گفتگوی بنیاد داریوش همایون با روشنک آسترکی
بنیاد داریوش همایون ــ سرکار خانم آسترکی با خیرمقدم به سامانۀ «بنیاد داریوش همایون ـ برای مطالعات مشروطهخواهی» و با سپاس از پذیرش دعوت ما. در میان ازدحام موضوعاتی، که از بحث و گفتگوی هیچکدام نمیتوان صرفنظر کرد، نخست اجازه دهید، به یکی از مهمترینهای آنها، یعنی ابراز «نگرانیهایی» در مورد نشست یا نشستهای شاهزاده رضا پهلوی، با برخی نمایندگان تجزیهطلبی بپرسیم. فکر نمیکنید؛ «تردید» یا احیاناً «نگرانی» ناشی از این نوع «نشستها» باید، با اعلام مواضع آشکار تجزیهطلبانه و «ضدائتلافی» آن نمایندگان، به ویژه پس از سمینار دانشگاه جرجتاون، برطرف شده باشد؟ میزان خشم رهبر کومله در رد هر گونه «شرط» و «شروط» و حمله به ایراندوستان، را شما چگونه ارزیابی میکنید؟ این خشم را تا چه میزان برخاسته از ایستادگی و استواری شاهزاده بر اصل تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی میدانید؟
روشنک آسترکی ــ بدون شک ایستادگی شاهزاده بر اصول غیرقابل چانهزنی برای هر اتحاد و هر گذاری از جمهوری اسلامی بر خشم این احزاب و جریانات مؤثر بوده است. اساساً از همان زمانی که شاهزاده اصول همکاری با اپوزیسیون از جمله اصل تمامیت ارضی را مطرح کرد، مقاومت در برابر این اصول از سوی برخی جریانات شکل گرفت. در گام نخست تقلیل دادن «اصول» به «شروط» بود؛ برخی چهرههای سیاسی و با کمک برخی رسانهها عمداً تلاش کردند از عنوان «شروط» به جای «اصول» استفاده کنند چون این تصویرسازی که شاهزاده به عنوان یکسوی مذاکرات «شروطی» را مطرح کرده، برای این جریانات امکان چانهزنی و یا اصطلاحاً انداختن توپ در زمین شاهزده با مطالبهی نابرابر و یکسویه جلوه دادن «شروط» را برایشان فراهم میکرد. پیرو چنین فضایی موضوع شرط در برابر شرط هم برای پیشبرد اهدافشان مطرح کردند. حزب دموکرات کردستان که به صراحت اعلام کرده زیر بار «هیچ» شرطی نمیرود و شاخ و شانه میکشد و زبان به تهدید گشوده است. آقای مهتدی و بخشی از جریان قومگرای کُرد هم با استفاده از ادبیات مظلومنمایی و البته این اواخر تهدید، گفتند این «شرط» یک توهین است و به اصل تمامیت ارضی پایبند هستند اما آن را طوری مبهم و خالی از معنا و دلالت طرح میکنند که نشود فهمید بالاخره دقیقا به چه چیزی پایبند هستند؛ در عین حال مدام از عبارت «ملیت»ها استفاده کردند تا بگویند خب حالا اگر شاهزاده «شرط» پذیرش تمامیت ارضی گذاشته ما هم شرط به رسمیت شناختن «ملیت»ها را میگذاریم روی میز!
جدا از آنکه اسناد رسمی و اساسنامه این احزاب نشان میدهد اصل تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی در ایران را فقط بعنوان یک تاکتیک و تا رسیدن به وضعیت تعیین سرنوشت قبول دارند، آنها مقاومت میکنند چون شاهزاده به صراحت، از جمله در یکی از سخنرانیهای تور اروپایی خود در هفته گذشته، تأکید کرد که ایران یک ملت واحد است. عبارت ملت واحد و یکپارچه هم به شدت مورد حساسیت و خشم «احزاب ضدکُرد» است چون همه داستانشان اینست که ملت ایران یکپارچه نیست و پر است از ملیتها و ملتهای گوناگون. از سوی دیگر باید توجه داشته باشیم تلاش برای همراه کردن و به اصطلاح جا دادن این احزاب در اتحاد اپوزیسیون دوام هم ندارد؛ یعنی آنها به دلیل اینکه خود را در چارچوب ایران نمیبینند در نهایت نمیتوانند بخشی از راهحل و همراه و همسو باشند؛ همانطور که پیام آقای مهتدی در نشست جرج تاون و گفتگوی او به زبان کردی که یکی دو روز بعد منتشر شد نشان داد چنین اتحادی دوام و قوام ندارد و البته دیدیم چطور به سرعت میتواند به غش کردن و اتحاد همین احزاب با گروه تروریستی مجاهدین خلق تغییر فاز دهد!
