جنگ فلسطین و اسرائیل،

ایدۀ امت و افکار اخوانی رهبر جمهوری اسلامی

حجت کلاشی

مسئلۀ اسرائیل و فلسطین یک مسئلۀ تاریخی است و نمی‌شود آن را فقط به رویدادهای روز محدود کرد. منتها، بیش از هر چیز، موضوع نسبت ما با این اختلافات، درگیری‌ها و جنگ‌هاست و این‌که ما کجای کار هستیم و چه نسبتی با آنها داریم و این چه عوارضی می‌تواند برای ما بوجود بیآورد. من مجبورم برگردم به جمهوری اسلامی و از جمهوری اسلامی آغاز بکنم. چرا؟ برای این‌که به هر ترتیبی این جمهوری اسلامی‌ست که ایران را اداره می‌کند، سیاست‌ها را اتخاذ می‌کند، منابع ملی را صرف می‌کند. باید ببینیم به دنبال چه ایده و هدفی است.

چیزی که هست، این است که ایدۀ مرکزی انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی ایدۀ امت است. این به‌کرات گفته شده، ما گفته‌ایم، دیگران هم گفته‌اند. اما این‌طور نیست که فقط یک کلمه‌ای، در مرکزیت آرمان جمهوری اسلامی، گنجانده شده، بلکه به این معناست که وقتی این ایده در مرکزیت فکر و عمل جمهوری اسلامی قرار می‌گیرد، با خود عوارض درازدامنی دارد و تمام سیاست‌های داخل و بیرون را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد، که به آن اشاره خواهم کرد.

جمهوری اسلامی معتقد است که ایران، چون مردمش مسلمان هستند، پس بخشی از امت اسلام و جهان اسلام است. و پروژۀ سیاسی خود را انجلال ملیت ملت ایران را در درون امت قرارداده است. حالا این‌که این مأموریت برای امت یا مأموریت برای پروژۀ ساختن امت، چه مقدار پیش رفته و چه مقدار دچار مشکلات عملی و عینی‌ست، به مسئلۀ اجرای پروژه در عمل برمی‌گردد. یعنی هر پروژۀ ذهنی، وقتی می‌خواهد در عالم عینی پیاده بشود، با موانع و مشکلاتی روبرو می‌شود که ممکن است تحقق آن را کند یا تند کند و به اصظلاح به آن شدّت و حدّت ببخشد.

اما ایدۀ مرکزی جمهوری اسلامی انحلال ملت و دولت ایران در درون امت اسلامی‌ست، این تقریباً می‌شود گفت؛ روی دیگر انجلال ایران در کمونیسم جهانی است. یعنی همان‌طور که در یک برهه‌ای یک گروه دیگری فکر می‌‌کردند؛ مأموریت‌شان خدمت به دیکتاتوری پرولتاریا و همۀ کارگران جهان، که قرار بود متحد بشوند، که نشدنی‌ست، این طرف هم مأموریتش حل ملت و دولت ایران، یعنی یک کشور، در امت بود، یعنی خدمت به یک ایدۀ امت‌محور. بنابراین سیاست خارجی جمهوری اسلامی به این سمت حرکت می‌کند. اما مسئلۀ دیگری که در این راستا باید به آن اشاره کنم، این است که؛ جمهوری اسلامی بخشی از این آگاهی خود، بخشی از این آگاهی کاذب خود را از دستگاه تئوریک اخوان‎المسلمین بدست آورده و می‌آورد. از دیدگاه اخوان‌المسلمین، که یک اسلام بنیادگرا، آمیزه‌ای از بنیادگرایی‌ست، یعنی بازگشت به منابع اولیه به اضافۀ اندیشه‌های چپ و درگیری و جنگ با استعمار، که جای آن را واژۀ دیگری به نام طاغوت می‌گیرد. از دیدگاه اخوان‌المسلمین مأموریت امت، در حال حاضر، در کنار اعتقاد به جهاد است. و این همان چیزی بود که علی شریعتی هم، با کلام دیگری، پیاده می‌کرد. این دوقطبی باید درست بشود.

