گفتگوی حسین تاجیک با کاوه میبدی
سازمان مشروطۀ ایران: سال گذشته همزمان با آغاز جنبش اعتراضی ایرانیان در پی مرگ دلخراش مهسا-ژینا امینی یکی از جریانهایی که با بهرهگیری از فضای اعتراضی و ملتهب اجتماعی-سیاسی، آشفتگی و عدم سازماندهی اپوزیسیون ملی و همچنین با یاری رانتهای امنیتی رسانههای داخلی و خارجی، توانستند بر موج اعتراضی سوار شده و با فعال شدن، در پشت صحنۀ خیالات، برای خود اعتبار و جایگاهی بیابند، گروهها و احزاب فعال در کردستان بودند. اگرچه آگاهی ملی موجود در جامعه و گذر زمان با خاموشی چراغدان این فانوس، تاریکی خیالات این جریانها و گروهها را نمایان کرد و آن اعتبار کوتاهمدت را از بین برد، اما از آنجا که برنامههایی، که این جریانها و گروهها، در پی آن بودند خطرات بزرگی را برای ملت ایران به همراه داشته و دارد، جای آن دارد تا، برای کسب آگاهی بیشتری، در گفتگو با کاوه میبدی، به بررسی بیشتر تاریخچه و هویت این گروهها، نسبت آنها با ملت ایران و نقشی که در سیاست امروز و فردای ایران دارند، بپردازیم.
حسین تاجیک: دوست گرامی جناب آقای میبدی، با سپاس از قبول درخواست ما برای انجام این مصاحبه، ابتدا مایلیم توضیحات شما را در مورد تاریخچه شکلگیری و هویت سیاسی گروههایی که بر خود نام «احزاب کردی» گذاشتهاند، بشنویم. مبانی فکریی، که این گروهها از آنها پیروی میکنند، چیست؟
کاوه میبدی: سپاس از شما بابت زحمات! ناگزیر در ابتدا باید یک موضوعی را کوتاه هویدا سازم تا بیشتر با وجوه این مسئله آشنا شویم. اساسا شکلگیری حرکتهایی تحت عنوان جنبش خلق کرد ـ آنچنان که خود میگویند ـ در تاریخ ایران، خاستگاه عمیق اجتماعی نداشته و بدان جهت هر نوع حرکتی از این جنس با پشتیبانی اکثریت و یا بخش قابل توجهی از کُردها همراه نبوده است. برای مثال ما جنبش سیمیتقو را داشتیم که بیشتر یک حرکت قبیلهای با تحریک خارجی بود. در توضیح ماهیت حرکت سیمیتقو همان بس که مهاباد ـ که تجزیهطلبان آن را «بیتالمقدس» خود میدانند ـ را نیز غارت میکند و مردم را از تیغ میگذراند. این فقط یک نمونه از این نوع مسائل است. عقبتر برنمیگردم، چون از بحث شاید دور شویم. اما تحولات فکری کُردها در دههی دوم سده ۱۴ خورشیدی و تأسیس گروهها و احزاب مخصوصا در عراق که در ارتباط تنگاتنگی با مناطق کردنشین ایران بود، اولین جرقهها برای تاسیس فرقه و یا حزب میان تعدادی از کردها زده شده و حزبی تحت عنوان «کۆمەڵەی ژیانەوەی کورد»، بهمعنای جمعیت احیای کرد یا بهاختصار کومله.ژ.ک ایجاد میشود. در ساخت این گروه، حزب هیوا که در عراق بود بسیار تأثیر گذاشت. مشی سیاسی کومله.ژ.ک بر سه پایه نهادینه شده است؛ اولی، وجوه دینی و اسلامگرایانه بر پایهی مذهب سنی و فقه شافعی. دومی وجوه سوسیالیستی متمایل به شوروی و سومی مفهوم مجعول ناسیونالیسم کردی و اعتقاد به کشور خیالی کردستان بزرگ. این سه رکن اساسی را میتوان در اساسنامهی این گروه مشاهده کرد. همین حزب بعد از چندسال، پس از سفر قاضی محمد به باکو و دیدار با میرجعفر باقروف در تاریخ ۲۱ شهریور سال ۲۴ و بازگشت او و همراهانش، تبدیل به حزب دموکرات کردستان شده و با همین حزب جمهوری مهاباد تأسیس میشود. اسناد بسیار زیاد و انتشاریافته از آرشیو «محرمانهی» شوروی، به ما میگویند؛ هدف تشکیل این حزب و جمهوری، حمایت از ارتش سرخ بوده که ستون اصلی نظامیشان بودند، چنانکه وقتی ارتش سرخ ایران را ترک میکند، در کمترین زمان و بدون جنگ خاصی، بساط این جمهوری و حزب جمع میشود. همچنین رویکرد تجزیهطلبانه و سوسیالیستی به دستور شوروی، برای مطامع نفتیاش در ایران، در این حزب مشهود است.