بنیاد داریوش همایون ــ بدیهیست؛ هشیاری و ایستادگی در مورد اینکه، احیاناً، کس یا کسانی، به نام مبارزه با رژیم اسلامی، خیال خامی در مورد تجزیۀ ایران به مغزشان خطور نکند، تنها برعهدۀ یک نفر یعنی شاهزاده رضاپهلوی نیست. ایراندوستان دیگر نیز وظایف خود را دارند. به رغم این، ارزیابی شما از نسبت پیوندی که عموماً میان تکیه بر این اصول با حضور و نقش شاهزاده برقرار میشود، چیست؟ اعتماد «طبیعی» که به ارادۀ شاهزاده در اولویت دفاع از ایران وجود دارد، از کجا ناشی میشود؟
روشنک آسترکی ــ شاید اعتماد بخشی از بدنه اپوزیسیون به شاهزاده رضا پهلوی به «طبیعت» نمایندهی نهاد پادشاهی بودن او در چهار دهه اخیر باز گردد اما به عقیده من اعتماد عمومی به او، نه تنها از سوی مشروطهخواهان بلکه از سوی بخشی از جمهوریخواهان و حتی مردمی که انتخاب سیاسی مشخصی به مفهوم جمهوری یا پادشاهی ندارند، وجود دارد که به کردار و رفتار ایشان در چهار دهه گذشته باز میگردد. اینکه فردی به درازای ۴۳ سال تلاش بیوقفه برای آزادی ایران همواره ثابتقدم بوده؛ چرخشهای سیاسی نداشته، سلامت سیاسی و مالی داشته، خیانت و سوءاستفاده نداشته، همه و همه از عوامل ایجاد اعتماد عمومی نسبت به او بوده است. در نظر بگیرید شاهزاده رضا پهلوی با وجود پتانسیل بیمانند و با فاصله زیاد نسبت به دیگر چهرههای اپوزیسیون و با وجود پایگاه اجتماعی بسیار قوی، همواره شکل حکومت و دیگر تصمیمات ملّی در عرصه سیاسی را به رفراندوم و صندوق رأی در فردای نبود جمهوری اسلامی واگذار کرده است. در مقابل نگاه کنید که چه رقابت مبتذلی برای رهبری در میان بسیاری از چهرههای تازه از راه رسیده و اساساً تازه چهره شده با گذشتههای مبهم و پرسشبرانگیز وجود دارد. میخواهم این را توضیح بدهم که پایگاه اجتماعی و اعتماد به رضا پهلوی به صرف شاهزاده بودن یا ولیعهدِ سوگندخورده بودن نیست. چه بسا در طول تاریخ شاهان و ولیعهدهایی هم بودهاند که اعتماد عمومی به آنها نبوده و اقبال عمومی را همراه خود نداشتند و حتی در سالها و سدهها بعدتر در حافظه تاریخی ملت ایران، بعنوان شاه خوب شناخته نشدهاند. فردوسی در شاهنامه میگوید:
فریدونِ فرخ فرشته نبود
ز مُشک و ز عنبر سرشته نبود
ز داد و دَهِش یافت او نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
به نظر من شاهزاده رضا پهلوی برای به عهده گرفتن یک نقش ملّی آموخته شده و پرورش یافته است. در غربت و تبعید ناخواستهی ۴۴ ساله هم توانسته نقش ملّی و فراجناحی خود را حفظ کند و پاسدار منافع ملی و سرزمینی باشد؛ این شیوهی عمل همان «داد و دهش» است که میتواند از او «فریدون» بسازد و به نظرم تا امروز و این مقطع تاریخی نیز در همین مسیر بوده است. اما این نکته هم مهم است که موج ایرانخواهی که بذرش از سالها پیش در ایران کاشته شده و با تجمع هزاران نفر در پاسارگاد سال ۹۵ به مناسبت روز بزرگداشت کوروش به صورت بالفعل ظهور و بروز پیدا کرد و در دی۹۶ و آبان۹۸ و تا جنبش انقلابی اخیر ادامه داشته نیز یک پیام روشن دارد؛ مردم در ایران، به ویژه بخش پویای جامعه که در تظاهرات شرکت میکند و هزینه براندازی را میدهد، مشخصا از کردستان تا سیستانوبلوچستان، از خوزستان تا آذربایجان در حال ترسیم همین اصولی بوده است که مورد اشاره شاهزاده بوده است. دیاسپورای ایرانی به ویژه جوانان ایرانی دور از وطن نیز دقیقا با ایرانیان مبارز درون کشور همسو هستند. برای نمونه در تجمع برلین (۲۲ اکتبر ۲۰۲۲) با وجود همه زمینهچینیهای ضدملی که توسط سازماندهندگان صورت گرفته بود حماسه پرچمهای شیروخورشید نشان توانست پژواک صدای ایرانیان درون کشور باشد. حماسه دیاسپورای ملّیگرای ایرانی