می‌دانید که در دورۀ جنگ سرد، این دو قطب، وجود داشت؛ قطب شرق و غرب. مسئلۀ این‌ها این بود که، با کمک بخشی از عقاید، ایده‌ها و اندیشه‌های چپ، سعی می‌کردند، یک قطب اسلامی درست بکنند، که این قطب اسلامی در برابر آن‌چه که کمونیست‌ها به آن استعمار می‌گفتند، بایستند و اسم آن را طاغوت می‌گذاشتند. بیهوده هم نیست که رهبر جمهوری اسلامی از مهمترین مترجمان جدی آثار نویسندگان اخوان‌المسلمین است. آثار سیدقطب را ترجمه کرده است. خسروشاهی هم فرد دیگری بود، همان خسروشاهی که در پایه‌گذاری جنبش خلق مسلمان نقش داشت. با آقای شریعتمداری شورای گذار هم فامیل بود. فکز می‌کنم پسرخاله‌اش بود که اخیراً فوت شد. به هر حال این دو نفر، البته فرد دیگری هم هست، اینها از مترجمان اصلی آثار سیدقطب هستند که محور سیاست خارجی را جنگیدن با طاغوت قرار می‌دهند و در کنار آن ایمان و جهاد را. این دوگانه ایمان و جهاد را در همۀ نیروهای بنیادگرا از داعش و النصره تا گروه‌های دیگر می‌توان دید. البته ریشه‌اش در هجرت، اعتقاد و جهاد مصری قرار دارد. در مصر بود که به‌طور جدی به اینها فکر و پایه‌ریزی شده، در باره‌اش تأمل شده و پیش از آن نیز ریشه در بحث‌های کلاسیک دارد، جریان مهاجرت از جامعه به خود، که ابن‌ تیمیه هم به آن اشاره کرده است. من در اینجا به اینها نمی‌پردازم چون موضوع اندیشۀ سیاسی‌ست و از مسئلۀ اصلی دور می‌شویم.

اما اگر بخواهیم در مورد ریشه‌‌های اخوانی جمهوری اسلامی بحث بکنیم، باید بگویم که از آنجا که در نهایت جامعه‌ای کفرزده و شرک‌آلود است، باید به خود یا به جایی مهاجرت کرد و بعد در راه اندیشه و ایمان جهاد کرد. الگوی هجرت پیامبر را در نظر می‌گرفتند. بحث آنها این بود که این طاغوت که همان شیطان است ـ اینها عبارت‌هایی هستند که در همان مصر توسط اخوان‌المسلمین و سیدقطب تئوریزه شده‌ ـ و یک سری دارد، یک اصلی دارد که آن آمریکاست و در کنار آن اسرائیل است، که سیدقطب بدان پرداخته است. اسرائیل، از دیدگاه آنها، همان خنجری‌ست که طاغوت در پهلوی امت اسلام کاشته است. امت اسلام، بنابراین باید بر محور فلسطین متحد بشود. یعنی آن چیزی که می‌تواند راهنمای تمام امت اسلام باشد، ایدۀ فلسطین و آزادی قدس است. بحث آنها هم این بود که در این راه ما، برای آن‌که بدانیم، کدام دولت، دولت استعماری‌ و دست‌نشانده است و کدام دولت متعلق به مردم مسلمان، آنهایی که در این راه همکاری می‌کنند، دولت‌های «مترقی» هستند و آنهایی که همراهی نمی‌کنند، همان ابزارهای شیطان و طاغوت‌اند و باید برانداخته بشوند.

به همین خاطر است که شما در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم می‌بینید که حمایت از جنبش‌های اسلامی را به عنوان اصل قرار می‌دهد. چون آن جنبش‌ها هم بیشتر دولت‌ها را محافظه‌کار می‌دانند، پس دولت‌هایی هستند که باید بیافتند و بجای آنها این جنبش‌های جهادی سر کار بیآیند تا به این ترتیب جنبش دستجمعی مسلمانان شکل بگیرد و آن امت اسلامی بوجود بیآید.

خُب جمهوری اسلامی با این تصور و با این تأمل به صحنۀ بین‌المللی و به صحنۀ سیاست خارجی نگاه می‌کند و تمام سرمایه و انرژی ملت ایران را صرف چنین ایده‌های خامی می‌کند که اصلاً به ما مربوط  نمی‌شود. فارغ از این‌که داوری ما چه باشد یا ریشۀ دعوا را چطور می‌فهمیم، به چه کسی حق می‌دهیم و به چه کسی حق نمی‌دهیم، موضوع این است که؛ این دعوای هویتی ما نیست، که الان آن را به دعوای هویتی ما تبدیل کرده‌اند، دعوایی که ما در کانون آن قرار بگیریم، مسئلۀ اساسی در اینجاست.

