ایرانگرایی و دشواری‌های فهم آن

فرخنده مدرّس

صرف‌نظر از رژیم اسلامی که از همان آغاز با سرشتِ باطن و به نیت دشمنی با ملی‌گرایی و ایران‌گرایی بر مسند قدرت نشست، و صرف نظر از وابستگان و حاملان گفتمان 57، که جز با تار دشمنی با ایران و با پود ضدیت با ایرانگرایی بافته نمی‌شد، ایران‌گرایی سرشت و سرنوشت هر ایرانی‌ست، تا زمانی که بخواهد ایرانی بماند! و ایرانی نمی‌ماند، مگر این‌که ایران بماند! یعنی ایرانی ماندن در گرو ماندن ایران است، که هم خاک است و هم سرزمین و هم ملت است و هم مردمان و خویشان و فرزندان. تعیین‌کنندۀ نسبت هرچیزی‌ست با ایران. پس ایران‌گرایی یک گرایش است، یک میل است، یک رغبت است، یک قصد است، یک آهنگ است. برای ما مبدأ است و مقصد. از آن می‌آغازیم و بدان بازمی‌گردیم. پس هم خاستگاه ماست و هم خواستگاه ما و در این معنای آخر هرآنچه از کلام، نگاه و دلمشغولی و تصمیم در بند آن است. اما ایرانگرایی در عین حال آن عشقی‌ست که «آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها»

نخستین دشواری این عشق، که ما ناگزیر باید، در پرهیز از طول کلام تنها به بیان همین نخستین‌ها بسنده کنیم، آنست که نتوانیم ایران‌گرایی را که بر بستر ایراندوستی معنا می‌یابد، در همان مکان و در همین زمان و در تمام لحظه‌های حیاتش، جسم و پیکرش را به رسمیت شناسیم و با حفظ و بقایش پیمان بندیم، چه در آن سرزمین باشیم یا نباشیم، چه داعیه‌ای فراتر از حفظ شالودۀ مادی و عینی ایرانی‌بودنمان را در سر داشته باشیم، یانه! همان‌طور که بابک مینا گفته است:

«ایران‌دوستی به ادا و اطوار و نشان فروهر و کوروش‌کوروش گفتن نیست، در وهله اول ایران یعنی موجودیتی فیزیکی، یعنی «خاک» و قلمرویی مشخص که مردمی در آن زندگی می‌کنند و دولتی در آنجا مستقر است. دفاع از ایران یعنی دفاع از این موجودیت فیزیکی و سیاسی. شکل و محتوای «دولت ایران» می‌تواند تغییر کند ولی «دولت ایران» باید حفظ شود.»

آنچه بابک گفته و به‌شماره آورده است یعنی؛ «خاک و قلمرو»، «مردمانی که در آن زندگی می‌کنند» و «دولت ایران» که سه رأس مثلثی‌ست که پیکر عینی ایرانی‌ست که در میان آن قرار گرفته است، همان پیکری که، اگر ما بدان میل و رغبت داریم و اگر موجودیتش را، هم به عنوان خاستگاه و هم خواستگاه خود می‌شناسیم، پس نمی‌توانیم از هر آسیبی که در هر لحظه‌ و بدست هر ناکسی بدان رسد، مغموم نباشیم و نمی‌توانیم بجای بلند کردن صدای خشم و بیزاری خود، در برابر آن ناکسان ـ هر کس که می‌خواهد باشد ـ موضع نگیریم. طبیعی‌ست که از همۀ آن ایراندوستانی که تا کنون در کنارشان احساس توانمندی جبهۀ ایران‌گرایی کرده‌ایم، نیز جز این انتظار دیگری نداشته‌ایم. «ما ز یاران چشمِ» این امید می‌داشتیم، و اصلاً به مخیلۀ خود نیز راه نمی‌دادیم و نمی‌توانیم بدهیم که؛ گویی «غلط بوده است، آنچه می‌پنداشتیم»! چه‌گونه انتظاری‌ست از یارانی که در لحظۀ آسیبِ وارده، خود را، با وجب کردن طولِ ارض از فاصلۀ مرز تا شهرش مشغول کنند و بر تفاوت پاسگاه و خط مرزی و کلانتری شهری تکیه کنند! و از قضا این را ناگفته بگذارند که در اثر خیانت فرقۀ تبهکارِ حاکم در کشور در راستۀ مرزش تا شهرش را تروریست‌های نابکار و حرامی‌تر از رژیم حاکم ایران می‌توانند بی‌هیچ مزاحمتی درنوردند!