از آن پس، یعنی بعد از آن اتفاقات، هر حزبی، به طریقهای مختلف، سعی نموده خود را به آن دوره متصل کند. برای نمونه بازسازی حزبی تحت عنوان «دموکرات کردستان»، که به کمک حزب توده و کمیته ایالتی کردستان رخ میدهد. طبیعیست که مشی سیاسی، این حزب احیا شده، تحت تاثیر رویکرد حزب توده باشد. که در عمل همینطور هم شد. در دورههای مختلف حزب دموکرات کردستان رویکرد سوسیالیستی نزدیک به حزب توده را داشت. بازنمود و اوج این اتفاقات را در دورهی آقای قاسملو و بلوریان بعنوان ستونهای اصلی تاریخ این حزب میبینیم. البته که در نهایت از هم جدا میشوند. از یکسو سازمان کومله زحمتکشان کردستان ایران را داریم که هستهی اصلیاش در دههی چهل خورشیدی، با فعالیتهای غیرعلنی شکل میگیرد. مشی این حزب بنا بر تفکر بسیاری از احزاب چپ، در آن دوره و بعدها در دههی پنجاه، مائویستی بود و این را رهبران این حزب نظیر عبدالله مهتدی، که سالهاست بر دبیرکلی یکی از شاخههای این حزب تکیه زده است، هم میگوید. اولین کنگرۀ «کومله» در پاییز سال ۵۷ و دورهی انقلاب برگزار میشود. خب در آن کنگره است که فعالیتشان علنی شده، و جالب است بدانید، از خمینی بعنوان رهبر انقلاب ایران یاد نموده و ایشان را قبول میکنند. این سازمان بعدها به همراه اتحادیه مبارزان کمونیست، حزب کمونیست ایران را میسازند. در حاضر تحت نام کومله ما با دو شاخهی اصلی و مخالف یکدیگر روبرو هستیم. یکی متعلق به حزب کمونیست ایران است، یعنی جناح علیزاده، و دیگری جناح آقایان مهتدی و ایلخانیزاده است.
به این ترتیب حزب دموکرات کردستان و کومله جریانهای اصلی «احزاب کرد» در ایران هستند که هردو در انقلاب اسلامی سهیم بوده و از آن نیز پشتیبانی کردهاند. مستندات این حمایت آشکار هم در خاطرات غنی بلوریان و هم صوتهای باقی مانده از سخنرانیهای قاسملو و هم از سوی کسانی امثال جلیل گادانی موجود و در دسترس علاقمندان قرار دارند. همچنین در اسناد کنگرهی اول حزب کومله نیز ما با چنین رویکرد حمایتی روبرو هستیم. جالب توجه است، بدانیم؛ در آن مقاطع، صحبتی از مسئلهی «ملت کرد» نیست. در آن زمان، در پیروی کامل از ادبیات مارکسیست ـ لنینیستی متداول آن دروه، لفظ «خلق کرد» را به کار میبردند. هردو حزب در طول تاریخ حیاتشان، انشعابهای متعدد، همراه با رودرروییهای سخت در مخالفت با یکدیگر، را در سوابق خود دارند. اما رویکرد مشترک امروز آنان بر پایهی مفاهیم مارکسیستی و همچنین شوونیسم قومی نهادینه شده است. آنها مدام از حق تعیین سرنوشت به اصطلاح آنها «ملت کرد» و «دیگر ملیتهای ایران»، اقتصاد سوسیالیستی، امپریالیسم و اینگونه اصطلاحات درجه اول جریان چپ، صحبت میکنند. احزاب دیگری هم وجود دارند مانند پژاک که شاخهی ایرانی حزب پکک است که به مثابۀ دستۀ دنبالهرو اوجالان، ماهیتی آنارشیستی و کمونیستی دارند. باقی احزاب را فکر نمیکنم مردم حتی اسمشان را شنیده باشند از اینرو من نیز از ذکر نام و نشان فاقد اهمیت آنها صرف نظر میکنم.