مسئله‌ای که جمهوری اسلامی از سال‌ها قبل داشته، این بوده که چطور می‌توانیم این ایدۀ نابودی اسرائیل را تحقق ببخشیم. به همین خاطر بسیار فکر کردند و از سال‌های قبل بحث‌شان این بود که؛ ما می‌توانیم هلالی را که هلال شیعی است و تا حزب‌الله لبنان می‌رسد، آن را فعال نگه داریم. بعد از آن جنگ 33 روزه ـ جنگ تموز در سال 2006 ـ که رخ داد، و قدرت هلال مشخص شد، همزمان با آن تلاش شد تا از طریق یمن و از طریق دریای سرخ هلال دیگری را هم تکمیل بکنند، در آنجا با توجه به این‌که مصر قرار دارد، سودان قرار دارد و کشورهایی از این قبیل، فعال شده، برای آن‌که بتوانند این شاخه را هم، علیه اسرائیل فعال بکنند. به عبارت دیگر دو کمان کامل را علیه اسرائیل فعال کرده تا آن را نابود بکنند. بنابراین بسیاری از اتفاقاتی هم که در منطقۀ آفریقایی می‌افتد و همین‌طور در منطقۀ سوریه، ناشی از همین تصمیمات جمهوری اسلامی بوده برای نابودی اسرائیل و استفاده از پتانسیل‌های اسلامی منطقه.

البته جمهوری اسلامی در شامات دچار مسئله شد و گروه‌های بنیادگرا نشان دادند که دشمنی اصلی‌شان اتفاقاً با خود ایران و به تبع آن با تشیع است. بنابراین آن پروژه تا مدتی تعطیل شد. یعنی در نظر بگیریم که جمهوری اسلامی توانسته بود، از مسیر عراق، سوریه و حزب‌الله لبنان، نیروی حزب‌اللهی را درست بکند. ایجاد حزب‌الله بعد از آن موضوع مهم بود که اسرائیل سعی کرد، توازن وحشت را درست بکند. به این نکته باز خواهم گشت تا نشان دهم که اهمیت این جنگ فعلی چیست، چون مسئلۀ پراهمیتی در مورد امنیت اسرائیل است.

اما در آن جنگ 33 روزه هم اتفاق مهمی افتاد بود. در تمام این سال‌ها امنیت اسرائیل بر مبنای ایجاد توازن وحشت بود. یعنی دولت‌های عربی ـ اسلامی از روبرو شدن با ارتش اسرائیل وحشت داشتند، به دلیل تجربۀ آن جنگ شش روزۀ اعراب و اسرائیل. این دولت‌ها فکر می‌کردند که اگر در جنگ با اسرائیل درگیر بشوند، همان جنگ شش روزه تکرار خواهد شد و تمام زیر ساخت‌های آنها آسیب خواهد دید. وقتی که حزب‌الله به عنوان یک گروه غیررسمی، در آن برهه، به صورت میلیشیا وارد جنگ با اسرائیل شد و توانست ضربات جدیی به اسرائیل وارد بکند و 33 روز جنگ را ادامه بدهد و در نهایت هم اسرائیل به اهدافی که اعلام کرده بود، نرسید. و آن ذهنیت و تصور توازن وحشت بهم‌خورد. اسرائیلی‌ها و البته آمریکایی‌ها و کشورهای دیگر که ترکیه نیز در آن مداخله داشت، برای آن‌که این ضعف استراتژیک و امنیتی را جبران بکنند، توانستند گروه‌های بنیادگرای اسلامی را در سوریه درگیر بکنند. بعد از آن داعش آن‌چه را که برای اولین بار در نامه‌نگاری‌هایش با النصره مطرح کرد این بود که؛ اولین دشمن ما در جهان اسلام همین ایران است، که باید از بین برود، تا ما بعد بتوانیم یکپارچه در برابر آمریکا بایستیم. جمهوری اسلامی و بعد البته به نوعی خود عربستان سعودی، مهمترین دشمنان جهان اسلام هستند که باید از بین بروند.

