعتنایی نمی‌گذراند، طبعاً نمی‌توانند علل، عوامل و نیروهای دگرگونی آن را، در گسست از نظام کهنگی و پوسیدگی، بدرستی بشناسند و لاجرم، در نادانی و جهل و یا زیر سلطۀ ایدئولوژی، که نام دیگرش به روایت دکتر طباطبایی، پردۀ پندار و آگاهی کاذب است، نمی‌توانند سویۀ درست گسلی را که میان کهنه و نو در این جامعه ایجاد شده بی‌یابند. لاجرم، در سمت غلط تاریخ می‌ایستند، بر بنیاد جهل یا آگاهی کاذب خود، که جهل مرکب است، با کهنه هم‌نوا و هم‌ساز می‌شوند و با نو می‌ستیزند.

بی‌تردید فهم تاریخ ایران آسان نیست. برای دیدن دگرگونی‌ها و سیر تحولات این تاریخ و فهم گسل‌های آن، در این تاریخ باید بسیار بسیار به عمق رفت و در ژرفای این اعماق بی‌کران به غور و غواصی پرداخت و بر هر گوشۀ آن درنگی نمود. البته که چنین غور و درنگ و تفحصی، برای شناخت و فهم تاریخ ایران نفس‌های بلند می‌خواهد، اما بدیهی‌ست که بدون چنین فهمی گسلِ میان کهنه و نوی ما نیز پدیدار و  به کمال شناخته نمی‌شود. و بدیهی‌تر آن‌که؛ آنان که از اساس منزلت و اعتباری بر این تاریخ نگذاشته‌اند، بر آن نادانند. آنها در جهل خود، بر هر زمینی که پاگذاشته‌ باشند، بی‌تردید بر زمین ایران و دوران جدید این سرزمین نمی‌توانسته باشد. همنوایی و سازگاری همۀ نیروهای پنجاه‌وهفتی با فاسدترین افکار و نمایندگان آن، یعنی با نیروی امت‌گرای اسلامی، همانا نشانۀ ایستادن در سوی غلط گسلی‌ بوده است که، با پیروزی انقلاب مشروطه، میان کهنه و نو در ایران نمودار گردید. آنها ماهیت انقلاب مشروطه بربنیاد تجددخواهی ایران را نفهمیده‌اند، آنها بنیاد اصلاحات پرقدر دو پادشاه پهلوی و نسبت مسقیم آن اصلاحات برای آزادی و حقوق را، در تطابق با بنیاد مشروطیت ایران، نفهمیده‌اند و اگر فهمیده‌اند، برپایۀ همان «استعداد» خدادادی، خود را به نفهمیدن می‌زنند و کذب را به تکرار القاء می‌کنند. 

و اما پدیدار شدن شکاف تاریخی، میان کهنه و نو، با انقلاب مشروطه، که از ماهیت تجددخواهی و مدرنیته برمی‌خاست، همچون هر پدیداری، که هزگز یک‌شبه پدید نمی‌آید، در الزام به شرایط امکان پدیداری خود، نمی‌توانست آغاز بوده باشد، به همان نسبت که، بنا بر توان زایایی و پویایی تغذیه شده از بستر و خاستگاه خود یعنی مدرنیته، به منزلۀ پایان هم نمی‌توانست بوده باشد.