حسین تاجیک: امر سیاست در دنیای امروز امری در چهارچوب دولت ـ ملت و عنصر شهروند تعریف میشود، به نظر شما گروههای و جریاناتی از این جنس که هویت سیاسی خود را با هویت قومی و یا زبانی و دینی تعریف میکنند چه نسبتی با دنیای سیاست امروز دارند؟
کاوه میبدی: در حقیقت فهم این گروهها از جهان مدرن و سیاست مدرن، درکی عقب ماندهست، حتا اگر، در خوشبینانهترین حالت و با حُسن نیت، فقط این بحث را در چهارچوبهای حزبی مورد توجه قرار دهیم. از اساس قومی نامیدن یک حزب معضل است. حتا اگر اسلحههایشان را کنار بگذارند، این معضل حل نخواهد شد. تصور بفرمایید اینها برای بدست آوردن کرسی مجلس با باقی احزاب رقابت کنند، برای گرفتن کرسی آیا فقط به رأی یک منطقه نیاز هست یا کل ایران؟ طبیعیست که انتخابات متعلق به کل ایران است و مردم ایران در سراسر کشور در آن شرکت خواهند داشت و این گروههای قومی از آرای باقی مناطق برخوردار نخواهند بود و حکایت همان روز از نو روزی از نو خواهد شد. پس از همان ابتدا، برای این گروهها، تعریف و فهم درستی از موضوع نمایندگی و مجلس در ایران وجود ندارد. حال چه انتظاری میتوان داشت که آنها مسئله و مسیر دولت و ملت ایران را بتوانند بفهمند! آنها نه تنها مسئله و مسیر دولت ملت ایران را نفهمیدهاند، بل با توسل به آن، ایران را دارای دولت و ملتی جعلی میدانند. البته این اشتباه از خوانش غیرصحیح و غیرعلمی و ماقبل قرن بیستم nation میآید. حال کسی که وقتی نام دولت_ملت میآید در گل میماند، چه درکی از سیاست امروز و مسئلهی ایران میتواند داشته باشد؟! ملت ایران به معنای تمامی ساکنان داخل ایران است که تحت عنوان شهروند میشناسیمشان. مگر در خود آمریکا که فدرالیسم حاکم است ـ صرف نظر از معنا و تاریخ این مفهوم که با تاریخ ایران خوانایی ندارد ـ و تکثر و تفاوت بسیار همین نیست؟ همهی افراد از هر ایالتی تحت عنوان شهروند آمریکا، ملیتی آمریکایی دارند و بخشی از ملت آمریکا هستند. حال نگاه غیرعمیق این نحله به تاریخ و سیاست حتا فراتر از این میرود و باعث شدهست که اصطلاح اتنیک را برای تیرههای ایرانی بهکار ببردند چنان که مثلا کرد تفاوتهای عمیق فکری، فرهنگی، زبانی، پوششی و… با دیگر تیرههای ایرانی دارد تا بگویند بفرما، این ملت و ملیت ایران جعلیست و هر گروه، بدون توجه به معنای حقوقی nation، یک ملت است.
اما خیر! ایران جدای از مفهوم حقوقی ، بهلحاظ تاریخی و طبیعی یک ملت بوده و هست، که تیرههایی دارد در هم آمیخته و با اشتراکاتی چندین برابر بیشتر و بزرگتر از تفاوتهایشان. مهمترین بازنمود این امر جشنهای ماست، نظیر نوروز یا مسئلهی زبان و فرهنگی است. این اصطلاح اتنیک را بهتر است در تاریخ جستجو کنند. برای مثال یوگسلاوی سابق که صربها با کرواتها و بوسنیاییها تفاوتها عظیم فرهنگی، سیاسی و… دارند و تاریخشان پر از مبارزه با یکدیگر و کشتار است. به این گروهها که بعدها در قالب ملت کشورهای مختلف در آمدند، اتنیک میگویند. آیا در ایرانزمین ما با چنین جنگهایی روبرو بودهایم؟ باید بگویم نهتنها ندیدهایم بلکه برعکس بارها به یاری هم رفته و تاروپود دشمنان را از هم گسستهاند. مگر در جنبش مشروطهی ایران، یارمحمد از کرمانشاه بههمراه یارانش به کمک سردار و سالار ملی؛ ستارخان و باقرخان نرفت؟ یا در جریان سرکوب شیخ خزعل، از مهاباد و بوکان و امثالهم، عشایر کرد به ارتش رضاشاه نپیوستند؟ این صحبتها و اصطلاحات برای ایران محلی از اعراب ندارد.