خُب در ادامۀ آن می‌دانید؛ حماس تحت پوشش حمایت جمهوری اسلامی و همچنین قطر و سوریه قرار داشت. امکاناتی که سوریه در اختیار حماس قرار می‌داد، به لحاظ مادی و امنیتی، بسیار گسترده بود. اما به محض این‌که اوضاع سوریه بهم خورد، حماس در جبهۀ مقابل قرار گرفت و به جهاد اسلامی پیوست و خودش را در برابر دولت سوریه تعریف کرد. بخاطر این‌که حماس در مجموعۀ اخوان‌المسلمین قرار دارد و اخوان‌المسلمین، در آن دوره، در بسیاری از کشورهای عربی ـ اسلامی به قدرت رسید، مخصوصا در تونس، در ترکیه، و بسیاری کشورهای دیگر ازجمله در مصر که خوشبختانه شکست خورد و نتوانست در قدرت بماند. اما این اخوان‌المسلمین توانست مجموعه‌ای از کشورها را به چنگ بیآورد. موضوع این بود که سوریه هم باید به دام اخوان‌المسلمین سقوط می‌کرد. کشورهای عربی هم زمانی مدافع آن بودند. حالا در این مورد صحبت نمی‌کنم. زمانی اگر خواستیم در مورد منطقه صحبت بکنیم در موردش توضیح خواهم داد. اما تا همین اندازه که به ما مربوط می‌شود، همین اخوان‌المسلمین در فرانسه تحت حمایت  آقای برنارد لوی بود که در قضایای ایران هم فعال شد. یک سمیناری هم برگزار کرده بودند و نمایندگان اخوان‌المسلمین را برده بودند آنجا و به آنها خیلی هم میدان دادند. به هرحال فرانسه در مورد سوریه یکی از بازیگران مهمی بود. در مورد سوریه و همین‌طور لبنان، هم اِشراف امنیتی دارد و هم تمایلات تاریخی. خُب بعد از آن جنگ‌ها، آن گروه‌های بنیادگرا اولویت خودشان را در جهت این طرف قرار دادند و تا حدی توازن امنیتی بهم خورد. اما بعد از کنترل در سال‌های اخیر حماس دوباره و موقتاً به دامن جمهوری اسلامی برگشت، که البته فرصت‌طلبانه است.

این‌که آقای خامنه‌ای می‌گوید؛ من بوسه می‌زنم بر بازوی اخوان‌المسلمین، خُب این به علائق شخصی ایشان برمی‌گردد. و این علائق شخصی همیشه باعث می‌شود که از درست دیدن مسائل منطقه ناتوان باشد. یک موضوع ساده وجود دارد؛ به ‌فرض کل اسرائیل نابود شود، این اتحاد کشورهای اسلامی بعد از نابودی اسرائیل تبدیل خواهد شد به گروه‌های بنیادگرای اسلامی علیه ایران. این نداشتن فکر استراتژیک است، اگر کسی فکر بکند، با نابودی اسرائیل جهان اسلام متحد می‌شود، بلکه با نابودی اسرائیل ما در تنهایی مضاعفی در درون جهان اسلام گرفتار خواهیم شد. یکی از مهمترین نفهمی‌های جمهوری اسلامی در همین‌جا، در همین نکته و در همین نقطه نهفته است، که با نابودی اسراییل ما در جهان اسلام به تنهایی بسیار شدیدتری نسبت به الان دچار خواهیم شد. در حال حاضر هم می‌بینیم که چطور اطراف ما را احاطه کرده‌اند. اغلب آنها هم روحیۀ جهادی را دنبال می‌کنند، که یکی از آنها همین طالبان ا‌ست که بالای سر ما نشسته است.