انقلاب مشروطه و اصلاحات تجددخواهانۀ دو پادشاه پهلوی نه آغاز بود و نه پایان! آغاز نبود؛ وگرنه چه کسی‌ست که توانسته باشد، نقطه و لحظۀ تاریخی آغاز دوران تجدد ـ مدرنیتۀ ـ و تجددخواهی ایرانیان را ثبت کرده و روشن نموده باشد؟ و این‌که زیر تأثیر منطق کدام «عامل محرکه‌ای» با تأثیر بر کدام نیروهای اجتماعی یا با تغییر کدام شرایط امکانی و زیر تأثیر چه پرسش‌هایی، فراروییدن صورتی از مدرنیتۀ ایران به انقلاب مشروطه ممکن گردید؟ انقلاب مشروطه به انضمام اصلاحات تجددخواهانۀ پادشاهان پهلوی نقطۀ پایان نیز نبود و نمی‌توانست باشد؛ وگرنه چه کسی می‌تواند، چالش بنیاد ایدئولوژی‌های ضد ایران و ضد آزادی و ضد زنِ  انقلاب 57، توسط ایران‌گرایی، تجددخواهی را جز در میل و ارادۀ تداوم  مشروطیت، در برابر قطاع‌الطریق پنجاه‌وهفتی و اسلامی، نداند؟ و چه کسی‌ست که ماهیت ایدئولوژی‌های انقلاب 57 و سرشت مبانی رژیم بنیادگرای اسلامی ـ امتی، علیه مشروطیت ایران را انکار کند؟ نیروهایی که از همان آغاز با انقلاب مشروطه و با عامل محرکۀ آن انقلاب یعنی «آگاهی ملی» به ستیز برخاستند، و از تن دادن به منطق «آگاهی ملی»، که نمی‌توانست بی‌اعتناء به عنصر فرد و حقوق او باشد، چه پاسخی دارند که به این پرسش‌های اصلی دوران جدید ایران بدهند؟ امت‌گرایان اسلام‌گرا و مارکسیست ـ لنینیست‌ها و مغلطه‌گویان ملی ـ مذهبیِ خادمِ کمونیسم و اسلام‌گرایی به یک میزان، چه دارند که بگویند؟‌‌ می‌خواهند بگویند که در کانون گفتمان 57، «اصل حاکمیت از آن ملت» قرار داشت؟ آیا انقلاب‌شان مبتنی بر آزادیخواهی بود؟ دفاع از نظام قانونی مبتنی بر حقوق برابر انسان‌ها بود؟ می‌خواهند بگویند که؛ مدرنیته  با ذات حکومت اسلامی سازگار است؟! آیا اصلاً بر تجددخواهی وقعی می‌گذاشتند و نو و کهنه از هم بازمی‌شناختند؟ می‌خواهند بگویند؛ در اسلام اصل بر آزادی ایمان است؟! می‌خواهند بگویند در حکم و قانون شرع، زن، از نظر حقوقی، با مرد برابر است؟! اصلاً مرز و خاک و کشور و مصلحت میهن و منفعت ملت را به رسمیت شناخته و عزیز می‌داشتند؟ پاسخ «آری» به این پرسش‌ها تنها و تنها از نفس ناسالم و معیوب افکار پنجاه‌وهفتی برمی‌خیزد!

حال با تکیه بر جان کلام این تاریخ و آگاهی ملی برخاسته از همان تاریخ  و رشد جنبش زنان در بطن این آگاهی تاریخی، چه کسی‌ست که بتواند «جنبش مهسا» را بی‌تاریخ بشمارد، تا با آن هرآنچه می‌خواهد بکند و یا آن را بی‌رونق و قدرت، تنها به «حجاب»، به مثابۀ تنها جلوه‌ای از آزادی، تنزل دهد؟ اگر حجاب همه چیز بود، پس چه نیازی به حق قانونی انتخاب کردن و حق انتخاب شدن زنان، حق مدرسه و دانشگاه رفتن و آزادی شغل برای آنان بود؟ چه ضرورتی به قانون مدنی و قانون حمایت خانواده بود؟ اگر همۀ اینها، در مخیلۀ اسلامگرایی جا و مقامی می‌داشت، پس چرا خمینی و آیات عظامِ همدل وی علیه همۀ اینها غائلۀ 15 خرداد 42 را براه انداختند؟ اگر همۀ اینها در بطن انقلاب 57 و ایدئولوژی‌های آن قدر و منزلتی تضمین شده می‌داشت، پس چرا در همان آغاز نشستن بر سریر قدرت فروخ‌رو پارسا را به جوخۀ اعدام سپردند؟ چرا مهسا را به قتل رساندند؟ نیکا، حنانه، سارینا، مینو، غزاله، حدیث، نسیم و… آیا از سر تفنن و شکم‌سیری از آزادی و برابری به خیابان آمدند و مجبور به گذشتن از جان شدند؟ این جان‌های شیفتۀ آزادی 16 ـ 20 ساله، از کجا، در کدام مدرسه و از کدام درس و کتاب مارکسیستی و یا آموزش دین اجباری، دریافته بودند که حقی دارند و پیش از سلطۀ اسلامی حقوق و آزادی‌هایی داشتند،که زیر پای انقلابیون پنجاه‌وهفتی و حکومت لایق‌ همان پنجاه‌وهفتی‌ها پایمال شده است؟ پنجاه‌و هفتی‌هایی که هنوز از انقلاب خود دفاع می‌کنند و چشم دیدن گذشتۀ ماقبل 57 را نداشته‌ و ندارند، به آن جان‌های شیفته جوان نه تنها حقیقت را نگفتند بلکه دروغ گفتند. و لاجرم از چشم حقیقت‌جوی آن جوانان آزادیخواه، پیش از نبرد بی‌امانشان در 1401، افتاده بودند و اعتبار و ارزش باخته بودند. حال مجیز گفتن «جنبش مهسا» و چاپلوسی و چرب‌زبانی برای «زن، زندگی، آزادی» جز تلنبار کردن پروندۀ دروغ و دغل، هیچ ثمری ندارد و عِرض و آبروی از دست‌رفته بازنمی‌آورد. آب رفته به جوی بازنمی‌گردد!

