پیکار ملی علیه رژیم اسلامی برای حفظ ایران!

فرخنده مدرّس

این درست است که، از همان آغازِ تأسیس جمهوری اسلامی، پرسش از نسبت میان بود و تداوم این رژیم و خطر علیه هستی ایران، همچون شبحی، همواره بر فراز سر ما شناور و درستی آن در مضمون به‌صورت آسیبی بر کشور، فرود آمده‌ و تجسمی عینی یافته است، اما رخدادهای پیاپی، در چند هفتۀ گذشته، در مرزهای شرقی، شمالی و شمال غربی ایران به صورت عقب‌نشینی‌ و امتیازدهی به همسایگان ایران، از طالبان گرفته تا به حکومت‌های باکو و آنکارا، از یک‌سو و «نزدیکیِ پنهان» و حمایت آشکار از اقدامات تروریستی و جنایت‌کارانۀ حماس علیه اسراییل، از سوی دیگر، شبح همان پرسش اساسی، با وزنی سنگین‌تر، و حتا بعضاً به گونه‌ای جدید، به پرواز درآمده و خود را بر اذهان ما تحمیل می‌کند، این‌که؛ نسبت میان دوام رژیم اسلامی و خطر و تهدید هستی ایران به کجا رسیده است؟ زیرا حوادث اخیر، بیش از هر دوره‌ای، بیانگر آن‌ست که؛ رژیم اسلامی به بن‌بستی رسیده که رفتارش را به مجنونی مانند کرده است. جنونی که از یک‌سو ریشه در شهوت پایان‌ناپذیر حفظ خود در قدرت و ولع اندازه‌نگرفتنی تداوم سلطه بر امکانات یک کشور، برای پیشبرد اهداف دیوانه‌وار منطقه‌ای و جهانی‌اش دارد و از سوی دیگر از درجۀ استیصالی برمی‌خیزد که با توجه به عبور مردم ایران از این رژیم و با نگاه به ته‌کشیدن تدریجی امکانات برای پیشبرد همان اهداف، این جنون، روزبه‌روز اوج تازه‌ای گرفته و آسیب‌های جدیدی به ایران زده و یا زمینۀ آسیب‌های جبران‌ناپذیری بر آیندۀ کشور را فراهم می‌کند. ایرانیان، جمهوری اسلامی را نمی‌خواهند، رژیم هم، جز سرکوب عریان، از هیچ برنمی‌آید و در حال فروپاشی‌ست، اما، تا زمانی که دستش به زر و زور می‌رسد، می‌تواند آسیب بزند و ابعاد آسیب‌ها را بگستراند.

‌«هنر» و «استعداد» رژیم اسلامی در تبدیل ایران به کانونی در مرکز حلقۀ محاصرۀ دشمنی و کینه‌توزی همسایگان و دیگران، تحمیل دشواری‌های بی‌کران به مردم ایران و تیره‌کردن آیندۀ این کشور، از هر نظر شگفت‌انگیز است. ابعاد گستردۀ ایجاد بحران و تنش در حواشیِ دور و نزدیک ایران، اقدام به تغذیه و فربه کردن تروریسم اسلامی در لبنان و فلسطین، علیه اسراییل و همچنین علیه حضور آمریکا در منطقه و خدمت به پُرکردن این جای خالی توسط چین و روسیه، یا نیمه‌قدرت‌هایی چون ترکیه و عربستان سعودی، حتا قطر، به اضافۀ تشکیل نیروهای شبه‌نظامی مزدور شیعۀ ایران‌برانداز، که هزینه‌های باورنکردنی آنها به سنگینیِ بار فشار و فقر معیشتی بر مردم ایران افزوده، و مهمتر از آن، حضور بخشی از آن نیروهای مزدور در درون کشور و در مرزهای ایران به عاملی علیه امنیت کوتاه و درازمدت ایران بدل و حضور گسترده و حمایت شدۀ چند صدهزارنفری از آنها، در درون، به عنوان بازوی سرکوب رژیم علیه مردم، در کوتاه‌مدت و بلندمدت، در خدمت تضعیف مناسبات اجتماعی و فرهنگی درونی ما درآمده‌ و درخواهد آمد. همۀ این «هنرنمایی‌های» شگفت‌آور، و عموماً عامدانه، علیه مصالح کشور است. در عین‌حال، به کشورهای قدرتمند غربی و متحدانش، این بهانه را داده است، که حتا اگر فعلاً به ملاحظاتی، از درگیری نظامی مستقیم با ایران پرهیز دارند، اما شبح هولناک این خطر را، هرچند نه در لحظه، ولی به صورت دائمی، بر فراز سرِ ایران در پرواز نگه دارند. در قبال این خطر هیچ خاطر آسوده‌ای نمی‌توان داشت و هرگونه بحثی در بارۀ تعدیل یا «بی‌آزار» جلوه دادن آن و یا ارائۀ تصوری در بارۀ «محدود» ماندن ابعاد آن، اگر خوش‌باوری و خودفریبیِ عوامانه نباشد، بی‌تردی در خدمت خام کردن دیگران‌ست.

در کنار این خطر بالقوه، که اگر بالفعل شود، مصادف با نابودی ایران، یا از دست رفتن بخش‌هایی از خاک ایران، به عنوان کمترین پیامد شوم آن، خواهد بود، و به همین دلیل هم باید همواره به صورت خطری کوتاه‌مدت تلقی شده و حواس‌های هشیار نباید از آن غافل گردند، اما لیست سیاه و کارنامۀ اعمال رژیم اسلامی، که متأسفانه هنوز «نمایندۀ» رسمی ایران است، هر روز درازتر و در عمل موجب شده که، نه تنها گزینۀ حملۀ نظامی به ایران هرگز کنار گذاشته نشده و همواره در معادلات بالا و پایین شود، اما علاوه بر این، در عمل، به دلیل همان لیست سیاه، رویه‌هایی، علیه ایران، در پیش گرفته شده که نتایج و پیامده‌های آن تا دوره‌های طولانی بنیۀ ایران را به تحلیل برده و ایران را به استهلاک درونی و در نهایت به ناتوانی در دفاع از خود خواهد کشاند. این تحلیلِ بنیه و استهلاکِ نیرو، به خودی‌خود، زمینۀ «مناسبی» خواهد شد، برای خیال‌هایی، تا بی‌واهمه‌تر بدان گزینۀ نظامی در معادلات خود، بی‌اندیشند. همان‌چنان‌ که برخی از «هوطنان»مان در تصور نزدیکی آن لحظۀ مبادای حمله به ایران در فکر و حتا در زبان‌شان، «ملا و میهن» را یکی کرده و اجازه می‌دهند که آن خیال بلاهت‌آمیز، اما مماس با خیانت به ملت و میهن، در دل‌شان به غنج‌زنی درآید. از این خیال‌های سبکسرانه و باطل که بگذریم اما خطر بلندمدت و کوتاه‌مدت علیه ایران، با رفتارهای جنون‌آمیز و افکار جنون‌آمیزتر حاکمان اسلامی، به سرعت در حال نزدیک شدن به هم و انطباق برهم‌اند. و در کانون این انطباق رژیم اسلامی قرار دارد.

بدیهی‌ست تصویر فوق، در کلیت خود نه تازه است و نه از چشم‌ها، خاصه از چشمِ پرالتهاب ایراندوستان پوشیده مانده است، حتا از چشم ایراندوستانی که مرزهای وجودی‌ و حضوری‌شان تا حاشیه‌های «امن» رژیم اسلامی نیز کشیده و ملموس است. تفاوت در این است که آن تعارض وجودی میان جمهوری اسلامی و هستی ملت ـ کشور ایران، دیری‌ست، که به زیان ایران، از حوزۀ بحث نظر در قالب عمل جاری، یا به قول خودشان عملیاتی و در اثر آن فاصلۀ میان خطر درازمدت و کوتاه‌مدت، کوتاه‌تر و نقش رژیم اسلامی به عنوان مسبب و موجب هر خطر، غیرقابل کنترل‌تر شده است. اما این رژیم هنوز در رأس دولت ایران نشسته و تتمۀ امکانات کشور را علیه ایران بکار می‌بندد، در تنگنای حفظ قدرت نامشروع خود به همسایگان امتیار می‌دهد و از کیسۀ خلیفه می‌بخشد، علاوه بر چالش جهانی و منطقه‌ای، ما را با چالش تغییر بافت فرهنگی و مناسبات اجتماعی‌مان مواجه کرده است، به غلبۀ برخی گرایشات سیطره‌جویانۀ همسایگان، خاصه پان‌ترکی یاری می‌رساند، فساد مافیایی از سر و کول آن بالا رفته و همچون سیاه‌زخم و طاعون، خوره‌ای شده است که در فاسد کردن جامعه هیچ‌چیز جلودارش نیست و…

