دو كودتای سده بيستم ايران هيچيك به مفهوم تكنيكی و نه سياسی، كودتا نبود. در هر دو، نظام حكومتي دست نخورده ماند و نخستوزيري، آماج اصلی بود
- در هنگام كودتای سوم اسفند 1299، سه سال بود كه مجلس تشكيل نشده بود و مجلس چهارم در بهار1300 اجلاس كرد. چهار استان بزرگ ايران، خراسان و آذربايجان و گيلان و خوزستان، يا عملا مستقل بودند يا رو به استقلال ميرفتند. از وضع بقيه كشور، در يكی از برجستهترين آثار تاريخنگاری اين دوران، فهرستی آمده است: “مازندران مركزی عملا تحت تسلط اميرمويد سوادكوهی بود… اسمعيلآقا سميتقو بر كليه سرزمينهاي غرب اروميه تا سرحد تركيه فرمان میراند… مناطق حوالی در دست عشاير گوناگون كرد بود. عشاير سنجابی و كلهر بر نواحی كرمانشاه مسلط بودند. لرستان زير فرمان قبايل لر و مركز و قسمتهائی از ايران در اختيار بختياریها بود. ايلات قشقائی، خمسه، تنگستانی، كهگيلويه، ممسنی و بويراحمدی بر فارس و نواحی خليج فارس تسلط داشتند. ايالت بلوچستان و سرزمينهای شرق بندرعباس قلمرو قبايل بلوچ بود. سيطره اينها به حدی بود كه دوستمحمد خان سركرده بلوچها سكه به نام خود زده بود…“
- اما كودتا دست به تركيب نظام حكومتی نزد؛ نه شاه رفت، نه مجلس، نه قانون اساسی دست خورد.
- نقش كودتا صرفا در رساندن ميرپنج به سردارسپهی بود كه چنانكه هركس میتوانست ببيند بهترين نامزد آن مقام میبود؛ و ايران نه تنها در آن زمان بلكه در نسلهای بعدي نيز رهبر نظامی بزرگتری از او نداشته است.
- برآمدن سردارسپه به عنوان ناپلئون انقلاب مشروطه از كودتا تا پادشاهی بيش از چهار سال به درازا كشيد و اساسا در چهارچوب حكومت مشروطه، چنانكه در آن بيست سال اول نظام مشروطه عمل میشد، به انجام رسيد.
- رضاخان به دليل رهبری استثنائی خود، در آن چهارساله قهرمانی تاريخ نيمه اول سده بيستم ايران ـ كه سپاهيان نيمهبرهنه و نيمهگرسنهاش تكه پارههاي سرزمين ملی را در شمال و جنوب و خاور و باختر و مركز با خون خود باز بهم میپيوستند ـ به عنوان مظهر آرزوهای ملی ايرانيان برای ثبات، امنيت، استقلال و پيشرفت از قبول عام برخوردار بود.
- سوم اسفند همه داستان نبود كه بشود با يك اشاره به نقش آيرونسايد و نرمن به لجنزارش انداخت. در سوم اسفند رضاخان ميرپنج تنها توانست تكان بزرگی به “كارير“ نظامی خود بدهد كه همانگاه به صورتی مقاومتناپذير رو به بالا داشت. اما برآمدنش به بزرگترين رهبر سياسی ايران زمان خود يك فرايند سياسی مردمی و در چهارچوب قانون اساسی بود.
- از فردای كودتا تا رسيدن به پادشاهی در هر چه رضاشاه كرد هيچ نشانه از پشتيبانی انگلستان از او در دست نيست؛ برعكس از راه ندادن به افسران و مستشاران انگليسي در ارتش نوخاسته ملی تا چانهزنی در مطالبات ادعائی آن كشور و بيش از همه در سركوب عشاير دستنشانده انگليس در مركز و جنوب ايران، رضاشاه پيوسته در روياروئی با آن كشور میبود.
- رضاشاه پادشاهی را از كسی نگرفت. تاجی را كه در رهگذر افتاده بود برداشت.
- مشروطه را سردارسپه شكست نداد. در سرتاسر ايران نه نشانی از حكومت قانون بود، نه حقوق فرد ايرانی ـ حتا در مفهوم بسيار تنگ آن روزها ـ رعايت میشد نه بيشتر مردم، دسترسی به كمترين خدمات اجتماعي میداشتند. آنچه از رضاشاه شكست خورد اقليتی در مجلس چهارم بود و يك گروه كوچك سياسيكار كه آزادی خود را از دست دادند.
- در بررسی رضاشاه ـ و بيشتر تاريخ همزمان ما ـ از كليشههای رايج میبايد دوری جست، و به ابعاد گوناگون شخصيت خود او و اوضاع و احوالی كه رضاشاه را میخواست و ممكن ساخت بيشتر پرداخت.