در برلین که بعدها در تجمعات شهرهای دیگر جهان نیز تکرار شد نشان داد قدرت مردم بیش از هر رانت و پول و رابطهای است و میتواند هر توطئه و جریان اشتباهی را پس بزند. به عقیده من یک هوشیاری ملی در بطن جامعه ایران وجود دارد که میداند همزمان با براندازی نظامِ تباه جمهوری اسلامی و شکست انقلاب ۵۷، باید پاسدار تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی باشد. من هم به عنوان یک ایرانی امیدوارم شاهزاده به این پیام مهم و ویژه مردم توجه داشته باشد و پتانسیل بزرگی را که میتواند در خارج از کشور برای کمک به معترضان در کشور به کار بگیرد را فدای صحنه اتحادی با حضور افراد و جریانات ضدملی و ضدایران نکند.
بنیاد داریوش همایون ــ آنچه در حال حاضر مشهود است، تلاشهای شاهزاده رضا پهلوی و همراهان است؛ برای جلب نمایندگان رسمی افکار عمومی جهان و مسئولین کشورهای غربی به حمایت از پیکار ملی ایرانیان. نظر شما در بارۀ اهمیت این تلاشها چیست؟ صورت تحقق این حمایت چگونه میتواند باشد؟ وجود یک اتحاد قدرتمند ملی، و تا چه اندازه میتواند بر جلب این حمایتها و احیاناً چهارچوب آنها مؤثر بوده و به شاهزاده در پیشبرد این هدف یاری رساند؟
روشنک آسترکی ــ در ابتدا باید در نظر داشته باشیم که غرب دنبال براندازی جمهوری اسلامی نیست بلکه اولویت غرب زیر فشار قرار دادن جمهوری اسلامی برای کسب امتیازهای بیشتر است و حتی گزینه نظامی هم جزو گزینههای رو میزشان است. اما وقتی کشورهای غربی مطمئن شوند و به این تحلیل برسند که نیروی مردم معترض آنقدر قدرت دارد که تغییر ساختار حکومت را رقم خواهد زد آنوقت محاسبات غرب تغییر خواهد کرد و وارد بررسی هزینه و فایده براندازی و به عبارت بهتر تغییر حکومت در ایران خواهد شد. فکر میکنم در چنین شرایطی یکی از موارد مهم برای غرب و حتی کشورهای منطقه تضمین امنیت منطقه پس از جمهوری اسلامی خواهد بود. جمهوری اسلامی اساسا به دلیل نگاه ایدئولوژیک و باور به صدور انقلاب، حکومتی «ناراحت» در منطقه بوده و برخلاف آنچه تئوریسینها و رسانههای حکومتی در ایران تبلیغ میکنند، غرب به دنبال سوریهسازی در ایران نیست بلکه جمهوری اسلامی فعال شدن تجزیهطلبان در درون کشور و ایجاد نبردهای قومی قبیلهای را راهکاری برای بقای خود میبیند؛ هر کشور غربی و شرقی و همسایه به قاعده به فکر منافع ملی خودش است و وقتی تضاد منافع با تغییر ساختار سیاسی در ایران نداشته باشد با مردم معترض ایران همراه خواهد بود. غرب برای همسو ساختن کشورهای منطقه با تغییر حکومت در ایران به دنبال برآوردی منطقی از دوران گذار و چشماندازی از ساختار حکومت جدید در ایران است. طبیعی است که حضور محوریِ گروهها و احزاب مسلح و تروریستی در اینسو، در اپوزیسیون، به معنای تنشزایی در دوران گذار و احتمال بروز درگیری داخلی در ایران و حتی درگیر شدن برخی مناطق کشورهای همسایه در این تنش و با عملیات مسلحانه و تروریستی و جداییطلبانه است. اینجاست که اتفاقا نشان دادن یک اپوزیسیونِ با فاصله از گروههای تروریستی و احزاب تجزیهطلب، اپوزیسیونی که مخالف جنگ داخلی و مستقر شدن نیروهای تروریستی-قبیلهای در مناطق مرزی ایران است، به همراه کردن غرب بیشتر کمک خواهد کرد. در دادن چنین تصویر و اعتمادی به غرب نقش ویژه شاهزاده رضا پهلوی برجسته میشود. اتحاد قدرتمند ملی که اشاره کردید در حال حاضر آماده نقشآفرینی است و به نظرم بخشی از موفقیت آن به هوشمندی شاهزاده در ماههای سرنوشتساز آینده بستگی دارد که چگونه از این پتانسیل توانمند استفاده کند تا غرب هم مطمئن شود هزینه تغییر حکومت در ایران خیلی کمتر از گزینه نظامی یا مماشات فرساینده با جمهوری اسلامی است.
