فریدون خرّم سرشت
حاکمیت فرقهای جمهوری اسلامی که خود ثمره زهرآگین فتنه 57 بوده و ایدئولوژی بنیادین آن مبتنی بر امت اسلام است که به تبع آن خود را در تقابل و حتی ستیز با ایران و امر ملی تعریف کرده، در چهاردهه گذشته میدانی برای تاخت و تاز افکار ایرانستیزانه و خطرناک و ویرانگر قبیلهگرایانه فراهم کرده است. در این میان، تبریز پُر افتخار و پُر صلابت، این مهمترین کانون تجددخواهی، مشروطهخواهی و ملیگرایی ایرانی نیز از ترکتازیهای قبیلهگرایان در امان نمانده و شهری با چنین سابقه درخشانی در دو سده گذشته را در حدود سه دهه اخیر با ویروس خطرناک قبیلهگرایی از نوع پانترکی آن (ایدئولوژی به غایت خطرناک و مخربی که از سویی یدی طولا در جعل و انکار واقعیتهای تاریخی و هویت ملی ایرانیان و حتی مردمان مناطق پیرامون ایران داشته و از سوی دیگر در تولید نفرت و نژادستیزی و به تبع آن کشتار و نسلکشی در سرزمین آناتولی یعنی قبلهگاه قبیلهگرایان پانترک دارد) فلج کردهاند، به طوریکه از تحولات سالهای اخیر جامعه ایرانی به نوعی به حاشیه رانده شده است.
به راستی ایدئولوژی ویرانگر، ایرانستیزانه و در بطن خود انسانستیزانه پانترکیسم در زیر چتر حمایتی جمهوری اسلامی با تبریز ما چه کرده؟ شهر قطران و شمس و صائب و شهریار شیرین سخن و ستارخان و باقرخان و صدها شخصیت بزرگ دیگر را چه شده که از عشق به میهن و انسانیت به جایی رسیده که عدهای خردباخته غرق در توهمات بیمارگونه و ویرانگرشان بر علیه میهن و هممیهنان خویش سلاح کشیده و در استادیوم ورزشی آن زوزه گرگ میکشند و آزادانه به اشاعه جعل و لومپنیسم پرداخته و نفرتپراکنی علیه هممیهنان خویش و خیانت به میهن و خدمت به بیگانگان و دشمنان این سرزمین را با بیشرمی تمام جار میزنند و یک شهر پرافتخار و با صلابت را با چنین افکار تباه و اعمال ننگین و خائنانهای به گروگان گرفتهاند!؟
از سوی دیگر یکی از محافلی که در حدود این یک دهه و نیم گذشته (به طور مشخص از سال 1388) محفلی علنی برای فعالیتهای ویرانگر قبیلهگرایان پانترکاللهی شده، تیم تراکتورسازی است. کارخانهای که خود، محصول دوره رشد و شکوفایی اقتصادی و توسعه صنعتی ایران در دوره شاهنشاه فقید بود، به طوریکه نتیجه آن روند، توسعه اقتصادی و صنعتی و تبدیل شدن تبریز به یکی از مهمترین قطبهای صنایع کشور در دهههای 40 و 50 خورشیدی بود که روانشاد مهندس تقی توکلی کبریتساز این سرو آزاد تبریزی که خود از معماران توسعه صنعتی ایران بود، از تبریز به عنوان ستون فقرات صنایع ایران نام میبرد، اما در سالهای اخیر و زیر چتر حاکمیت فرقهای، تیم فوتبال تراکتورسازی به محفلی برای تفرقهافکنی، تولید نفرت و رشد و اشاعه قبیلهگرایی و ایرانستیزی تبدیل شده و حاکمیت فرقهای نیز نه تنها با این اقدامات مخرب برخوردی نکرده و جلوی آنها را نگرفته بلکه با موذیگری تمام و حتی با تقویت آن از چنین ظرفیت ویرانگری به منظور ایجاد تفرقه و سرگرم کردن تبریز و در نهایت فلج کردن این شهر و پتانسیلهای تاریخی و بالقوه آن، بیشترین استفاده را برده است، به طوریکه به قدری از تبریز خاطر جمع بوده که در خیزش ملی سال 1401 و حتی اکنون در سال 1402 در حالیکه برخی از تیم های پر طرفدار فوتبال مانند پرسپولیس و استقلال (تاج) به دلیل مسائل امنیتی بدون تماشاگر به بازیهای خود ادامه میدهند، اما مسابقات تراکتورسازی هربار با ظرفیت تمام تماشاگران برگزار شده و میشود. در واقع بخشی از مردم تبریز را با همین تیم تراکتور چنان سرگرم کرده و بر سرشان شیره مالیدهاند که گویی انواع و اقسام مشکلات و مسائل اقتصادی، معیشتی، زیست محیطی، انواع وطن فروشیها و آتش گرفتن کشور که خود نیز با این مشکلات و مصائب دست به گریبانند و مانند سایر هممیهنان خویش در این آتش میسوزند، ظاهراً به اندازه تیم تراکتور اهمیتی ندارد و مهم این است که برای این تیم اتفاقی نیفتد، بقیه مسائل مهم و حیاتی در حاشیهاند و دقیقاً با چنین حربه و ترفندی، تبریز را فلج و آن را از گردونه تحولات سرنوشتساز و حساس ایران، تقریباً به کناری زده، به طوریکه در خیزش سالهای 1396 و 1398 این شهر تقریباً نقش تماشگر را داشت. بدون شک حداقل دو دولت ترکیه و جمهوری باکو به صورت پیدا و پنهان حامی، مشوق و مروج جریان شوم پانترکیسم در ایران هستند، اما جمهوری اسلامی به دلیل ماهیت ایرانستیزانه و فرقهگرایانه خویش چنان بستر فراخی را برای رشد و فعالیت ویروس خطرناک و ویرانگر پانترکیسم در آذربایجان و به ویژه در تبریز فراهم کرده که قبیلهگرایان پانترک به صورت آزادانه و با خیالی آسوده در زیر چتر حمایتی و هدایت نهادهای امنیتی مشغول ستیز با بنیادهای وحدت ملی ایرانیان و اساس و موجودیت کشور و ملت ایران هستند، بنابراین به درستی میتوان گفت که رابطه قبیلهگرایان پانترک با جمهوری اسلامی دقیقاً مثل رابطه انگل و میزبان است. ویروس خطرناک و کشنده پانترکیسم، تاب و توان تبریز را گرفته و این شهر استوار و گردنفراز را به حال نزاری انداخته و با وجود اینکه شهرمان در بستر بیماری است و تن و روحش در طی این سالیان گذشته ضعیف و رنجور گشته، اما کماکان برای زنده ماندن و بهبود خویش مبارزه میکند و به نبرد با این ویروس جانکاه و مهلک ادامه میدهد، به گونهای که نشانههای این مقاومت و مبارزه را میتوان در جریان خیزش ملی سال 1401 دید که بالاخره تبریز نیز پس از چند سال انفعال، دوباره به صحنه سیاسی ایران بازگشت و مانند خاقانی شروانی شاعر پُرآوازه کشورمان که در خاک رجلخیز و قهرمانپرور تبریز آرمیده چنین میگوید، “جز پهلوان ایران یاریگری ندارم”، اینبار بمانند فرزندی رنجور و ناتوان، مادر خویش، ایران را به یاری میطلبد.