با نگاه به این تصویر سراسری‌ست که پرسشی به پرسش اول منضم شده و خود را به شتاب و با وزن بیشتری به اذهان ما تحمیل می‌کند، پرسش از این‌که چه باید کرد! چه باید کرد که جنون رژیم اسلامیِ مجنون و به انتها رسیده و در حال فروپاشی، دامن ایران را نگیرد؟ یا بهتر است بگوییم؛ بیش از این دامن ایران را نگیرد؟

البته که پرسش دوم ما نیز تازه نیست و البته که به ضرورت پاسخ‌هایی نیز دریافت کرده‌ است، اما این پاسخ‌ها، بسته به ماهیت خطر، و بسته به آن‌که از کدام سمت و سو می‌آید، فاقد آن هم‌نظری و انسجام لازم، حتا در صف ایراندوستان است. به عبارت روشن‌تر در مواجهه با خطراتی که عمدتاً از ناحیۀ خارج و دخالت بیگانگان می‌آیند، بیشتر در صورت تهدید حملۀ نظامی، فشار از ناحیۀ دولت‌های منطقه‌ای، یا دامن زدن به خیالات تجزیه‌طلبی و تقویت نیروهای خشونت‌طلب و مدافع آشوب و هرج و مرج هستند، ما با همرآیی و انسجام یکدستی در پاسخ، در جبهۀ ایراندوستان، روبروییم، اما در برخورد به رژیم اسلامی به عنوان کانون واقعی تولید خطر و مسبب تضعیف بنیادهای ایران یکدست نیستیم.

بحث در بارۀ این عدم اتفاق در صف ایران‌گرایی لازم است و نباید اجازه داد که در صف جنبش ملی همچون شکافی بر سر تعهد به اولویت حفظ ایران، در تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی‌اش باقی بماند، که اسکلت و چهارچوب اصلی و بنیادین ایرانگرایی‌ست و هر تأملی بعد از آن می‌آید. پاسخ و ایستادگی، و البته آمادگی، در برابر خطر علیه این اولویت، از هر سو که ظاهر شود، باید یگانه و یکپارچه باشد. اما پرسش آنجاست که اگر به قول دوستی، «دشمن اصلی ایران در تهران نشسته است» و الویت ما را تهدید می‌کند و به خطر می‌انداز، با این دشمن چه باید کرد؟ در پاسخ به این پرسش، ایراندوستان حاضر در حاشیه‌های رژیم با هر ملاحظۀ قابل قبول و قابل احترامی که داشته و دارند، اما نمی‌توانند، در پاسخ، نگاه‌شان را از نگاه ایراندوستان حاضر در صف مخالفین این رژیم، که دیگر تعدادشان قابل اغماض و انکار نیست، بدزدند! و در آفرینش هر بحرانی، بدست رژیم اسلامی، به گونه‌ای حرف بزنند که راه‌های مفری برای رژیم اسلامی بگشایند. وقت آن رسیده است که آنها نیز به رژیم اسلامی، با همۀ اعوان و انصارش بفهمانند، که «دولت ایران» نیست، بلکه، در بهترین حالت، همان «تیمور لنگ» و از آن بدتر «چنگیز مغول»، «سعدبن ابی وقاص» و «خالدبن ولید» دشمن ایرانند و مردم ایران به صورت بازگشت‌ناپذیر و آشتی‌ناپذیری خود را برای برچیدن بساط آن آماده می‌کنند، حتا اگر در مقاطعی مجبور شوند، برای دفع خطر از بیرون علیه ایران و برای دفاع از ایران به هر قیمت، زیر بیرق رژیم جامۀ بیدق به تن کنند.

 حال ما برای آن‌که بتوانیم، نوری بر فقدان انسجام و همرآیی در برابر خطر از درون، یعنی از سوی رژیم اسلامی، و نبود همرآیی در میان ایران‌گرایان در برخورد به رژیم بتابانیم، بجا می‌دانیم از پاسخ یکسان و منسجم ایراندوستان در برابر خطر از بیرون یاری گیریم. اما ابتدا باید بر این نکته نیز تکیه کنیم که در ایران ساحتی پدیدار شده که مکان تبلور و تجلی ارادۀ ملی‌ست. اراده‌ای که در بیان تعهد به حفظ ایران، به عنوان یک ملت یک کشور و تعهد به مصالح و منافع ملی، خود را، در آن ساحت نمودار ساخته است. برای نشان دادن آن ساحت، به مثابۀ مکان تکوین و تجلی ارادۀ ملی، به سه نمونه از سخن سه تن از ایراندوستان توسل می‌جوییم؛