بنیاد داریوش همایون ــ ما البته دائماً بر ضرورت و اهمیت اتحاد ملی تکیه میکنیم، اما هنوز چشمانداز روشنی در این زمینه نداریم؟ شما چطور افق دید شما در این مورد چقدر روشن است؟
روشنک آسترکی ــ اگر منظور اتحاد ملی باشد، ارزیابی من اینست که جریان ملّی مفاهیم خودش را در سالهای گذشته مجهز و به روز کرده و گفتمان پیشرو و فراگیری را نیز آغاز کرده که در پی آن یک نیروی نوظهور در صحنه مبارزه پدیدار شده است. بدون هر گونه بزرگنمایی و تبلیغ، این نیروی نوظهور ملی در اعتراضات سالهای گذشته دست بالا را در پیشبرد مبارزات آزادیخواهانه داشته و در طول شش ماه گذشته هم یکی از جریانات اصلی بوده که توانسته در شهرهای مختلف ایران پایداری و پیوستگی در مسیر را رقم بزند؛ خروجی این نیروی نوظهور را در برافراشتن پرچم شیروخورشید، شعارها، تولید محتواهایی چون گرافیک و ترانه و حتی هنرهای اعتراضی دانشجویان در دانشگاههای سراسر کشور شاهد بودیم. با همه محدودیتهای امنیتی و قضایی موجود در ایران اگر نیروی نوظهور ملی نتوانسته بود اتحاد ایجاد کند، شعارهایی چون «کردستان کردستان چشم و چراغ ایران» و «از تهران تا زاهدان جانم فدای ایران» یا «آذربایجان بیدار است پناه کردستان است» به سرعت از سوی مردم در شهرهای مختلف سر داده نمیشد. و حتی پیوست زیبا و معنادار «مرد میهن آبادی» به شعار«زن زندگی آزادی» نشان از فهم ملّی نسبت به انقلابی است که مردم در پی به ثمر نشاندن آن و رسیدن به حقوق برابر برای همه شهروندان و آبادی میهن هستند. من فکر میکنم جریانات و چهرههای ملی نیز کمکم به ضرورت ایجاد یک جبهه راست دموکرات و قدرتمند برای حفاظت از ایران و گذار با آرامش و کمهزینه برای ملت و کشور از جمهوری اسلامی به ساختار جدید را پی برده است. آنچه از صحنه سیاست ایران به نظر میرسد، ما به زودی شاهد «اتحاد جبهه بزرگ نجات ایران» خواهیم بود و نه وصله و پینهای از نیروها و شخصیتهایی با نگاهها، آرمانها و نیتهای مختلف و مبهم که سر هم بندی شده و اسم اتحاد و ائتلاف بر روی آنها گذاشته شده است.