خطر بنیادین شوونیسمی که در این گروهها و دستهها هست از جنس همان امتخواهی و امتطلبی حکومتهایی مثل جمهوری اسلامیست که خوشبختانه درجهی «سعادتخواهیش» برای کشور را مشاهده نمودیم، البته با پرداخت هزینۀ سنگینی که گروههای انقلابی پنجاهوهفتی به ایران تحمیل کردند. این گروهها نیز به همان میزان خطرناک و بی ربطاند، به سیاست مدرن، که شهروندمحور است و برایش تنها ملت یک کشور به لحاظ حقوقی و شهروندان آن بدون هیچ پسوند و پیشوندی مهم است. افکار اینها هیچ نسبتی با علم و حقوق و تاریخ ندارند. سراسر کارشان مبتنی بر افکار ارتجاعی و بدور از فهم مدرن و دقیق از موضوعات است.
حسین تاجیک: با توجه به مبانی فکری این جریانات و آنچه از تاریخچه و فعالیتهای گذشته آنها شرح دادید و همچنین مسائلی مانند فدرالیسم و خودمختاری و تجزیه که به صراحت در اساسنامهها و اسناد رسمی حزبی این گروهها بیان شده است و همچنین استفاده از میلیشیا و نیروهای شبهنظامی در فعالیت سیاسی، به نظر شما نسبت و جایگاه واقعی این گروهها با سپهر سیاسی ایران چگونه است؟
کاوه میبدی: پیشتر هم خدمت شما عرض کردم که اینها اصلا ارتباطی با سیاست مدرن ندارند و از سمتی، ایران را دارای دولت و ملت جعلی میخوانند، حال کسی که چنین تفکراتی دارد، چه ارتباطی با سپهر سیاسی و ملت ایران دارد که بهدنبال سیاست مدرن و حقوق مدرن است؟! شعارها و «جانفشانیهای» اینها چه ربطی میتواند با سپهر سیاست ایران داشته باشد؟ هیچ! اینها در انتهای صفاند! از هر نظر! آیا جوانان ایران از بانیان ۵۷ به آسانی میگذرند؟ طبیعتاً خیر! اینها نیز پاسخگو خواهند شد! و این فقط یک وجه قضایاست. اما صحبتهایم به آن معنا نیست که خطرشان را نادیده بگیریم. اساسا مسئلهی تجزیهطلبی در نقاط مختلف ایران به یک اندازه خطرناک نیست، اما خطرناکترینش آنهم نه به لحاظ تئوری و یا پایگاههای اجتماعی، بلکه بهلحاظ نظامی در کردستان است. و بههرحال میتوانند اثرات خونینی را بهجای بگذارند، اما ایران و ملتش آنها را به بخش زبالهدان میفرستد، چنانکه رژیم بعث و نمونههای بسیار دیگری را به آنجا هدایت نمودند.
حسین تاجیک: ارزیابی شما از فعالیتهای این گروهها در یک سال گذشته و در انقلاب ملی ایران چیست؟ آیا چنان که از نگاه بسیاری از تحلیلگران بیان میشود؛ این گروهها در تلاش برای به انحراف کشاندن مسیر انقلاب ملی ایران بودند؟ آیا حضور چنین گروههایی مانعی بر سر پیروزی انقلاب ملی به شمار میآید؟ و با توجه به این ارزیابیها نقش این گروهها را در فضای سیاسی امروز ایران و در مرحله گذار از جمهوری اسلامی چگونه میبینید؟
کاوه میبدی: بنده همواره چند پرسش را مطرح میکنم، که به نظرم بنیادی هستند، مبنی بر اینکه؛ آیا برای این گروهها، در رسیدن به اهدافشان، باقی ماندن یک حکومت غیرملی و برضد منافع ایران بهتر است یا یک دولت ملی و مقتدر؟ طبیعیست که اولی! و دوم اینکه این حکومت ضدایرانی، یعنی جمهوری اسلامی، ماحصل انقلاب همین گروههاست و چهبسا همچنان چشم به آن سفرهی خونین انقلاب دارند. واقعیت امر این است که این گروهها انقلاب ملی در ایران را قبول ندارند و دنبال منافع حزبیشان هستند. وگرنه در سالهای اخیر همین احزاب با نمایندگان جمهوری اسلامی دیدار و مذاکره نمیکردند. اما نقش امروزشان، در انحراف انقلاب ملی و همچنین فشار بر مناطق کردنشین، بسیار موثر و منفی بوده است. فعالیتها و همنشینی با مجاهدین و گروههای کذایی و حمله به خطوط قرمز و اصلی انقلاب ملی ایران برای مثال بحث تمامیت ارضی صدمات زیادی را به فکر و مشی جوانان ایران وارد کرد و موجب شد آنها ضمن جنگ هراسناک، آنهم با دستان خالی، علیه جمهوری اسلامی، در جنگ و نگرانی از مسئلهی آسیب به تمامیت ارضی ایران و مسئلهی تجزیه هم قرار بگیرند و تمرکز و فشار بر نقطهی اصلی یعنی جمهوری اسلامی کاهش یابد. همچنین باعث شدند فشار بسیار سنگینی بر شورشها در مناطق کردنشین وارد شود. این نقش بسیار پیچیدهست. چرا هیچکس نمیگوید که بمباران پایگاههایشان حتا باعث انحراف اذهان عمومی شد و بهجای اندیشیدن تدبیری برای جلوگیری از این مسئله، به ایرانخواهان و انقلاب حمله میشد. اگر این نقش، مایه و سرشت سرعتگیری و انحرافی ندارد، پس چیست؟ آنها، در تمامی مدت و در لحظههای اوجگیری پیکار ملی، سعی در مصادرهی افراد و انقلاب ملی به اسم خودشان بودند. حتا موضعگیری روشن و سیلی محکم خانوادهی ژینا امینی هم آنها را از چنین مصادره به میلی بازنداشت. شاید اگر کردستان چنین احزابی نداشت، یا کلا ما با این همپیالههای سابق و شاید امروز جمهوری اسلامی روبرو نبودیم، روند انقلاب ملی تسریع میشد. این گروهها، خواسته یا ناخواسته، ستون سرکوب فکری و حتا امنیتی و فیزیکی جمهوری اسلامی، علیه پیکارگران ملی، بودند.
حسین تاجیک: یکی از ادعاهایی که این گروهها در سالیان دراز بیان کردهاند، جایگاه و محبوبیت آنها در میان ایرانیان کُرد و مناطق کُردزبان ایران است. به راستی جایگاه این گروهها در میان ایرانیان کُردزبان چگونه است و آیا واقعا این گروهها را میتوان نماینده آن مناطق قلمداد کرد؟ یا آنچنانکه از سوی بسیاری بیان میشود، این گروهها بیشترین آسیب را به مردمان همان مناطق و ایرانیان کُرد وارد کردهاند و برای آنها باید از تعبیر «گروههای تروریستی ضد کُرد» استفاده کرد. نظر شما چیست و آیا با این تعبیر و دیدگاه موافقید؟
کاوه میبدی: آنچه که، از جانب خود ما یا حزب و سازمانمان باید رعایت شود، این است که؛ تنها از جانب خود و یا حزبمان صحبت کنیم نه از طرف و زبان همهی مردم. بله من برخلاف بسیاری از افراد معتقد هستم این گروهها یک سری پایگاههایی در مناطق کردنشین دارند. دلایلش هم واضح است. اول قدمت فعالیتشان و دوم عدم آگاهی جمعی و یا جلوگیری از آگاهی جمعی راجع به مسائل پیرامون این گروههاست. و سوم آن وجوه اساطیری که از برخی چهرهها با ترورشان ساخته شده است؛ نظیر قاسملو. اما این همهی ماجرا نیست. هیچکس نمیتواند پیش از یک رفراندوم آزاد، بگوید فلان یا بهمان را میخواهند. هر فرد بعنوان شهروند ایران، نظر خود را در صندوق خواهد انداخت و بعد مشخص خواهد شد اینها نمایندهشان بودهاند یا نه و آیا گزینهی موردنظرشان رأی خواهد آورد یا نه. البته در اینکه ما خواهان نظم نوین و مدرن هستیم هیچ شکی نیست. اما مسئلهی مهم این است که در هیچکدام از صحبتهای سران این احزاب، حرفی از احترام به نظر مردم نیست. آقای مهتدی در مصاحبهای که مدتی پیش انجام داد، با یکی از این شبکههای ضدایرانی، در پاسخ به پرسش مجری منباب اینکه اگر نتیجهی صندوق رای و نظر مردم، موردپسند شما نباشد، میگوید: «ما توانایی اقناع مردم را داریم.» احتمالا منظور ایشان