- در رضاشاه ما، هم دنباله سنت ناسيوناليست و ترقيخواه را میبينيم و هم مردی كه بسياری از آرزوهای پدران جنبش مشروطهخواهی را بهعمل در آورد.
- رضاشاه طرح (پروژه) مشروطهخواهان را از آنان گرفت و يكتنه پيش برد. و از كارهائی برآمد كه روشنفكران انقلاب مشروطه، روبرو با واپسماندگی هراسآور ايران آغاز سده بيستم، در بی پرواترين آرزوهای خود نيز باور نمیداشتند.
- هنگامی كه پادشاه سرباز در1320 رفت، ايران چنان دگرگون شده بود كه خانها و رهبران مذهبی سربلند كرده ديگر نمیتوانستند آن را به راههاي گذشته برگردانند. اصلاحات او و آتش ترقيخواهی كه در جامعه ايرانی درگرفته بود دوران نكبتبار جنگ و آشفتگیهاي دوازده ساله و ركود هشت ساله پس از آن را نيز گذراند و حركتش را از سر گرفت.
***
- همان گونه كه رضاشاه فرزند دوره خود بود ـ عصر ديكتاتورها و واپسنشينی دمكراسی ـ مصدق نيز در عصر رهبران ملي ضداستعماري به قدرت رسيد و بر همان راه میرفت ـ راه نهرو، سوكارنو، نكرومه، ناصر. او نيز مانند آنان (مگر نهرو که مقوله ديگری است) محبوبيت بزرگ شخصی خود را كه با ملی كردن نفت به ابعاد بيسابقه رسيد جانشين همه نهادها و فرايند سياسی كرد و خويشتن را چنان مظهر ملت دانست كه صميمانه هرچه را جز سياستها و استراتژی خود خيانت شمرد.
- سخنرانيش در بهارستان خطاب به چند هزار تنی كه میتوانستند گرد آيند “مجلس جائی است كه مردم هستند“ شعاری در سنت سزاريسم بود و گرفتن اختيار قانونگزاری، انحلال سنا، ديوان عالی كشور، و خود مجلس، و دست زدن به همهپرسی فراقانون اساسی همه بر همان سنت میرفت و ربطی به دمكراسی و قانونمداری كه جائی برای رهبر به عنوان مظهر ملت نمیشناسد نمیگذاشت.
- استراتژی او و فاطمی پس از سی تير ۱۳۳۱ برقراری يك ديكتاتوری تودهگرا بود: پاك كردن همه مراجع قدرت بويژه نيروهای مسلح از مخالفان و عناصر نامطمئن، برپاكردن دستگاه پليس سياسی، گرفتن اختيار قانونگزاری از مجلس، بستن مجلس و نوشتن قانون انتخاباتی كه اكثريت او را هميشگی سازد.
- مصدق با منش اقتدارگرايش و رگه تند عوامگرائی و بیمدارائی كه در برابر مخالفت داشت، و زير فشار پيكار غيرممكنی كه درگير آن شده بود به تندی از هر چهارچوبی درگذشت.
***
- ۲۸ مرداد يك پسزنش، يك حركت ضد مصدقی و ضدكمونيستی بود.
- مصدق به پايان راهش رسيده بود. نه میتوانست به چيزی كمتر از پيروزی كامل غيرممكن تن در دهد مبادا به خيانت ـ كه خود آن را به چنان سطح مبتذلی رسانده بود ـ متهم شود؛ نه میتوانست نفتی بفروشد، و نه میتوانست اقتصاد را بینفت بچرخاند.
- مصدق اسير سخنپردازی خويش و فضای سياسی شعلهوری كه بيشتر خودش پديد آورد شده بود. در برابر او بيشتر سران مذهبی و نظامی و رهبران افكار عمومی صف آراسته بودند و تقريبا همه رهبران جبهه ملی او را رها كرده بودند.
- چنانكه در روز ۲۸ مرداد نشان داده شد مردم نيز ديگر خسته شده بودند. يكی هم از آن هزاران تنی كه يک سال پيشتر در سی تير در تهران و چند شهر ديگر با نثار خون خود مصدق را به نخستوزيری برگردانيده بودند انگشتی به پشتيبانی او تكان نداد و، از ايستادگی چند ساعته نگهبانان نيرومند خانهاش گذشته، به آسانی سرنگون شد.
- يك ماه پيش از ۲۸ مرداد در نخستين سالگرد سی تير همه تلاشهای حكومت جبهه ملی نتوانست به گفته مکی بيش از دو هزار و پانصد تن را گرد آورد. در تظاهرات حزب توده به همان مناسبت دست كم ده برابر شركت جستند.