بنیاد داریوش همایون ــ در اینکه اتفاق نظر گستردهای بر ضرورت برچیندن بساط نظام اسلامی، وجود دارد، نباید تردیدی داشت. اما بازتاب این توافق در امر «اتحاد» چندان محسوس نیست. امر «اتحاد» در این جبهۀ وسیع دچار وضعیت عجیبی شده و ذهنها را دچار شگفتی و بعضاً پریشانی میکند. به این معنا که انبوه بحثها، گرد موضوعات گوناگون، و اختلاف نظرها در جبهههای مختلف، سایهای بر اتحاد و انسجام در صف پیکار انداخته و آن را، یک امر انتزاعی و غیرواقعی جلوه میدهد. به رغم این، حضور شاهزاده رضا پهلوی در کانون این پیکار هر روز بارزتر و مهمتر میشود. اما همین کانونی شدن نقش ایشان، به نارضایتی و بعضاً عدم اعتماد به نفس، در جبهۀ جمهوریخواهی، میافزاید. رسانهها نیز، بر بستر این ناآرامی، بر فشارها افزوده و اخذ مواضعی را از شاهزاده انتظار میدارند، که به تبلیغات و ایجاد فضای بحث و اختلاف میافزاید، که این افزایش خود را در سختتر شدن صفبندی، میان طرفداران پادشاهی مشروطه و جمهوریخواهان بازمیتاباند. و نتیجۀ آن انتقال فشار مضاعفی از هر دو سو بر شاهزاده گشته و ایشان را وادار به اخذ مواضعی میکند، که به قول برخی ممکن است، «دلسردی»، بویژه در میان هواداران شاهزاده، ببار آورد.
از نظر شما چگونه به این تصویر آشفته میتوان نظمی منطقی و بخردانه بخشید، تا هر نیرویی با امیدواری به آیندهای روشن و بدون واهمه یا یأس به وظایف خود، در تقویت یک مبارزۀ منسجم و همسو بپردازد؟
روشنک آسترکی ــ اگر این واقعیت و پیشفرض که مسیر انقلاب و براندازی جمهوری اسلامی مسیری چند هفتهای و هموار نیست را بپذیریم میتوانیم نگاهی منطقی و درکی درست از رویدادها داشته باشیم. طبیعی است که در این مسیر برخی دنبال سوءاستفاده، موجسواری یا بهرهبرداری باشند و ناگهان گروهها و شوراها و ائتلافهایی بروز کنند و بعد از مدتی شکست خورده و به حاشیه رانده شوند، اما در نهایت اراده ملّی مسیر خود را ترسیم کرده و پیش میبرد. از آنجا که من از نسلی هستم که در جمهوری اسلامی بدنیا آمده، بزرگ شده، مدرسه رفته، دانشگاه رفته و طی سالهای گذشته ایران را ترک کردم و تجربه زیسته در جمهوری اسلامی دارم، یک تفاوت میان نسل خودم با نسل قدیمیتر در اپوزیسیون مشاهده میکنم. من فکر میکنم بخشی از اپوزیسیون که شرکای انقلاب ۵۷ بودند، همچنان در اتمسفر سهمخواهی و ناکامی از حضور در بدنه قدرت در جمهوری اسلامی و حتی همچنان مبارزه با پهلوی به سر میبرند و در بخشی از نسلهای قدیمی اپوزیسیون براندازی جمهوری اسلامی هدف نهایی است و برای همین بدون ملاحظاتی درباره آینده ایران و مردم، حاضرند به هر بندی چنگ بیاندازند تا جمهوری اسلامی حتی یک روز زودتر سقوط کند و تمام؛ بیتوجه به بهایی که برخی اقدامات و تصمیمات برای آینده کشور و مردم در فردای بعد از جمهوری اسلامی ایجاد میکند. برای اغلب فعالان همنسل من اما براندازی جمهوری اسلامی تازه نقطه صفر ماجراست و همه چیز از ساخت ایران و بازگشت به مسیر توسعه و شکوه کشور از فردای براندازی آغاز خواهد شد و در نتیجه حساسیت بیشتری را از خود نشان میدهیم؛ پرسشگر و نقاد هستیم و صراحت لهجه داریم. همچنین صادقانه بگویم گاهی این برآورد را دارم که در بخشهایی از اپوزیسیون قدیمیتر شناخت دقیقی از جمهوری اسلامی وجود ندارد. تصویر جمهوری اسلامی در ذهن آنها یا به شدت اغراق شده است یا مثلث جمهوری اسلامی، براندازی و نقش خودشان را غیرواقعی ترسیم میکنند. شاید یکی از دلائل وجود پروژههای شکستخورده فراوان در اپوزیسیون که غالبا هم در راستای همین جبههسازی و شوراسازی و متحدسازی بوده به همین درک غیرواقعی از جمهوری اسلامی و حتی جامعه ایران باز میگردد. از دیدگاه من حتی اگر اپوزیسیون هیچ فعالیتی هم نکند جمهوری اسلامی آنچنان خشت اول را کج و دیوار را کج بنا کرده که ساختار معیوب آن توان ادامه ندارد و فرو خواهد پاشید. اما فعالیت هوشمندانه اپوزیسیون به عنوان نیروی پشتیبان داخل کشور میتواند به شدت یاریرسان باشد و در مقابل اشتباه تحلیلی و عملی اپوزیسیون در شرایط حساسی که مردم جنبش انقلابی را آغاز کردهاند میتواند مردم را دلسرد و یا روند براندازی را برای مردم درون کشور پرفراز و نشیبتر و پرهزینهتر کند. یکی از موارد اینست که مردمی که در ایران و در چنگال تباهکاریهای جمهوری اسلامی هستند، به ویژه نسل جوان، بدون شک نمیخواهند جانشان را در کف دست بگذارند و با نیروهای تا دندان مسلح جمهوری اسلامی مبارزه کنند تا بعد حکومتی با ماهیت و آیندهای مبهم جایگزین شود. این وظیفه اپوزیسیون است که این اطمینان را، نه در کلام بلکه در عمل، به مردم بدهد که آینده شفاف و روشن است؛ که اگر صادق باشیم تا الان نتوانسته این اطمینانبخشی را در داخل کشور ایجاد کند بلکه بر تردیدهای مردم افزوده است. یکی از دیدگاههای آسیبزا پافشاری بر «الان فقط اتحاد» است؛ اتحاد بیبنیان و غیرشفاف و هیجانی و هیئتی سود که ندارد هیچ زیان هم دارد.
همچنین مردم آگاه ایران نمیخواهند از علی خامنهای و میرحسین موسوی و محمد خاتمی و حسن روحانی و ابراهیم رئیسی به چهرههایی تازه سیاسی شده یا تازه برانداز شده در اینسو برسند که غالبا هم گذشته مورد پرسش، روابط مبهم و برنامههای غیرشفاف دارند یا اساسا شایستگی برای جایگاههای اصلی و محوری را ندارند. شفاف بگویم، یکی از مصائب در جمهوری اسلامی کاکیستوکراسی یا ناشایستهسالاری نهادینه شده در ساختار حکومت بوده است. اپوزیسیون در ایجاد هر گونه اتحاد و همکاری و ساختاری باید نشان دهد که میتواند به دور از رانت، پارتیبازی، موجسازی برخی رسانهها و پولپاشی از همین ابتدای کار شایستهسالاری را به عنوان یک پیشفرض در نظر داشته باشد. پاسخ صادقانه به این پرسش اهمیت دارد که آیا قرار گرفتن فردی بدون دانش و تحصیلات سیاسی و حقوقی، بدون تجربه کار سازمانی سیاسی، با گذشته مبهم، با چشمانداز سیاسی مهآلود، و حتی بدون توانایی به محک گذاشته شده، در رأس اپوزیسیون از تشکیل شورای رهبری تا نوشتن منشور همکاری، عین همان کاکیستوکراسی جمهوری اسلامی در ظاهری دیگر نیست؟ آیا مردم در ایران چنین روندی را میپذیرند؟
از سوی دیگر جنبش مردم ایران کاملا مختصات یک خیزش ملّی را به همراه دارد. جوانی که چشمش را با شلیک مأموران جمهوری اسلامی از دست داده و میگوید طرحی از ایران را به جای خالی چشمم گذاشتهام، پدر و مادری که جوان برومندش جانباخته و میگوید جان فرزندم فدای ایران شده و داغدارانی که عزیزشان در اعتراضات جانباخته و برسر مزارش شعار میدهند «این گل پرپر شده هدیه به میهن شده» آیا حاضرند عدهای در خارج از کشور و در حاشیه امن با جریانهای ضد ایرانی و ضد ملّی دست همبستگی بدهند تا هنوز شرّ جمهوری اسلامی کم نشده، یک شرّ بزرگتر به ایران تحمل شود؟
همچنان که مردم ایران نه حالا که ۴۳ سال است به اشکال مختلف در حال نبرد و سروکله زدن با جمهوری اسلامی هستند. اگر قرار باشد فردای براندازی حکومتی بیاید که درونش تاریخزدایی، فرهنگ زدایی، اقدامات ضدملی، درگیری قومی، خطر تجزیه در قالب فدرالیسم، فعالیت گروههای تروریستی و مسلح باشد، و اندیشههای افراطی، فاشیستی و متحجر قبیلهای را به مردم بخشی از کشور تحمیل کند، خب مردم چرا جان بدهند و چشم بدهند و سلامت بدهند و زندان شوند و اعدام شوند تا انقلاب کنند؟ جمهوری اسلامی که همه این فتنهها و تباهیها و تحجرها را با خود دارد، مردم هم بدون هزینه برای تغییر ساختار، با خود جمهوری اسلامی سروکله میزنند!