استفاده از زور تفنگ و گلوله باشد که سبقهی خوب و درازی هم در این کار دارند. همانطور که شما فرمودید «ضد کرد» خواندن اینها بسیار حرکت بدیع و مثبتیست. تاریخی که اینها سعی در پنهان کردنش دارند، برای ما صریح است. تاریخی که حکایت از کشتار و غارت بهدست گروههای ضدکرد، به قول شما، میکند. شاید بزرگترین خیانتشان همدستی و همکاری با صدام، درست در زمانیکه ایرانیان و مخصوصا کُردها زیر توپ و گلولههای رژیم بعث بودند، باشد. هم کومله و هم حزب دموکرات؛ پول، اسلحه، خوراک و پناهگاهشان را مدیون صدام بودند و البته، در خدمت به صدام، جبران هم میکردند. این را تمامی اسناد باقی مانده و صحبتهای سران این احزاب و حتی افسران عراقی میگویند. هم بلوریان در خاطراتش هم آقایان صلاح مهتدی ـ برادر عبدالله ـ و آقای ایلخانیزاده و بسیاری دیگر بهشکل شفاهی و مصاحبه با شبکههایی نظیر روداوو به این امر اعتراف کردهاند. حتی روزنامههای عراق نظیر الثوره هم این مسئله را ذکر کردهاند که به این احزاب کمک میشده و البته نام آقای قاسملو هم در آن ذکر شده است. تحرکات این گروهها در کردستان باعث زمینگیر شدن نیروهای لشکر ایران و تأخیر در مقابله با رژیم بعث میشود این را یکی از افسران عراقی شخصاً به قاسملو گفته بود. از طرفی این گروهها حتی به یکدیگر نیز رحم نمیکنند. در دههی شصت همهی ما جنگهای خونینشان را علیه هم مردم مناطق کردنشین میبینیم. و صدها نفر از یکدیگر را به قتل میرسانند. جنایتشان در این جنگ که معروف شد به برادرکشی، آنچنان عجیب است که هربار مرورش میکنم مو به تنم سیخ میشود. بی اخلاقیهای این گروهها نسبت به هم مخصوصا نسبت به جنازهی افرادشان عجیب است. بهشکلی که حاتم منبری از اعضای سابق حزب دموکرات در آزار و آزمون که نام خاطراتش است، از آن به اسم بی اخلاقی بی سابقهای نسبت به جنازهی دختران کومله یاد میکند. جدای از این، در مسئلهی حلبچه نیز این احزاب جرئت دفاع از کردها و حتی محکوم کردن صدام را نداشتند. آقای قاسملو که بعد از گذشت تقریبا ۹ماه از آن جنایت، مبلغ بسیار زیادی پول از رژیم بعث دریافت میکند و بارها هم در مصاحبه با بی.بی.سی و هم کلالعرب این قضیه را منکر میشود. یا حزب کومله نیز، در بارۀ آن، سکوت میکند. البته آقای علیزاده بعدها میگوید؛ ناچار بودیم چون رژیم بعث حامی اصلی ما بود! حتی درون حزبهای خودشان نیز به هم رحم نکردند. این گروهها بهعلت اینکه فاقد انسجام فکری بوده و هستند، با هر تضاد و معضل دچار انشعاب و جنگ شده و میشوند. شما کنگرهی هشتم حزب دموکرات را نگاه کنید و ببینید کمیتهی مرکزی و مسئولین تراز اول نظیر شخص قاسملو و شرفکندی چگونه با گلوله و کشتار علیه مخالفان درون حزبی رفتار و مقابله میکنند. درون انشعابات متعدد کومله هم از این اتفاقات را سراغ داریم. یعنی میخواهم بگویم افرادی که به همرزمان خود رحم نکردهاند، دنبال آرامش کردها و دموکراسی برای آنان هستند؟ یا دنبال اهداف حزبی و شخصی؟ مگر همین حزب دموکرات که مشروطه خواهان کرد و یا ایرانگرایان را خودفروش یا اصطلاحاً «جاش» معرفی میکند، سر قضیهی قاضی محمد، با قاتل رهبر بزرگشان یعنی قاسملو و با الگو از او با نمایندگان جمهوری اسلامی دیدار و مذاکره نکرده بود؟ همه چیز واضح است. اینها را خود مردم باید قضاوت کنند. تعبیر شما بسیار برازندهشان است.