نمونۀ نخست این‌که: «اگر قرار باشد به ایران حمله شود که تجزیۀ ایران پیامد آن‌ست، ما پشت و زیر پرچم همین تیمورلنگ امروز ایران خواهیم ایستاد و از ایران به هر قیمت دفاع خواهیم کرد» نمونۀ دیگر: «سیاست و پیگیری منافع ملی تعطیل بردار نیست؛ منافع ایران بر هر چیزی مقدم است و نمی‌توان آن را تا سرکار آمدن نظام جدید نادیده گرفت.» و نمونۀ سوم: «خودآگاهی ملی ایرانی به چنان تناوردگی رسیده است که هرگونه نقصان در تمامیت یا خفگی سرزمینی را با هر بهایی که همراه باشد، نخواهد پذیرفت.»

اما پیش از آن‌که در قالب آن پرسش ـ «چه باید کرد» ـ زاویۀ دیگری را بر این سه نمونه باز کنیم، لازم می‌دانیم ابتدا، بر کُنه و بنیاد این سه نمونه تکیۀ مجددی داشته باشم. نخست آن‌که؛ از ویژگی‌های آن سه نمونه آن‌ست که گفته‌ها از افراد گوناگون، در موقعیت‌های مختلف و در رابطه و پیوند با رخدادهای متفاوتند. اما هر سه گفته با یک محتوا و یک پیام یکسان ناظر بر شرایط خطری علیه ایران ـ از بیرون ـ بیان شده‌ و از اصلِ یکسانی تبعیت می‌کنند؛ از اصل اولویت حفظ ایران و پایبندی به دفاع از مصالح ملت‌کشور ایران در هر زمان و در هر لحظه و به هر قیمت! بدیهی‌ست، اگر به متن‌های اصلی گویندگان یا نویسندگان این فرازها مراجعه شود، ممکن است اینجا یا آنجا به برخی افراط‌ها و تفریط‌هایی در توضیح ابعاد مصالح کشور در لحظه برخوریم، اما در درستی بنیاد آن مواضع نمی‌توان هیچ تردیدی به خود راه داد. هر سه نمونه از یک سنخ‌اند. در بنیاد آنها می‌توان اصلی دید؛ اصل دفاع از ایران و مصالح کشور و منافع ملت به هر قیمت! که اگر این اصل از ایراندوستی بیرون آورده و کنار گذاشته شود، این دوستی بی‌معنا خواهد شد و فرد در دوستی‌اش نسبت به میهن و ملتش توخالی و اهل «شعر» و شعار به حساب خواهد آمد.

و اما حال در پرتو آن اصل، پرسش این است که با خطر دائمی ـ از درون ـ از سوی نظام اسلامی، علیه الویت‌های ایران‌گرایان چه باید کرد؟ آیا وقتی خطر از رژیم حاکم بر ایران ساطع شود، و الویت‌های ما از ناحیۀ آن تهدید شوند، بازهم همان اصل به همان استحکام اراده علیه دشمن خارجی، بر اعتبار خود، علیه دشمن داخلی، نیز استوار خواهد ماند؟ این پرسش دیری‌ست، که در سایۀ خطراتی که رژیم اسلامی علیه ایران تولید کرده، مشروعیت و انتظار از طرح خود را یافته است. رفتار جنون‌آمیز رژیم اسلامی و افکار جنون‌آمیزتر آن، این پرسش را هر روز با بار سنگین‌تری به اذهان ما تحمیل می‌کند. از زیر پاسخ روشن بدان نمی‌توان گریخت و تنها به تکرار حرف‌های کلی اکتفا نمی‌توان کرد. دائماً نمی‌توان، در مورد دشمن اصلی ایران آدرس‌های پرپیچ و خم داد. درست است؛ پان‌ترکیسم و سودای تورانی‌گری، رویای عثمان‌گرایی بلای جان ایران شده است. اما بزرگترین عاملان دامن زدن و تقویت همۀ اینها، یعنی جمهوری اسلامی، در کانون قدرت ایران نشسته و عربده‌های پان‌ترک‌های «وطنی» از تریبون‌های مجلسی که لعبتک دست سیدعلی خامنه‌ای و فرماندهان فاسد سپاه است یا از کرسی دانشگاه‌های بازیچۀ دست اصلاح‌طلبان، شنیده می‌شوند. به قول بازهم دوستی «خطر پان‌ترکیسم در آذربایجان نیست بلکه در تهران است.» رژیم اسلامی فلاکت ما را به درکات دورۀ شاه سلطان حسین رسانده است، تا جایی که طالبان از ما امتیاز می‌خواهد و می‌ستاند. کارنامۀ سیاه رژیم، در تضعیف و راندن ایران به سوی نابودی، دراز است و اقلام آن اظهرمن‌الشمس. ایران را جمهوری اسلامی ضعیف کرده است که آنها، در جامۀ دشمن ایران، احساس قدرت می‌کنند.