به هر حال اینها مسائلی است که عدم توجه به ظرافتهای آن قطعا مانند ترمزی در مسیر مبارزات مردم در درون کشور عمل خواهد کرد و فکر میکنم شاهزاده رضا پهلوی باید به شدت مراقب چنین ظرافتهایی باشند چون آنچه از صحنه سیاسی و خواست مردمِ در خیابانهای کشور مشخص است، مسیر به سمت شکلگیری یک «جبهه نجات ایران» در حال حرکت است و استفاده از نیروهای شایسته و کاردان به کیفیت بخشیدن و سرعت بخشیدن به مسیر انقلاب اثر دارد.
بنیاد داریوش همایون ــ همسویی، هماهنگی و اتحاد عمل در میان نیروهای طرفدار پادشاهی مشروطه، که جبهه گستردهایست، آیا میتواند در ایجاد این نظم تأثیر مثبتی داشته باشد؟ یا برعکس بر نگرانی صف جمهوریخواهان، که بسیار مشتتتر است، خواهد افزود؟
روشنک آسترکی ــ ما چه جمهوریخواه و چه مشروطهخواه باشیم اگر به دموکراسی باور داشته باشیم باید بپذیریم در ساختار آینده ایران قرار است احزاب فعالیت کنند و پیشبرنده ساختار سیاسی کشور باشند. رأی مردم چه پادشاهی باشد و چه جمهوری، قطعا به معنای حذف و زوال جریان دیگر نیست و در آینده ایران با هر شکلی از حکومت باید احزاب پادشاهیخواه و جمهوریخواه بتوانند فعالیت کنند؛ همانطور که باید احزاب راست و چپ میانه به شکل مکملهایی در ساختار حکومت دموکرات ایرانِ آینده نقشآفرین باشند. در نتیجه شکلگیری و فعالیت نیروهای سازمانیافته پادشاهیخواه به ویژه سازمانهایی متشکل از نسلهای جوان مثل سازمان مشروطه ایران و حزب ایران نوین باید مورد استقبال جمهوریخواهان قرار بگیرد تا از همین حالا بتوانند کنار نیروهای مشروطهخواه تمرین دموکراسی کنند. از سوی دیگر میدانیم که در اعتراضات سالهای گذشته و به ویژه در جنبش انقلابی اخیر جریان مشروطهخواه کاملا نقشی پویا در ایران را به عهده داشته است، از آرسام محمودی و آرش کیخسروی که زندانیان مشروطهخواهِ بازداشت شده در جریان جنبش انقلابی بودند و مورد عفو خامنهای هم قرار نگرفتند، تا اعدامیهای مشروطهخواه از جمله مجیدرضا رهنورد و محمد حسینی. از سوی دیگر ارزیابی و گزارشهای درز شده از جلسات نهادهای امنیتی و همچنین گزارشهای وزارت اطلاعات و قوه قضاییه از بازداشتها که اعتراف میکرد بیشترین بازداشتیهایی که وابستگی اندیشهای و سازمانی داشتهاند «سلطنت طلب» بودهاند و هراس خامنهای از پهلویها و رژیم گذشته(نظام مشروطه) که در همه سخنرانیهای اخیرش برجسته است نشان میدهد که جمهوری اسلامی هم میدانند تیر خلاص را از کدام جریان خواهد خورد. در چنین شرایطی فکر میکنم قطعا همسویی و اتحاد عمل جریانات و نیروهای هوادار پادشاهی مشروطه یک پتانسیل قوی در جهت براندازی جمهوری اسلامی ایجاد خواهد کرد.
بنیاد داریوش همایون ــ سرکار خانم آسترکی با سپاس از شما