حسین تاجیک: از سال ۲۰۰۳ و پس از سقوط صدام در عراق احزاب قومی در مناطق وسیعی از شمال عراق در حال حکمرانی هستند. جدای از تفاوت بسیار زیاد دولت ـ ملت تاریخی و طبیعی ایران و کشوری مثل عراق که برساخته فعل و انفعالات پس از فروپاشی عثمانی و محصول خط کشیهای طرف پیروز در جنگ جهانی دوم است، اصولا تجربهی حدود دو دهه حکمرانی قومی چه دستاوردی برای کُردهای عراق داشته است؟ چه افقی را میتوان نسبت به فدرالیسم قومی پیاده شده در عراق و مشابهسازی و تجویز این ایدهها از سوی این گروههای ضد کردی برای ایران متصور شد؟
کاوه میبدی: همانطور که شما تفاوت مهم ایران و عراق در بحث دولت و ملت را فرمودید، باید بگویم تشکیل احزاب با برچسب قومی در عراق نیز با ایران شرایطی متفاوت دارند. شاید اگر آمریکا نبود اوضاع عراق وخیمتر از سالهای قبل و حتی امروزشان میشد. اما موضوع فدرالیسم در عراق باعث ظهور و بروز شوونیسم و نیروی منفی مقابله با هم میان گروههای ساکن آنجا شد. ترکشهایش را اخیرا در درگیریها کرکوک مشاهده کردیم که چند گروه قومی بنا بر تحمیل شیوهی حکومتی ناکارآمد آنهم ذیل مسئلهی قومیت، با هم جنگیدند. این همان خطریست که ما بسیار روی آن تأکید داریم. به جز مسئلهی کلی فدرالیسم که مطلقا و ابدا با تاریخ و ساختار جغرافیایی و شرایط ایران مطابقت ندارد، قومی کردنش چندین برابر خطرناک است. تازه آن عراق بود و کشوری در اصطلاح نوظهور و مرزهایش محصول جنگ جهانی اول که آن همه تنش داشت. در ایرانی که همه، سدههای مختلف درکنار هم زیسته و در هم آمیختهاند به مراتب شرایط بحرانیتر خواهد شد. از طرفی خود گروههای حاکم در اقلیم کردستان عراق، چیزی جز فسادهای بزرگ مالی و تحمیل سیستم عشیرهای و قبیلهای توسط خاندان طالبانی و بارزانی برای مردم آن منطقه نداشتهاند، تازه جنگهای رودرو و کاشتن بذر کینه و نفرت علیه مناطق تحت سلطهی یکدیگر بحثیست بسیار مفصل. این دو حزب مخصوصا حزب خاندان بارزانی از ستونهای نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و اقلیم هم بوده است. بنابراین به لحاظ بینالمللی و روابط خارجه هم، باعث نفوذ تروریسم اسلامی نیز شدهاند. از طرفی، در اقلیم کردستان، ثابت شد که فدرالیسم، رمزی برای تجزیهست. رفراندوم کذایی بارزانی را به یاد آورید. در ایران هم این اصطلاح همین کاربرد را دارد و بارها به کردی و فارسی از دهان اوباش این نحلهی فکری بیرون آمده است. نمونهش آن داماد سابق حسن شرفی، یعنی علی جوانمردیست که میگفت این حرکت پلهای برای تجزیه و رسیدن به اهدافمان است. یا فایل صوتی آقای مهتدی که اخیرا پخش شده بود نیز همین را میگوید. بحث کردستان عراق، بسیار مفصل است و نیاز به برنامهای دیگر شاید داشته باشد، اما آنچه که تحت عنوان فدرالیسم برای ایران مطرح میشود ـ جدای از مباحث علمی آن ـ سرنوشت و افقش روشنتر از عراق نخواهد بود و کلیدی برای نابودی ایران است.