- طرح كودتای نظامی آژاكس يا چكمه (هر يك در نامگذاري دستگاههاي اطلاعاتي امريكا و انگلستان) در شامگاه ۲۵ مرداد شكست خورد. مصدق كه از پيش توسط حزب تودة همه جا حاضر آگاه شده بود فرمان بركناريش را در جيب خود نهاد و آورنده را به اتهام اقدام به كودتا دستگيركرد.
- فردای آن روز و پس از آنكه تقريبا همه افسران دست در كار طرح كودتا دستگير شده بودند سفير امريكا به وزارت خانهاش نوشت كه با شكست طرح، چارهای مگر كاركردن با مصدق نمانده است.
- حزب توده با همه نيرو برای برچيدن پادشاهی به ميدان آمد. مجسمههای پادشاهان را به زير كشيدند و خيابانها را صحنه بزرگترين زدوخوردهای شهری آن سالها كردند. مصدق دودلانه هم میخواست تودهایها را از بدترين زيادهرویهايشان باز دارد و هم رويهمرفته از اوضاع شكايتی نداشت.
- مردم ناگهان در آن چند روز پرهيب (شبح) يك حكومت كمونيستی را ديدند و خطرات مبارزه نالازم مصدق را با پادشاه ـ كه خود مصدق میگفت جرات هيچ اقدامی بر ضد او ندارد ـ و ناتوانيش را در كنترل اوضاع دريافتند.
- رفتن شتابآلود شاه از ايران كه همه نشانههاي كنارهگيری را داشت در هيچ طرحی نيامده بود ولی بيش از هر عامل ديگری در ۲۸ مرداد تاثير بخشيد. فضای سياسی “گالوانيزه“ شد و يك سرچشمه پشتيبانی واقعی از شاه در جامعه جوشيد كه ضد مصدق نبود ولی شاه را نيز به عنوان مظهر پايداری ملی در برابر تهديد شوروی و عوامل بيشمار آن میخواست، و بی هيچ تمايلی و بی آنكه هيچ لزومی بوده باشد ناگزير از گزينش ميان آن دو شده بود.
- در بهرهبرداری از اين برگشت مردم به نهاد پادشاهی، زاهدی نقش تعيين كننده داشت و او بود كه با جسارت مشهور خود شكست ۲۵ مرداد را به پيروزی سه روز بعد رساند. او با آگاه كردن مردم از فرمان نخستوزيريش، نيروهای هوادار پادشاهی را كه در ايران اكثريت خردكننده داشتند بر گرد خود آورد؛ و به عنوان يك رهبر تمام عيار سياسی و نظامی، آن لحظه تاريخي را از آن خود كرد.
- نيروهاي انتظامي و واحدهای كوچك ارتش بجای جلوگيری از تظاهر كنندگان، خود شعار جاويد شاه دادند و به جمعيت فزايندهای پيوستند كه تا عصر آن روز به دهها هزار رسيد و يك گروه كوچك ارتشی با چند تانك به نيروئی در همان حدود از نگهبانان مصدق حمله برد و خانه او را گرفت.
- در آنچه مخالفان پادشاهی، كودتای نظامی ۲۸ مرداد نام دادهاند بزرگترين روياروئی نظامی و نقش ارتش در آن روز همان برخورد كوچك در خيابان كاخ بود. رئيس كودتا، زاهدی، سرلشگر بازنشسته و رئيس پيشين شهربانی، يكتنه آنجا را گرفت. او به صف پاسبانان مسلحي كه در برابرش ايستاده بودند و به كمترين اشاره ميتوانستند تنش را سوراخ سوراخ كنند تنها يك جمله گفت: “شما اينجا هستيد ولي شاه شما با ما نيست.“
- مصدق در مسابقه براي جلب امريكا به شاه باخت. بازی ناشيانه او با ابرقدرتها، و تاكتيكهائی كه همه از دست بدر میرفت، امريكائيان را كه دو سالی از او پشتيبانی سياسی و مالی كرده بودند، به اندازهای كه بخشی از دست رفتن درآمد نفت جبران شده بود، بيشتر ترساند.
- ۲۸ مرداد رويدادی با پيامدهای بسيار دامنهدارتر و ژرفتر بود. از سوئی روندی را كه در ۴۶ ـ ۱۹۴۵ با بحران تخليه ايران آغاز شده بود شدت بخشيد؛ زيرا بار ديگر نشان داد كه خطر افتادن در كام شوروی چه اندازه نزديك است (از گروه بزرگ افسران ارتش كه عضو يا هوادار سازمان زيرزمينی نظامي حزب توده بودند ميان ششصد تا هفتصد تن به دام افتادند و شبکه درجهداران هيچگاه لو نرفت. تهيههای تشكيلاتی گسترده حزب سراسر ايران و همه لايههای جامعه و دستگاه حكومتی را دربرمیگرفت.)