بنابراین ما اگر فکر استراتژیک داشته باشیم، نباید بخشی از پروژۀ نابودی اسرائیل باشیم. بلکه باید به فکر، دست کم، توازنی در منطقه باشیم که بتواند امنیت ما را کنترل بکند، تا در منطقه تمام انرژی گروه‌های جهادی متوجۀ ما مجوس‌ها نشود. مهم نیست که ما خودمان را بی‌دین یا هرطوری تعریف می‌کنیم یا در مورد خودمان چه فکر می‌کنیم، از دیدگاه گروه‌های جهادی ـ اسلامی، که ما را در سراسر منطقه محاصره کرده‌اند، ما مجوس هستیم و خون‌مان حلال است. آنها در پی قادسیۀ دوم هستند. این قادسیۀ دوم را هرکاری بکنیم، از ذهنشان بیرون نخواهد رفت. هم صدام به دنبال قادسیۀ دوم بود هم همین حماس به دنبال قادسیۀ دوم است. به همین خاطر است که مجسمۀ صدام را دارد، به همین خاطر است که به خلیج فارس می‌گوید؛ خلیج عربی. هم عروبة خودش را جدی می‌داند، یعنی ناسیونالیسم عربی دارد، که اخوان‌المسلمین بر مبنای چنین چیزی‌ست و هم بر اسلامیت خودش و مجوسیت ما تأکید دارد، تا ما را از روی زمین بردارد.

در تمام این سال‌ها جمهوری اسلامی سعی کرد تا حماس را که مانند خنجری‌ست در پهلوی اسرائیل ـ در این استفاده از اصطلاح خنجر تأکید دارم تا بعد توضیح بدهم که چه اتفاقی دارد می‌افتد ـ حماس را در آنجا تقویت کردند. یعنی توانستند امکانات راکتی را به آنجا منتقل کنند، تا بسیاری از شهرهای اسرائیلی که در دسترس جهادی‌ها و حماس نبود، در دسترس این راکت‌ها قرار گیرند. یعنی تکنولوژی ساخت راکت و کارگاه‌های آن به آنجا منتقل گردید. بیشتر این توانمندی ساخت و انبار و مراکز ساخت به زیرزمین منتقل شد. کاملاً الگوی برگرفته از مدل ایران است. البته از نظر وسعت قابل مقایسه با آنچه در ایران ساخته شده نیست. ولی مدلی‌ست که در ایران ساخته و آزمایش شده است.

خُب چیزی را که در این حوادث متوجه شدم این بود که؛ اسماعیل هنیه هم گفته که در جریان این حمله نبود. آن‌طور که من حدس می‌زنم، البته باید منتظر باشیم تا داده‌های کاملتری بیرون بیاید، فعلاً تنها گمانه‌زنی‌ست و می‌شود، چیزی را جسته و گریخته، استنباط کرد. این‌که خود جمهوری اسلامی هم در جریان این عملیات و حادثه نبوده است. البته آمریکایی‌ها هم به این اشاره کرده‌اند. پرسشی که این روزها مطرح شده، این است که این عملیات در این برهه، در حالی که حزب‌الله هم آمادگی چندانی برای ورود به این نبرد را نداشته و تمایلی هم نداشته، چطور انجام شده و چطور صورت گرفته است، که جمهوری اسلامی در جریان نیست؟ لبنان و حزب‌الله در جریان نیست؟ بعد یک مرکز بسیار سری، داخل خود غزه، این تصمیم را گرفته و اجرایی کرده است. با توجه به این‌همه پیامدهای این جنگ در حال تمام شدن به نفع روسیه است. البته این یک گمانه‌زنی‌ و یک حدس است که روس‌ها این امر را دستکاری کرده‌اند. با توجه به نفوذی که داشته‌اند، یا از طریق قطر و یا هر طریق دیگر و توسط کشور ثالث دیگری، عملیات علیه اسرائیل را کلید زدند. آن‌چیزی که ما این‌ طرف مشاهده می‌کنیم، این بوده که رهبر جمهوری اسلامی عنوان کرده که کار ما نبوده، نه طراحی و نه فرماندهی آن. منکر این نیستند که کمک کرده‌اند. اما در این برهه می‌گویند؛ ما این‌ کار را انجام نداده‌ایم.