حسین تاجیک: انتقال پایگاهها و اعضای شبهنظامی این گروهها از کردستان عراق به استان الانبار عراق را چگونه تعبیر میکنید؟ این انتقال چه تاثیری بر فعالیتهای این گروهها و آینده آنها خواهد داشت؟
کاوه میبدی: در حقیقت تحلیل من از این مسئله اندکی متفاوت هم هست. نقش نچیروان بارزانی و آقای فواد حسین وزیر امور خارجه در این امر یادآور تاریخ است. همان مسئلهی جنگ حزب دموکرات و کومله با قیاده موقت در ایران و پیشتر نقش ملامصطفی در شکست قاضی محمد و یا داستان ملاآواره که شرح آن مفصل است. این دو فرد که عرض کردم ، در این امر، نقش زیادی داشتند و یادآور نفوذ جمهوری اسلامی در اقلیم کردستان بر این گروهها بوده و نشان میدهد که؛ همچنان تفاوتهای زیادی میان ساختار و تفکرات احزاب کرد مدعی ایران با احزاب کرد مستقر در عراق، وجود دارد و امکان هماهنگیشان نیست، «کردستان بزرگ» پیشکش. اما در بارۀ تأثیر در فعالیتهایشان باید بگویم که امروزه اغلب انرژیشان را در اروپا مصرف میکنند. افرادی دارند که مستقیم عضو و یا طرفدار این احزاب هستند و مشغول لابیگری و دریافت کمک، در بُعد «تئوریک» و سیاست جهانی و همچنین مالی و تسلیحاتیاند. بهعقیدهی بمن در وجوه آموزشی و کارشان اختلالی بهوجود نمیآید چون همچنان دارای سلاح و مهمات هستند. اما ما، به نفع جریان ملی، باید از این امر بهره ببریم. چون از طرفی رژیم جمهوری اسلامی با اینکار، در برههای حساس، توانست توجهات ما را به این سمت و سوی این مناطق ببرد، حال که اندکی فاصله گرفتهایم، شاید با شعلهور شدن مجدد انقلاب ملی در ایران، نگرانیهایمان راجع به مناطق کردنشین اندکی رفع شده باشد و خود مردم هم با خیال راحتتری مشغول کنش باشند. مخلص کلام همهی اینها به ما نشان داده است که جمهوری اسلامی زودتر میتوانست دورشان کند، اما برایش سود داشتند. و بهای آن را مردم و انقلاب ملی دادند. هم در مسئلهی سرکوب هم در مسئلهی تحریف اذهان.
حسین تاجیک: روزهای گذشته منابع عراقی اعلام کردند که در انتقال اعضای میلیشیایی مستقر در پادگان نظامی این احزاب حدود ۷۱۳ تبعه خارجی اروپایی و امریکایی حضور داشتند. از نظر شما معنای حضور گستردهی کسانی که تابعیت کشورهای غربی را پذیرفتهاند و مدعی مبارزه برای «حقوق کُردها» هستند چه میتواند باشد؟
کاوه میبدی: به نکتهی مهمی اشاره فرمودید. اینکه صرفا اعضای کردزبان آنها با این وضعیت روبرو باشند تا حدی قابل قبول شاید باشد، به حساب زندگی شخصی. و البته هست بسیاری از افرادشان در آمریکا و سپس در کشورهای اروپایی زندگی میکنند، مخصوصا در انگلستان با نظم پادشاهی. اما چیزی که باید بدانیم این است، تمامی آن افرادی که تابعیت کشور دیگری را دارند، کرد نیستند. از ویژگیهای این احزاب ارتباط با گروههای عجیب و غریب چریکی در جهان است. نمودش را در پرچمهای تجمعات خارج کشور دیدیم. از نقاط بسیار جهان، اینها توانستهاند عضو بگیرند و برخی به مقامات مهمی در مراتب نظامیشان رسیدند، که گویی این از ویژگی همهی چپهاست. ارسال و صادر کردن چریک به نقاط مختلف دنیا. شما حزب پژاک را فقط نگاه کنید، از آلمان و ترکیه تا آنطرف و کشورهای آمریکایی یک سری افراد، البته اندک، در اختیار دارند. این را باید به مثابهی یک هشدار اساسی ببینیم. باید بدانیم اگر روزی ایران دچار هرج و مرج شود و نیروهای ارتشمان را از دست بدهیم ـ همان چیزی که اینها آرزویش را دارند ـ شاید از همهی جهان در این منطقه چریک و چپ و تروریست به کمک این گروهها بیایند و ایران را در بحران بدتری فرو ببرند. از یکسو مشخص است که چه اندازه به آرمان حزبیشان، که یا چین مائوئیستی بود یا شوروی سوسیالیستی، اعتقاد دارند. توصیهام به افراد کردزبان این احزاب که شهروند کشورهای مرفه جهاناند، این است که تشریف ببرند به کشور هممرام حزبشان، یعنی با رویکردی سیاسی و اقتصادی چپ و جهانبینی قومی و پر از نفرتپراکنی. همان جهانی که برای آن، در انقلاب 57، شرکت داشتند.
حسین تاجیک: با سپاس بسیار از شما و به امید گفتگویی دیگر.