اکنون با این جان‌های شیفتۀ آزادی و با آن جانِ کلام تاریخ ملی، چه کسی‌ می‌تواند قتل این دختران و زنان را «بی‌عقبۀ تاریخی» بداند و اعدام فرخ‌رو پارسا و پیکار دلیرانۀ فاطمۀ سپری را تنها به مبارزه برای حجاب تنزل دهد؟ هیچ‌کس! مگر همان هواداران گفتمان پنجاه‌وهفتی با چشمان بسته یا نگاه خیرۀ دشمنانه و کینه‌توزانه به تاریخ ایران و تاریخ تجدد این کشورِ تجربه‌آموخته و ملتی زیسته در دوره‌ای از دوران تجددش!  جنبش مهسا در جامعه‌ای رخ داده است که هیچ‌چیزش «بی‌عقبه» و بی‌ تاریخ ملی نیست.

در پشت مهسا فرخ‌رو پارسای وزیر، با تمام تلاش‌های پر ثمرش، در جدال با کهنگی و کهنه‌پرستی ایستاده است. زنی ایستاده است که در راه اهدافش جان داده است، زن وزیری که پروازهای بلندش بر شانه‌های ستبر پادشاهان پهلوی ممکن شده بود. فرخ‌رو پارسا، یعنی بانوی پیشگام آن جان‌های شیفتۀ جوان، خود فرآوردۀ تاریخ آگاهی و تجددخواهی و مشروطیت و زادۀ تربیتِ فخرآفاق پارسا، مدیر 22 سالۀ مجلۀ «جهان زنان»، در 1299 بود. پیش از این بانوی مدیر مطبوعاتی، بنای انجمن‌ مخدرات وطن، انجمن نسوان و انجمن‌های مشروطه‌خواهِ بسیار دیگری گذاشته شده بود و به موازات آنها مدارس دخترانه تأسیس و صدیقه دولت‌آبادی‌ها به میدان آمده بودند. قبل از آن نیز آموزش دختران، در شرایط دشوار سلطۀ تحجر و پوسیدگی مذهبی، دیری بود که با معلم سرخانه جریان داشت. مقارن آن، انجمن‌های مخفی و مبارز مشروطه‌خواهی زنان ایران، بوجود آمده بود. یافت‌شدن جنازۀ 20 زن سلحشور در جنگ علیه روس‌های دشمن مشروطه در آذربایجان و ملاقات ستارخان با زن جوان زخمی در لباس مردانه، در یک بیمارستان، روایت‌های اسطوره‌واری هستند که، با حضور سرداربی‌بی مریم بختیاری خواهر سردار اسعد بختیاری، در تهران به هنگام جنگ با قزاق‌های روسی لیاخوف حامی محمدعلی‌شاه و در راه پیروزی مشروطیت، به عنوان یک روایت ثبت شده در تاریخ، به آن اسطوره‌ها نیز رنگ واقعیت بخشیده و باورپذیرشان کرده است. اضافه برآن حضور زنان در «شورش نان» در دورۀ ناصری و تداوم خط ملی و مدرن این حضور، پافشاری زنان است، در فروش جواهرآلات خود برای تأمین سرمایۀ تأسیس بانک ملی، یا حضور 300 زن مسلح مشروطه‌خواه در مجلس به دنبال خبر تن دادن نمایندگان مجلس شورای ملی به منویات روس‌های ضد مشروطیت. اینها و بسیار شواهد و اسناد از گفته‌ها و ناگفته‌های تاریخ بیداری زنان ایران است که جنبش مهسا پشت بدان دارد، جنبشی که فقط می‌تواند در درون جنبش ملی  و بر بستر تجددخواهی و نظام با اساس مشروطه‌خواهی ایرانیان مجد و شکوه پرثمر و قدرت ایستادگی و دوامِ پرتجربۀ خود را بنماید.