در اینجا مسئله‌ای درست می‌شود که این حدس را تقویت می‌کند؛ با توجه به این که آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها که بیشترین توجه‌شان بر اکرائین بود، اما حالا آن توجه را منتقل کرده‌اند به سوی فلسطین و اسرائیل. از طرف دیگر هم، بجای آن‌که بیشترین تجهیزات و تسلیحات را در اختیار اکرایین قرار بدهند، حالا آنها را در اختیار اسرائیل قرار می‌دهند و همچنین منابع بیشتری را به اسرائیل تخصیص می‌دهند. بایدن یک بستۀ 14 میلیاردی را پیشنهاد کرده است. حال آیا این بدان معنا نیست که این یک خرابکاری به نفع روسیه است؟ از طرف دیگر روسیه مایل است که دامنۀ تنش در سمت اسرائیل گسترش پیدا بکند و چند ماه هم این شعله‌‌ها آنجا مشتعل بماند، تا در نهایت بتواند فشار غرب از روی اکرایین  را، با گشودن جبهۀ دیگری، کاهش بدهد. شاید بتوان پذیرفت که استراتژی و تاکتیک روس‌ها این بوده که با ایجاد جبهۀ جدید، تمرکز دشمن را از یک جبهه پراکنده بکنند. این البته، عرض کردم، باید بررسی شود.

منتها مشکلی که به‌وجود آمده، این است که جمهوری اسلامی با نگاهی که به مسئله دارد، سعی می‌کند پیام‌های بازدارنده بدهد. پیام بازدارنده چیست؟ اسرائیلی‌ها تصمیم گرفته‌اند؛ مسئلۀ غزه را به طور کلی تمام بکنند، یا آنجا را جزیی از قلمرو خودشان بکنند. یا دست کم بتوانند حماس را در آنجا از بین ببرند، که خیلی سخت است، یا در آنجا یک وضعیت جدیدی، دولت جدیدی، را روی کار بیاورند. اما در هر صورت برنامه‌شان این است که آن خنجر را از پهلوی‌شان بیرون بکشند. جمهوری اسلامی که توازن ضربه در برابر ضربه را در مقابل اسرائیل درست کرده است، حال نگران این است که اگر بیرون آوردن خنجر از پهلو به اولویت اسرائیل بدل شود، در نتیجه یکی از مهمترین ابزارهای بازدارندۀ خود را از دست بدهد. به‌خاطر این‌که اسرائیل در هر حرکت پیشدستانه یا هر عملیات برون‌مرزی خودش مجبور بود که در درجۀ اول با حماس درگیر شود. وقتی این خنجر از پهلوی اسرائیل دربی‌آید، آنگاه خط مقدم نبرد به سمت حزب‌الله منتقل خواهد شد. جمهوری اسلامی متوجۀ این نکته هست که اگر در مورد حماس می‌شود تعلل کرد، مخصوصاً این‌که حماس پشتیبان‌های دیگری هم دارد مثل قطر و سایر کشورهای اسلامی دیگر و مسئلۀ حماس کماکان مربوط می‌شود به موضوع قدس که یک مسئلۀ اسلامی‌ست. اما این وضعیت در مورد حزب‌الله حاکم نیست. بنابراین اگر حماس از بین برود و این خنجر از پهلوی اسرائیل در بیاید، نهایتاً جمهوری اسلامی مجبور خواهد شد، دیر یا زود، در پشتیبانی از حزب‌الله وارد جنگ و نبرد بشود و این موضوعی‌ست که جمهوری اسلامی می‌خواهد از آن پرهیز بکند. به همین خاطر در عین این‌که وانمود می‌کند، اگر اسرائیل به عملیات خود ادامه بدهد، جبهه‌های وسیعی را باز خواهد نمود، اما در عین حال سطح درگیری‌ها را هم کنترل می‌کند. یعنی نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی هم تمایلی به این‌که سطح درگیری‌ها گسترش پیدا بکند، ندارد. چون از عواقب آن نگران است. چون اگر جبهه‌های بزرگتری مشتعل بشوند، چه بسا، هم‌پیمانان اسائیل هم پاسخ‌هایی، ولو محدود، نشان بدهند.  به همین خاطر در ادامۀ بازی این برنامه است که جمهوری اسلامی به اسرائیل می‌گوید؛ اگر شما برنامۀ نابودی حماس و حل مسئلۀ غزه را به آن صورت در نظر داشته باشید، ما مجبور هستیم؛ جبهه‌های دیگر را هم فعال بکنیم. فعال شدن این جبهه‌های دیگر اولویت جمهوری اسلامی نیست. در واقع پاسخی‌ست در مورد این‌که آن خنجر از پهلوی اسرائیل بیرون نیاید و این توازن ضربه حفظ بشود. به همین‌خاطر در کنار تهدیدها و لفاظی‌هایی که اتفاق می‌افتد، کانال‌های دیپلماسی هم برقرار است. آنها یکدیگر را می‌ترسانند. یعنی اسرائیل می‌گوید؛ من این‌کار را خواهم کرد و بعد هرکسی به حمایت از حماس وارد بشود، بعداً به او پاسخ خواهم داد. و جمهوری اسلامی هم می‌گوید؛ اگر حملات غزه ادامه پیدا بکند، ماهم نمی‌توانیم جلوی گروه‌هایی که بی‌تاب شده‌اند را بگیریم. مسئله آن است که هر دوطرف سعی می‌کنند آن تعادل قبل را حفظ نمایند. جمهوری اسلامی می‌گوید؛ برگردیم به آن تعادلی که پیش از جنگ اخیر وجود داشته است! منتهی اسرائیل می‌گوید؛ تا وقتی که این خنجر از غلاف درنیامده بود، می‌توانستیم کاریش بکنیم، اما از وقتی درآمده و این ضربه‌ای که به پهلوی من وارد شده، منجر به خونریزی شده، پس باید این خنجر را حذف بکنم.