نه! در ایراندوستی؛ وقتی فرزندان آن آب و خاک، و محاط در میان همان سه رأس مثلث، را به جرم آن‌که به لباس رزم و ایجاد امنیت درآمده‌اند، با کمترین امکانات حتا برای دفاع از جان خود، چه رسد برای دفاع از امنیت ملت و مردمان، به رگبار تروریست‌های حرامزادۀ اسلامی بسته می‌شوند، نمی‌توان مغموم نشد! مگر آن‌که بگوییم؛ آن مملکت مالِ ما نیست، تا وقتی که در دست فرقۀ تبه‌کار باشد!

و البته این فقط، نه از دلِ به خشم آمده و در استیصال بی‌قدرتی، بلکه از «عقل» حسابگر برمی‌آید، که انتخاب کند؛ آیا می‌خواهد «دمغ» شود یانه! چشم پُر آب هم نمی‌تواند، درجات نظامی و انتظامی را، البسۀ مرزبانی و پاسداری را، جامۀ ارتشی یا سپاهی را، در دفاع از خاک و مرزهای ایران را، از هم تمیز دهد! آیا این درخور مضحکه و تمسخر است؟! اصلاً آیا وقتی پای دفاع از خاک ایران، از خط مرزی و عمق شهری گرفته، تا ‌آبهای دریایی و آسمان بر فراز سر، در میان آید، مگر فرقی هم می‌کند!؟ کجای این حرفِ بابک مینا غلط است وقتی می‌گوید: «حملۀ تروریستی به مرزبانان در راسک دقیقاً مصداق حمله به ایران است و باید محکم در برابر آن ایستاد.» و این‌که آن کسانی که به گناه پوشیدن لباس دفاع از این خاک انیفورم به تن کرده، و از قضا به همین جرم، و اتفاقاً بر همان پیکرِ محاط شده در میان آن سه رأس مثلت، به خاک و خون کشیده شده‌اند، باید در برابرشان سرتعظیم فرود آورد؟! کجای این حرف باید ایران‌گرایانی را سنگین آید، که خود همواره و به تکرار گفته‌اند و تأکید کرده‌اند، ایستادن بر روی ایران و ایستادن بر روی مصالح این کشور ـ ملت ـ دولت در هر لحظه و در هر زمان، بی‌اعتنا به آن‌که در قدرت باشند یا نه! مهم است. آیا «نی غلط بود آنچه می‌پنداشتیم»؟! مگر نه آن‌که برای ایرانگرایان که حفظ آن خاک و حفظ امنیت آن ملت بالاترین اولویت‌شان است، چنین ناامنی و کشتار آسوده‌ای از سوی چند تروریست حرامی باید دلهره‌آور و کابوس مجسم باشد؟! چه در قدرت باشند یا نباشند! مگر نه آن‌که ایرانِ ـ محاط در همان سه رأس مثلث ـ در وهلۀ اول باید، بماند که بشود آن را از دست اهریمن بدذات و بد سرشت رژیم اسلامی رهانید! همین امروز، بر فرض محال، فرمان دهید، همۀ نیروهای نظامی و انتظامی ایران را به گناه چندصد فرماندۀ فاسد و پتیارۀ حرامی‌خوار سپاه پاسداران، خلع سلاح کنند، آنگاه ببینید و نظاره کنید که، چه بر سر ایران خواهد آمد! چه کسانی از کدام مرزها وارد خواهند شد و اصلاً کدام مرزی باقی خواهد ماند که درنوردیده نشود.

ما از همۀ آنانی که آشکارا یا در خفا، پس از حملۀ تروریست‌های اسلامی، به شهر راسک و به خاک و خون کشیدن چندین تن از فرزندان این کشور، چه با عقل سرد و یا به دل و روان سرخ شده از خشم، اعلام موضع کردند و گفتند و نوشتند، می‌پرسیم؛ آیا برانگیختن موضع، به دفاع از حفظ امنیت کشور و تشویق به دفاع از مرزهای ایران و دفاع از مصالح آن، در هر شرایطی را، به کسب قدرت «به دست ایران‌گرایان» باید موکول و محول نمود؟ آیا این نشانۀ سیاست‌گری‌ست یا سیاست‌بازی،؟ چنین تحویل و تعویقی آیا الگوی شایسته‌ایست از ایران‌گرایی؟ ما تردید داریم!

, ,
اشتراک گذاری