جنبش بیداری زنان، پا به پا با تحولات تاریخی و مدرن شدن ایران، پس از پیروزی انقلاب مشروطه و با آمدن رضاشاه بزرگ پیش رفت. آمدن رضاشاه، همچون نیروی «مشیت» و «قهر طبیعت» در تحقق برنامۀ مشروطه‌خواهی و بنای ایران نو و نقطۀ آغاز تحقق آرمان‌های آزدیخواهانه و حق‌طلبانه زنان بود. مخالفت و مقاومت ارتجاعی را برنمی‌تافت. و در آن مناسبات پس‌مانده، چه خوب، چه سترگ، چه با شکوه، چه  مقتدر و چه ستایش‌انگیز آمد!

اوج دیگری از تحقق آن آرمان‌ها را دست اصلاح‌گر محمدرضاشاه پهلوی به ثبت رساند و با حمایت قانون به زیست اجتماعی، خودپروری و تجربه‌اندوزی سپرد. نظام سیاسی و نسق کشورداری و ساختار و دستگاه قانونی و نظام دادگستری و مجموعه‌های قوانین خوب، که آن دو پادشاه در تحقق آرزوی حکومت قانون مشروطه‌خواهی بنا کرده و عرضه نمودند، توانست نیروی آزاد شدۀ زنان را در یک ساختار اجتماعی، نظام رسمی و حامی آزادی و امنیت زنان، سامان دهد و به انرژی پیشرفت بدل نماید و راه پویایی قانونی آن را، برای آیندۀ در راه، هموار کند. انقلاب 57 قطاع‌الطریق این راه به سوی آینده بود. با هیچ اراده و هیچ جعل پیچیده در پرده‌های خیال ایدئولوژی‌های ضد ایرانی و بی‌اعتنا به تاریخ ملی، با هیچ یاوۀ برخاسته از جهل و تحجر پنجاه‌وهفتی، دیگر نمی‌توان امروز راهزنِ جنبش زنان و «جنبش مهسا» شد، مگر در غفلت مجدد نیروهای ملی. با هیچ ترفندی، دیگر، نمی‌توان پیوند میان جنبش ملی ایران و تقدیر  تجدد و مشروطه‌خواهی‌ ایران و جنبش و مطالبات آزادیخواهانۀ زنانِ ایرانخواهی چون فاطمۀ سپهری و دیگر ایراندخت‌ها را گسست و سلسلۀ آن را بر اوهام و اکاذیب گره زد، مگر در اثر غفلت مجدد نیروهای ملی و خودفریبی مزمنِ ایرانی.

آن چاه‌نشینان تیره روان پنجاه‌وهفتی، پیش از هر تلاشی برای تنزل دادن «جنبش مهسا» و جداکردنش از تاریخ آگاهی ملی، و سعی در بیرون بردنش از بستر بیداری ملی به قصد دستبرد و مصادره به میل آن، خوبست به پاسخ این پرسش تاریخی نیز بی‌اندیشند، که آیا درست آن زمان که نیروی ملی از تولید محتوای مشروطه‌خواهی و تولید آگاهی ملی باز ایستاد، و نتوانست از خود و از ایران و از دستاوردهایش، در برابر متحجرین سرخ و سیاه دفاع کند، آیا آنگاه نبود که نیروهای ارتجاعی ضد ایران و ضد زن، ضد آزادی و ضد برابری حقوقی انسان‌ها، توانستند دست در دست یکدیگر، و البته در غفلت و ضعف ایران‌گرایان، ایران را، در یک پس‌رفت، به اعماق تاریخ ماقبل تجددخواهی‌اش پرتاب کنند؟ آنها به قدرت جهل و دشمنی و اتفاق ایدئولوژی‌های ضد ایرانی قادر شدند، اما علت «پیروزی» انقلاب 57، غفلت ایران‌گرایی و ناتوانی در تولید آگاهی ملی آن بود!

, , ,
اشتراک گذاری