من فکر می‌کنم، از آنجا که، از آغاز تا این پانزده ـ شانزده روز حسن نصرالله هم صحبت نکرده است و با موقعیتی که حزب‌الله در لبنان دارد، و از طرف دیگر هم آمادگی برای این نبرد وجود نداشته، بنابراین مقامات جمهوری اسلامی با تعلل سعی خواهند کرد، اگر اسرائیل به صورت زمینی وارد غزه بشود و این نبرد را بخواهد تا حذف حماس پیش ببرد، آنگاه جبهه‌های دیگر را فعال بکند. اما مایل نیست و در اولویتش قرار ندارد تا این جبهه‌ها را از سمت حماس یا حزب‌الله حتا یمن باز بکند. این موشک‌پراکنی‌های یمنی‌ها هم برای ترساندن است، پیام وحشت و ترس است، مبنی بر این‌که اگر شما این‌کار را بکنید، جبهه وسیعتر خواهد شد. یعنی در واقع تغییر برآوردهای ذهنی طرفین است که در حال اتفاق افتادن است.

پیام‌هایی را هم که آمریکایی‌ها می‌دهند، به وسیلۀ حرکت ناوگان‌ها، ارسال سلاح‌ها، اعزام تفنگداران دریایی‌شان است. و از سوی جمهوری اسلامی پیام‌ها تهدید به فعال کردن حزب‌الله با نبردی کنترل شده، در عین حال هدفمند یا از طرف دیگر فعال کردن جبهۀ یمن است. من ارزیابی‌ام این است که جمهوری اسلامی تمام تلاشش را خواهد کرد که جبهۀ حزب‌الله و یمن و عراق فعال نشود. یعنی در همین حد جنگ نمایشی و محدود باقی می‌ماند. تا هم از سوی جهان اسلام متهم و محکوم ‌نشود که پشت غزه و حماس را خالی کرده است و هم این‌که خود را با مصائب یک جنگ احتمالی گرفتار نکند. اما احتمالاً سعی خوهند کرد جبهه‌های دیگری را باز کنند که خیلی مستقیماً به جمهوری اسلامی مربوط نشود.

خُب این‌ها همۀ تحلیل‌هایی بود که می‌شد داشت و تحلیل‌هایی هستند که من دارم. اما به هر حال ممکن است این‌طور نشود، دامنۀ درگیری‌ها وسعت پیدا بکند و ایران از ترکش‌های این جنگ بی‌بهره نماند. مشکل اساسی این است که ما با یک حکومتی روبرو هستیم که بجای آن‌که ایران را از مسیرهایی با کمترین آسیب پیش ببرد و کمترین خطر متوجۀ ما بشود، همیشه ایران را برده و در کانون خطر قرار داده است. ما از هر طرفی که توسط جمهوری اسلامی راه برده می‌شویم، خود را وسط یک معرکه پیدا می‌کنیم.

اشتراک گذاری