اما از همه مهمتر این‌ است که اگر خطرهای جدی علیه الویت ایران‌گرایان، یعنی حفظ ملت کشور ایران، به‌طور مستقیم و غیرمستقیم، به عمد یا غیرعمد از سوی رژیم اسلامی بیاید، که می‌آید و آن را نمی‌توان انکار کرد و چشم بر حقیقت آن نمی‌توان بست، پرسش این است که؛ چه رفتار و چه روشی در برابر این کانون خطر درست و اصولی‌ست؟ بدیهی‌ست اگر قرار باشد ما زیر بیدق همین خالدبن ولید، دستِ دراز بیگانه‌ای بر خاک ایران را قطع کنیم، جمهوری اسلامی‌ست که همین نبرد را سازماندهی خواهد کرد؛ با نیروی مادی و معنوی ایرانیان در دفاع از ایران! اما پیکار ایرانیان در مقابله با این رژیم ضدایرانی، برای این‌که ایران بیش از این به خطر نیافتد، را چه کسی قرار است سازمان دهد؟ اگر مبارزه با این رژیم درست است، پس آیا خطاب آن به عنوان «دولت ایران» و نهادن تخم‌مرغ‌ها در سبدِ جناح‌ها و کارگزاران ناتوان آن هم درست است؟ آیا باید هنوز دل به شکواییه‌های پوچ و بی‌اثر آنان خوش کرد؟ آیا لولیدن در دست و بال اصلاح‌طلبان رژیم، صحیح است؟ ما فکر می‌کنیم؛ دیگر دورۀ این رفتارها و زبان‌های دوگانه گذشته است و ادامۀ آن عدم جدیت در چاره‌اندیشی، برای ایران را نشان می‌دهد. فقدان ارائۀ راه‌ و عدم جدیت در فراهم آوردن نیروی سازمان‌یافته مهار این رژیم را نشان می‌دهد، که تهدید اصلی علیه همان اولویت‌ حفظ ایران است.

علاوه بر این اخذ زبان دوگانه و رفتارهای دوگانه‌تر در عمل و در حقیقت این خطر را نیز دارد که، آن اصلی را که در بالا از آن سخن رفت، ایران‌گرایان به دست خویش، به یک «مانترا»، به یک شعار توخالی، به یک موعظه و به مأثورات پیامبران بدل کنند و خطرناک‌تر آن‌که مردم را نسبت به جدیت در دفاع از ایران، سست خواهد کرد و اعتبار آن بخش از ایران‌گرایان را که در برابر رژیم اسلامی همچنان دو دل هستند، در چشم مردم همراه با رژیم اسلامی فروخواهد انداخت.

نه این‌که مردم، در ناپیگیری و زبان دوگانه و بی‌اعتباری ایران‌گرایان، دلبستگی و عشق به میهن خود را از دست بدهند و آرزوی بهروزی و سعادت در خاک خود را از دست بگذارند، نه این‌که آنها تمنای داشتن و دیدن دستی مقتدر در دفاع از کشور و میهن‌شان را از دل برون برانند و نه آن‌که آنها علیه دشمن داخلی دست در دست دشمن خارجی بگذارند، نه! ابداً چنین نیست! به هیچ عنوان! از استثناها، که در همه جا هستند، بگذریم، این در روحیۀ ایرانی نیست! دلش به روی جهان باز اما دستش در عشق به میهن‌ش بسته، هرگز راه‌انداز فروپاشی کشورش به دست بیگانگان نبوده و نخواهد شد. از همین‌روست که کارزای‌ها و چلبی‌های ایرانی یا وجود ندارند یا اگر وجود داشته‌اند، خیلی زود رسوا و بی‌آبرو شده و از میدان بیرون رانده شده‌اند. اما ایرانیان اگر نیروی فرماندهی یک‌پارچه و سازماندهی شایستۀ خود را، از درون ایران‌گرایان، علیه رژیم اسلامی و در پیکار با آن، نیابند، آنگاه در انتظار «نادری» خواهند نشست و اگر چنین شود، تا دوره‌هایی سر یأس در دامن حسرت فروخواهند برد. و آنگاه این بدترین آزمون «خودآگاهی ملی» ما خواهد بود.

, , ,
اشتراک گذاری